.
💌 همدلی (Empathy)
🔷برگ سوم
خب بریم سراغ رفتارهای همدلانه😍
📍در موقعیتهایی که ما احساس خطر میکنیم، قمستی از مغز ما به نام آمیگدال (amygdala) فرمان واکنش دفاعی صادر میکند🥷
(همان ساز و کاری که باعث بقای اجداد ما و فرار آنها از دست شیر و پلنگان بوده🤭)
🧠 وقتی بخش آمیگدال مغز فعال است، فعالیت بخش منطقی و ارادی مغز هم تحت تاثیر قرار میگیرد.
خب، ارتباط با همدلی؟ 👀
فردی که گردباد هیجانی را تجربه میکند، در همان لحظه قابلیت دریافت سرزنش، و هرگونه حرف منطقی را ندارد
❌دیدی چاقو دستت رو برید
❌ چقدر گفتم برو این لباس سفید رو عوض کن
❌حالا به حرف من رسیدی؟
❌ فرزند دلبندم، بازی برد و باخت داره دیگه
❌ گریه نکن، مرد که گریه نمیکنه
❌ عصبانی نباش دیگه بسه
📍شاید بهتر باشد عبارات زیر را در کیسهی عبارات همدلانه قرار بدهیم و به تناسب از آن استفاده کنیم:
🌱عزیزم میفهمم چی میگی
🌱 این اتفاق برای من هم افتاده (البته نیازی نیست سریعا شروع به تعریف با جزئیات کنیم و سبقت بگیریم)
🌱میدونم خیلی سخته، چه حالی داشتی
🌱اگه دوست داری بیشتر برام تعریف کن🥰
🌱 حدس میزنم برات خیلی مهم بوده و بابت از دست دادنش ناراحت شدی، درسته؟
(اگر هم جواب خیر بود، اشکالی ندارد، در موقعیت های بعدی بالاخره سعی کنیم بیشتر با احساس طرف مقابل مرتبط شویم و حدس های دقیق تری داشته باشیم🥰)
📍و در نهایت:
همدلی یک مهارت (skill) است یعنی قابل اکتساب و تقویت میباشد😎💪
🎀ادامه دارد...
#همدلی
🌱 https://eitaa.com/aayeh1
.
به عنوان یک مامان، تکه کلامی دارم که حس میکنم همدلانه است😍
یعنی تا حدودی عصارهی همه ی این جملات همدلانه که گفتم را سعی میکنم منتقل کنم 🥰
این عبارت هم حرفی نیست جز:
« چی شده ماااااادر من 🤗🥰»
اگر شما هم عبارت همدلانه مخصوص خودتون رو دارین، خیلی مشتاقم که بدونم😍
👇👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/17137021523867
.
🎀 سلام و عصر زیبای اردیبهشتی شما به خیر و سلامت🌱
بعد از خواندن یک صفحه کتاب مقرری امروزم📖
همراهی با محمدحسین برای جمع و تفریق(همراه با عملیات تنفس عمیق جهت مسلط ماندن به خود)🧮
همراهی با فاطمه سلما جهت یک کشف علمی با وسایل کابینت ها!🔍
و همراهی با فاطمه زهرا در یک پیاده روی کوتاه اطراف خانه👩👧
و رسیدگی به خانه و آشپزخانه🌱
اومدم سراغ آیه😍
امیدوارم روز خوبی رو سپری کرده باشین، متفاوت از دیروز، شده با یک تیک کوچک کنار یک کار کوچک😍✅
شاید شاه کلید، همین قدم های کوچک است🥰
https://eitaa.com/aayeh1
.
💌 همدلی(Empathy)
🔷 برگ پایانی
رسیدیم به برگ پایانی همدلی🌱
❓یک سئوال
شما در طول روز با چه افرادی بیشتر صحبت میکنین؟
با مادر و پدر و خواهر و برادر و گفتن از روزمرگی ها ؟
با فرزندان و از دنیای لطیف بچهها؟
با همسر و از دغدغه ها و خستگیها و امیدها؟
با دوست و گفتن از هر دری سخنی و درد دل؟
با همسایه، فامیل...؟
📍احتمالا با یک نفر بیشتر از افراد دیگر صحبت میکنین، و آن خود شما هستین!
بله! گفتگوی درونی یا self talk 🌱
گفت گوی درونی ذهنی، یکی از مواردی است که حس ما نسبت به خودمان را ایجاد و تقویت میکند و سوخت عزت نفس و اعتماد به نفس ماست.
خب، ارتباط با همدلی؟ 👀
ما قدرت این را داریم گفتگوی ذهنی مثبت و همدلانه با خود را، جایگزین گفتگوی ذهنی منفی کنیم.
ردپای این گفتگوی درونی را شاید بشود در احساسات و رفتارهای روزانه ببینیم👣
پس،از کیسهی جملات همدلانه برای خودمان هم،جملاتی برداریم🥰
❌ افتضاح بود، دیدی چی شد، اصلا این کار رو فراموش کن وقتی هر بار موفق نمیشی.
💪 تجربهی تلخی بود، اما نمیخوام این تجربه، من رو سر دور برگردون مجبور به برگشتن کنه! بزن بریم تو میتونی، برای همهی قدمهای کوچکی که برداشتی و ناامید نشدی، بزن قدش✋
پس همدلی با خود را پررنگتر کنیم🌱
🎀 تمام.
#همدلی
🌱https://eitaa.com/aayeh1
.📚
خانهای برای همه را دو روزه با عشق خواندم، مدت ها بود دنبال چنین کتاب دلنشینی بودم، روایت یک زن فعال و خوش فکر😍 (انتشارات راهیار)
تربیت دینی کودک را مزه مزه میکنم، نگاه دقیق و شیرین و کاربردی آیت الله حائری شیرازی، بی نظیره👌 ( نشر معارف)
نشان کتاب غولی هم هدیهی محمدحسین بوده🥰
#کتاب_دلنشین
.
🎀 شیرجوش مسی را میگذارم روی شعله، شیر و کمی شکر قهوه ای و پودر کاکائوی تلخ را دعوت میکنم تا کمی معاشرت کنند.
سیم سشوار را می کشم تا سه راهی و همزمان چک میکنم تا چیزی از قلم نیافتاده باشد، حوله ی عروسکی، لباس های مخملی که عطر نرم کننده همراه دارند، نرم کننده ای که با آزمون و خطا به آن رسیده ام، پاپوش طرح گلیمی برای بعد حمام، ناخن گیر کودک، گل سرهای پاپیونی ارغوانی رنگ و برس چوبی دانه درشت... همه را چیده ام و شادی زیر پوستم میدود. حمام بردن دخترک برایم شیرین است و آرام بخش، انگار کن یک فنجان دمنوش بهارنارنج با نبات چوبی زعفرانی پهلویش.
شامپو خرسی گلرنگ، روی موهای خرمایی رنگش شره میکند، شامپوی بچگی های خودم را میخرم، نمیدانم در دلم چه را زنده میکند.
دستم را میبرم در لیف جوجه ای و تن نحیفش را به آرامی غرق کف میکنم و با آب گرم گرم میشویم.
حوله ی تن پوش را تنش میکنم، دست و پاهای چروکش را میبوسم و حظ ردیف مژه های خیس مشکی چسبیده به هم را میبرم.
انگشتانم را میبرم لای موهای مصری و راه را برای حرارت دلنشین سشوار باز میکنم و همزمان میخوانم!
بعد انگار برای دل خودم خوانده باشم، بغض می دود به گلویم، و انگار یادم بیاید در این دنیای لامروت، لایه ای خاک گونه ها و مژه های کودکانی را پوشانده و غبار در بین موهایشان دویده و بند انگشتان کوچک شان رد خون خشک شده دارد و من اینجا...
لیوان شیرکاکائوی خودم را لب نمیزنم، حسرت و آرزو میدود در دلم، که کاش تمام شامپو خرسی های عالم را میخریدم و دربست تا غزه میرفتم و آنجا خاک را از موهای ابریشمی بچه ها میبردم و دست و پاهای چروکیدهی پس از حمامشان را نوازش میکردم و گونه هایشان را بوسه باران میکردم...
دست ما کوتاه و دلمان از این غم، چینی گل سرخ هزار تکه...
#روایت
🌱 https://eitaa.com/aayeh1
.
🎀 سلاااام و عصر زیبای اردیبهشتی شما به خیر و سلامت🌱
خب اومدم با موضوع جدید🌱
موضوعی به نام: «ابَر مادر».😊
🔷برگ اول
📍فکر میکنم بیشتر ما در موقعیت هایی حس مسئولیت پذیری بیش از حد در قبال دیگران را تجربه کردیم، گاهی دوست نداریم فرزند ما ذره ای ناکامی را در روزمرگی ها تجربه کند، پس نقش ابَر مادر را برعهده میگیریم:
اگر پدر قول بیرون بردن بچه ها و خریدن بستنی قیفی را داده است و الان نتوانسته به قولش عمل کند🍦🎡
اگر کاردستی سفالی رنگ آمیزی شده از دست فرزندمان میافتد و به هشت تکه ی مساوی تقسیم میشود🤦♀
اگر باید تکالیف زیادی را برای جبران بنویسد📖
گاهی کاری را که مشغول آن هستیم، تعطیل میکنیم تا بچهها را شاد کنیم:
🙋♀ اشکالی نداره من کتاب رو نصفه کنار میگذارم و میبرمتون بیرون و بستنی هم میخرم
🙋♀اشکالی نداره من مهمونی رفتن رو کنسل میکنم و کاردستی شکستهی تو رو از هشت تکه به یک تکه تبدیل میکنم، مشقها هم پای من، تو فقط شاد باش!
📍این دعوت به کارِ «بیشتر» و خارج از توانایی ،گاهی از همه طرف مادران را احاطه میکند، از تلویزیون، اطرافیان، صفحات و کانال های مختلف، پیامهایی دریافت میکنیم که گاهی اصلا تمایلی به آن نداریم:
« تنها چیزی که یک والد نیاز دارد این است که هر چه بیشتر انعطاف پذیر، فهمیده، اهل سرگرمی و خلاق باشد!».
📍اما آیا با ابَرمادر بودن، خودمان هم در بلند مدت شادی و رضایت درونی را تجربه میکنیم؟
یا وارد یک سیکل معیوب میشویم که در آن خودمان و فرزندان، شادی را تجربه نمیکنیم؟
ابَرمادر بودن، از دور خیلی شیرین و جذاب به نظر میرسد، اما ...
ادامه دارد...
#اَبَرمادر
🌱 https://eitaa.com/aayeh1
.
سلااام و عصر اردیبهشتی شما به خیر و سلامت🌱
امیدوارم حالتون خوب باشه و به قول بابابزرگ خدابیامرزم، دماغتون چاق باشه😍
بریم برای برگ دوم
«ابَر مادر»😇.
.
🎀 ابَرمادر
🔷برگ دوم
📍محمدحسین مشغول رسیدگی به کرم ابریشم خوش اشتهایی است که از مدرسه گرفته و مهمانی برگ توت برای کرم عزیزش گرفته🐛
فاطمه سلما تازه خوابیده ، به شدت خوابسبک است و میدانم باید از این دقایق طلایی نهایت بهره را ببرم، برای خودم یک چای نبات ریختم و آمدم پشت میز تا به آیه برسم😍
لیوان چای نبات به دستم بود که(در میانهی راه😅) فاطمهزهرا گفت: «مامان میشه لطفا بری از بالای کمد عروسک اسب دریایی من رو بیاری؟ یک سیب قرمز هم دلم میخواد».
شاید فقط چند دقیقه طول میکشید، اما خودم را دیدم که از صبح منتظر این چند دقیقهی طلایی بودم، یک سردرد ملیحی هم از دم صبح همراهم بود ولی هر آنچه در مرامنامهی مادری از نظرم لازم و جذاب بود، انجام داده بودم.
دروغ چرا، قبلا که یک ابَرمادر واقعی بودم، نه گفتن به بچهها برایم خیلی سخت بود، دلهرهی قشرقهای بعدش را داشتم، مخصوصا اگر در مهمانی یا خیابان بود که دیگر قوز بالای قوز🤦♀
چای نبات را گذاشتم روی میز، کتابم را باز کردم، نفس عمیقی کشیدم و گفتم:«مامان من الان میخوام یک مطلبی بنویسم، بعدش میتونم برات بیارم عروسک و سیب قاچ کرده، اگر هم دوس داری خودت برو صندلی بذار و عروسک رو بردار، سیب قرمز هم تازه شستم، کنار سینک تو همون سبد آبیه».
و شروع کردم
خبری از قشرق نبود...
📍همانقدری که به بچهها اجازه ی داشتن احساسات، حتی منفی را میدهیم، جا را برای احساسات خودمان نیز باز کنیم، این که گاهی دلمان میخواهد اولویت لحظه ها، خودمان باشیم، گاهی توان مایه گذاشتن بیش از حد برای بچه ها را نداریم و...
🎀ادامه دارد...
#اَبَرمادر
🎀 https://eitaa.com/aayeh1
.🎀
«چیز خنده داری هست بگین ما هم بخندیم!»
وی به سرعت نور، بساط خنده را جمع کرده و خاطر نشان میکرد: «خب گفتیم خندیدیم کافیه!» و میافزود: «کتابها روی میز، بریم سراغ درس!».
ما مثل بستنی قیفی چپه شده کف خیابان میشدیم! خنده روی لبهایمان میماسید!
بعد هم میگفت: «آخیش، برم دفتر معلمها، نفسی تازه کنم یه کم مغزم آروم شه!».
راستش ما هم از رفتن وی، در دل مراسم قندآبکنان داشتیم!
خیالمان راحت بود زنگ بعد «دین و زندگی» داریم!
ما، به هفت رنگ رنگین کمان قسم، خوشبختترین دانشآموزان روی کرهی خاکی بودیم و صاحب بهترین معلم دینی دنیا!❤️😍
چشمان مهربانت برق میزد و میگفتی:
«شما خیلی برای من عزیز هستین، من تک تکتون رو دوس دارم!».
زنگ تفریح، لب باغچهی شمشادهای ابلق سفید، یا دور حوض گرد آبی وسط حیاط مینشستیم و پاستیل ماری میخوردیم با آلوچهی شمشک، بعد میشد رازهای مگو را بریزیم وسط و آرامش و لبخند و مهر، برداریم.
وقتی در مورد زندگی دیگر معلمها ساعتها فسفر میسوزاندیم و کنجکاوی امان نمیداد، میشد حتی شمارهی شما را داشته باشیم و فسفر را جای دیگری خرج کنیم!
نسکافهای و سبز زیتونی را با هم میپوشیدی، یک نی نی ادکلن همیشه در کیف داشتی با روسری حریر اطوکشیده برای سرکلاس و یک بسته آدامس دارچینی.
بعد از چند سال،
شویدباقالی پلو با مرغ، با نوشابهی پرتقالی و سالاد فصل با سس صورتی، دور میز شام عروسی، با حضور افتخاری معلم خوش مشربی مثل شما، یک آرزوی برآورده شده بود.
بعد از سالها و سالها، هنوز دیدن اسم شما تپش قلبم را بالا میبرد و یک الهی شکر مینشیند در دلم...
#پیشاپیش_روز_معلم_مبارک🌱
#حتی_بر_وی😅
#ویژه_بر_خانم_مصلی_عزیز_دل😍
#خاطره
#رد_خوبی_آدمها
🎀 https://eitaa.com/aayeh1