eitaa logo
آب و آتش
290 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ پسرک کجا قایم شده؟ - تام! جوابی نیامد. - تام! جوابی نیامد. - نمی‌دونم این پسره کجا غیبش زد! آهای تام! جوابی نیامد. بانوی پیر عینکش را پایین‌تر گذاشت و از بالای آن به اطراف اطاق نگاه کرد؛ بعد عینکش را بالا گذاشت و از زیر آن نگاه کرد. تقریباً هیچ‌وقت از توی عینک دنبال چیزی به کوچکیِ یک پسربچه نمی‌گشت؛ عینک نشانهٔ وقارش بود، مایهٔ غرور و مباهاتش بود، و برای خاطر «تشخّص» بود، نه کاری که می‌کرد - زیرا او از پشت یک‌جفت درپوش فلزی اجاق هم به همان خوبی می‌دید. چند لحظه‌ای انگار ماتش برد و بعد -البته نه با خشونت، ولی آن‌قدر بلند تا همهٔ اثاث خانه بشنوند- گفت: - خب، مگه دستم بهت نرسه... حرفش را تمام نکرد، چون در همین لحظه خم شده بود و داشت جاروی دسته‌بلند را زیر تختخواب فرو می‌کرد و به همین دلیل نفسش را که لازم داشت تا بتواند پشت سر هم ضربه‌هایش را وارد کند. تنها چیزی که از آن زیر بیرون کشید یک گربه بود. - هیچ‌وقت نتونستم این بچه رو گیر بندازم! رفت دم درِ گشوده و توی درگاه ایستاد و لای بته‌های گوجه‌فرنگی و تاتوره را پایید که باغچهٔ خانه پوشیده از آنها بود. خبری از تام نبود. برای همین، صدایش را چنان بلند کرد که از فاصلهٔ دور بشنوند و فریاد زد: - آ...ها...ی تام! سروصدای مختصری از پشت سرش آمد و پیرزن درست بموقع برگشت و گریبان کت تنگ و کوتاه پسربچه‌ای را چسبید و جلوی فرارش را گرفت. - آهان! باید فکر صندوقخونه رو می‌کردم. چیکار می‌کردی اونجا؟ (چاپ اول، تهران: نشر کارنامه، نوروز ۱۳۸۸) صفحات ۲۳ و ۲۴. @Ab_o_Atash