eitaa logo
آب و آتش
290 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ اَرزَندگیِ شب قدر در روایتی است: قال رسول الله «صلی‌الله علیه و آله»: قال موسی «علیه‌السلام»: حضرت موسی «ع» به خداوند عرض می‌کند: إلَهِي أُرِيدُ قُرْبَكَ خدایا! تو را می خواهم. این مقامات معنوی است. قَالَ قُرْبِي لِمَنِ اسْتَيْقَظَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ خداوند به او فرمود: اگر قرب مرا می‌خواهی شب قدر بیدار باش! قالَ إِلَهِي أُرِيدُ رَحْمَتَكَ عرض می‌کند: خدایا! تو را می‌خواهم. قَالَ رَحْمَتِي لِمَنْ رَحِمَ الْمَسَاكِينَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ رحمت من برای کسی است که در شب قدر به تنگ‌دستان ترحم کند. قالَ إِلَهِي أُرِيدُ الْجَوَازَ عَلَى الصِّرَاطِ عرض می‌کند: خدایا! می‌خواهم از براحتی عبور کنم و نلغزم. قَالَ ذَلِكَ لِمَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ لَيْلَةَ الْقَدْرِ خداوند می‌فرماید: این برای کسی است که در شب قدر در راه من صدقه‌ای بدهد و انفاقی بکند. قالَ إِلَهِي أُرِيدُ مِنْ أَشْجَارِ الْجَنَّةِ وَ ثِمَارِهَا عرض می‌کند: خدایا! من از درخت‌های و میوه‌های آن می‌خواهم. قَالَ ذَلِكَ لِمَنْ سَبَّحَ تَسْبِيحَةً فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ این برای کسی است که در شب قدر من را بگوید. قالَ إِلَهِي أُرِيدُ النَّجَاةَ مِنَ النَّارِ خدایا! من رهایی از آتش می‌خواهم. قَالَ ذَلِكَ لِمَنِ اسْتَغْفَرَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ این برای کسی است که در شب قدر کند. قالَ إِلَهِي أُرِيدُ رِضَاكَ خدایا! ی تو را می‌خواهم. قَالَ رِضَايَ لِمَنْ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ خداوند به او می‌فرماید: رضای من نسبت به کسی است که در شب قدر دو رکعت نماز بخواند. از مجموعه این روایت به دست می‌آید که شب قدر در بین جمیع ایام سال یک امتیاز خاص دارد. به خاطر اینکه ضریب اعمال و سیر مقامات را بالا می‌برد. انتشارات مؤسسهٔ فرهنگی پژوهشی مصابیح‌الهدی صفحه ۲۴. شب قدر سال ۱۳۷۳. @Ab_o_Atash
✳️ تندروی و کندروی وَ قَالَ «علیه‌السلام»: لَا [يُرَى الْجَاهِلُ] تَرَى الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً. و فرمود: جاهل را نمی‌بینی [جاهل دیده نمی‌شود] که یا افراط می‌کند یا تفریط. «علیه‌السلام» حکمت ۷۰. @Ab_o_Atash
✳ جواب بی‌ادبی آقای هاشمی را سه سال بعد دادم! ... اما با مقامات کار کردم و دیگر با همه کار کرده‌ام. منتها بعضی‌ها را همان‌موقع و بعضی‌ها را گذاشته‌ام سرد شود. مثلاً آقای هاشمی یک روز در نمازجمعه گفتند: «این غربی‌ها مثل تحلیل می‌کنند.» خیلی به من برخورد. خیلی هم دلم سوخت که یک رئیس‌جمهور روحانی عزیز نویسنده، بیاد یک چنین حرفی بزند. مثل این حرف را ایشان باز هم گفته بود. یک روزی هم در نماز جمعه، که اتفاقاً بعضی از این سفرای خارجی هم بودند، گفت: «... را بسته بودند...». بعضی لایی‌ها برادران روحانی خیلی می‌دهند ماشاء‌الله. ولی این یکی خیلی اذیتم کرد. گفتم من یک جوری بایستی جواب ایشان را بدهم. دو سه سالی گذشت. روزنامه جمهوری اسلامی مقاله نوشت سر چی بود نمی‌دانم. نوشت باز هم این غربی‌ها مثل تحلیل کردند. من بلافاصله نوشتم: ندارند. اگر ادب داشتند مثل تحلیل می‌کردند. این دو کلمه حرف حساب، آقا گفته بود: زده به رفیق ما. با سه سال فاصله که در حافظه مردم دیگر نبود جرئت کردیم از این شیطنت‌ها بکنیم! (چاپ اول، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج [وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی]، ۱۳۸۶) صفحات ۶۲ و ۶۳. @Ab_o_Atash
✳️ زیاده‌طلبی برای صعود است، نه سقوط! انسان از نظر فطرت اولیه‌اش «زیاده‌طلب» است و هیچ‌گاه سیر نمی‌شود. زیاده‌طلبی فطری باید در کانال تکامل انسانی ریخته شود، نه در بُعد حیوانی. آن مسیر است که هرچه انسان بیشتر پیش رود، انتها ندارد و می‌تواند جلو برود. اما التذاذ بیش از اندازه از مادّیات، کانال زیاده‌طلبی انسان را عوض می‌کند و او را به تباهی می‌کشاند. جمع‌آوری و لذت از دنیا، اگر بیش از حد کفاف باشد، مساوی با سقوط است؛ حال آنکه زیاده‌طلبی برای صعود است، نه سقوط! با این کار انسان زمینهٔ صعود خود را تبدیل به سقوط خواهد کرد و از بالا به پایین سرازیر خواهد شد. رسالهٔ دوم: حُبّ به دنیا صفحات ۱۵۶ و ۱۵۷. @Ab_o_Atash
✳️ اتراق زیر باران... صدای دعای عرفه از بلندگوهای عرفات بلند می‌شود. راه می‌افتم سمت چادر بعثه. جا گیر نمی‌آید. همان بیرون می‌نشینم. می‌ایستم. ده دقیقه از دعا نگذشته که ابرهای کبود از راه می‌رسند. دقیقاً بالای سر عرفات، بالای سر این همه بنده که آمده‌اند بخشیده شوند. اتراق می‌کنند. باران نیستند. طناب‌های خیسی‌اند که می‌شود چنگ زد و ازشان بالا رفت و به آسمان رسید. گل‌های سفید دشت بیشتر می‌شوند. عجیب‌ترین لحظه‌های عمرم را دارم تجربه می‌کنم. الله اکبر. این‌همه سفیدپوش! همه در احرام ایستاده‌اند به اشک و نیایش. راستی امروز ابرها بیشتر می‌بارند یا چشم‌های ما؟ دعای عرفه دعای بلندی است؛ هم مضمونی و محتوایی و هم تعداد صفحه‌ای. دعای ترسناکی است که توی دلت را خالی می‌کند. توی دلت هی اسب شیهه می‌کشد، هی شمشیر تیز می‌زند، هی بوی سوختنی می‌آید. وقتی ارباب ما می‌گوید: «راضی‌ام به تقدیرت»، وقتی می‌گوید: «با حلقومم گواهی می‌دهم که هستی»، «با گوشه لب‌هایم مطمئنم که تو خدای منی»، «نرمه غضروف‌های بینی‌ام گواهی می‌دهد به بودنت»،‌ این حرف‌ها بوی خون می‌دهد. خودش دارد پیشگویی می‌کند. خودش دارد فهرست چیزهایی را که قرار است فدا کند،‌ زیرپوستی بیان می‌کند. وقتی می‌گوید: انا الذی و انت الذی، دل آدم خال می‌زند. وقتی از طفل صغیر و شیخ کبیر می‌گوید، تو ناچاراً به روضه رباب فکر می‌کنی و من الغریب الی الحبیب. همه آمده‌اند بیرون زیر باران تا باران به جانشان بنشیند که باران آب است و آب رساناست و زودتر دعا را بالا می‌برد. به خود عرفات قسم، ابرها دقیق تا آخر دعا می‌بارند. ما هم می‌باریم. وای که چه لحظاتی است. یک خواب است. باور کنید. انتشارات امیرکبیر صفحه ۱۷۹. @Ab_o_Atash
✳️ رابطه حکومت با مردم در جمهوری اسلامی در جامعه اسلامی، در رابطه با خواست و تمایل مردم از یک‌سو و تعالیم مکتب و مصلحت آنها از دیدگاه مکتب و به تشخیص رهبری برگزیدهٔ آنها از سوی دیگر به ترتیب زیر عمل می‌شود: ۱- در مواردی که تمنيات مردم برخلاف ارزش‌های اسلامی باشد، مسئولان هرگز نمی‌توانند به این تمنیات گردن نهند و اگر عوام‌فریبی کنند و به عنوان «احترام به خواست مردم» به «تمنيات ضد اسلامی» آنها تن در دهند، مردم حق دارند بعد آنها را مؤاخذه کنند و به آنها بگویند وظیفه شما این بوده که ما را آگاه کنید، نه آنکه به بهانه احترام به خواست ملت، دنباله‌رو تمایلات زودگذر ما شوید. «و لئن اتبعت اهوائهم بعد الذی جاءك من العلم مالك من الله من ولی و لا نصیر» (اگر در پی آن آگاهی علمی که برایت آمده، باز هم دنباله‌رو تمنيات آنان شوی، خدا نه یار تو خواهد بود، نه یاورت.) ۲- هرجا تمنيات مردم بر خلاف ارزش‌های اسلام نیست و با قوانین اسلامی ناسازگاری صریح ندارد ولی مسئولان تشخیص دهند که برخلاف مصلحت آنهاست، در این‌موارد باید مسئولان نخست بکوشند نقطه‌نظرهای خود را که به مصلحت مردم می‌دانند با آنها در میان گذارند و آنها را به زیان‌های مربوط به تمنياتشان آگاه سازند. «و عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئاً و هو شر لکم والله یعلم و أنتم لاتعلمون» (چه بسا از چیزی بدتان بیاید و همان برایتان خوب باشد، و چه بسا از چیزی خوشتان بیاید و همان برایتان بد باشد، که خدا می‌داند و شما نمی‌دانید.) اگر روشنگری مسئولان سودمند افتاد و اکثریت مردم پذیرای نظر آنها شد که چه بهتر، وگرنه باید با رعایت سه نکته زیر تصمیم مقتضی را اتخاذ کنند: الف: رعایت خواست مردم در مواردی که مخالف صریح احکام الهی نباشد، خود مصلحتی است پرارزش که پیوند قلبی میان مردم و حکومت را تقویت می‌کند. بنابراین در مقام مقایسه، باید مصلحت هماهنگی حکومت با مردم با مصلحت مورد نظر حکومت که مردم آن را پذیرا نیستند مقایسه شود و آنچه ارزشمندتر است انتخاب شود. ب: مسئولان همواره به یاد داشته باشند که قدرت تشخیص مردمی که با تعهد مکتبی و وجدان بیدار به مسائل سرنوشت‌ساز خود بیندیشند بسیار زیاد است و می‌تواند از تشخیص افرادی معدود که در مقام مسئول قرار گرفته‌اند به واقعیت و حقیقت نزدیک‌تر باشد. ما این برد نیرومند تشخیص مردم را در موارد متعدد در جریان‌های انقلاب تجربه کرده‌ایم. ج: آن دسته از تصمیمات حکومت که برخلاف خواست مردم است، هر چند موافق با مصالح آنها باشد، در مقام اجرا با دشواری‌هایی روبه‌رو می‌شود، بنابراین در این‌گونه موارد همه‌جا عملاً تأمین مصالح واقعی مردم میسر نیست. مسئولان وظیفه دارند با رعایت این سه جهت، متعهدانه تصمیم لازم را بگیرند و اگر با رعایت همه این جهات باز هم بدین نتیجه رسیدند که رعایت تمنيات مردم به قیمت فدا کردن مصالح بسیار مهم تمام می‌شود، شجاعانه تصمیم بگیرند و دچار «وسوسه عوام‌فریبی» نشوند که نزد خدا و خلق مسئول خواهند بود. صفحات ۳۹۲ - ۳۹۴. @Ab_o_Atash
✳ از عرفه تا قربان وقتی برای خاکسپاریِ شهید [] رفتیم، امیر نادری [کابین عقب شهید بابایی] برایم تعریف کرد: «ما رفتیم خاک عراق. بمب‌ها را رها کرده بودیم و داشتیم برمی‌گشتیم داخل خاک خودمان. به منطقه سردشت رسیدیم. بابایی با لهجه قزوینی به من گفت: «نادری! پایین را نگاه کن، مثل بهشت است! الله اکبر، الله اکبر.» ناگهان یک چیزی گفت «تق» [و] ایشان ساکت شد. حس کردم یک چیزی به هواپیما خورد. احتمال دادم گلوله خورده.» گلوله سمت چپ گردنش خورده بود. درست روز بود. [بعد] امیر دادپی تعریف کرد که «وقتی به ما گفتند بابایی شهید شده، فکر کردیم در عربستان درگیری شده و شهید شده، چون من ایشان را روز ضمن دعای عرفه دیدم.» گفتم چطور؟ گفت «به جان سه تا بچه‌هام، در عرفه دیدم ایشان چند صف جلوتر از من با لباس احرام اشک می‌ریزد و دعا می‌خواند. من فکر کردم دیر آمده، نشسته دعا می‌خواند.» خاطرات امیر سرتیپ خلبان (تهران: انتشارات موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴) صفحات ۴۳۴ تا ۴۳۶. @Ab_o_Atash
✳️ داروی رنج‌ها دوستان را در دل‌ها رنج‌ها باشد که آن به هیچ داروی خوش نشود، نه به خفتن، نه به گشتن، نه به خوردن، الا به دیدار دوست. (چاپ سیزدهم، تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۹) صفحهٔ ۲۲۴. @Ab_o_Atash
✳ یک ماجرای عجیب از احمدآقا من از دوستان احمدآقا بودم. خاطرم هست یک‌روز در این سال‌های آخر، در جایی به من حرفی زد که خیلی عجیب بود! من یک سرّ مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت. احمدآقا مخفیانه به من گفت: شما دو تا حاجت داری که این دو حاجت را از خدا طلب کردی. اینکه خداوند حاجت شما را بدهد یا نه، موکول کرده به اینکه شما در روز عاشورا مراقبه خوبی از اعمال و نفس خودت داشته باشی یا نه. من خیلی تعجب کردم. ایشان به من توصیه کرد: اگر می‌خواهی احتیاط کرده باشی، یک روز قبل از عاشورا و یک روز بعد از عاشورا مراقبه خوبی از اعمالت داشته باش و مواظب باش غفلتی از شما سر نزند. بعد ایشان ادامه داد: یکی از این حاجت‌ها را خدا برای این روا خواهد کرد به شرط مراقبه. خدا را شکر، من آن سال حال خوبی داشتم. خیلی مراقبت کردم تا گناهی از من سر نزند. آغاز شد. در روزهای دهه اول مراقبت خودم را بیشتر کردم. در روز عاشورا و روز بعدش خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند. بعد از دو سه روز احمدآقا من را در مسجد امین‌الدوله دید و طبق آن اخلاقی که داشت، دستم را فشار داد و به من گفت: بارک‌الله وظیفه‌ات را خوب انجام دادی. خداوند یکی از آن حاجت‌هایت را به تو می‌دهد. بعد به من گفت: می‌خواهی بگویم چه حاجتی داری؟ من از روی اعتمادی که به او داشتم و از شدت علاقه‌ای که به ایشان داشتم گفتم: نه؛ نیازی نیست. چند روز بعد، حاجت اول من روا شد. گذشت تا ایام . ایشان مجدداً به من گفت: خداوند می‌خواهد حاجت دوم را به شما بدهد. منتها منتظر است ببیند در اربعین چگونه از اعمالت مراقبت می‌کنی. من باز هم خیلی مراقب بودم تا روز اربعین. اما در روز اربعین، یک اشتباهی از من سر زد. آن هم این بود که یک شخصی شروع کرد به کردن و من آنجا وظیفه داشتم جلوی این حرکت زشت را بگیرم. اما به دلیل ملاحظه‌ای که داشتم چیزی نگفتم و ایستادم و حتی یک مقداری هم خندیدم. خیلی سریع به خودم آمدم و متوجه اشتباهم شدم. بعد از آن خیلی مراقب بودم تا دیگر اشتباهی در اعمالم نباشد. روز بعد از اربعین هم مراقبت خوبی از اعمالم داشتم. بعد از اربعین به خدمت احمدآقا رسیدم. از ایشان درباره خودم سؤال کردم. گفت: متأسفانه وضعیت شما خوب نیست. خدا آن حاجت را فعلاً‌ به شما نمی‌دهد. بعد با اشاره به مجلسِ غیبت گفت: نتوانستی آن مراقبه‌ای که باید، داشته باشی! زندگی و خاطرات عارف شهید (چاپ سیزدهم، تهران: نشر امینان، ۱۳۹۴) صفحات ۶۸ تا ۷۰. راوی این خاطره: دکتر @Ab_o_Atash
✳️ تعلل در انجام وظایف کوچک، مانع دستیابی به خیرات بزرگ یکی از عواملی که مانع موفقیت انسان و مانع دستیابی او به خیرات -در آن لحظه‌هایی که باید دست بیاید- می‌شود، تعلل در انجام وظیفه است. این تعلل‌ها و تأخیرها و تسویف‌ها، حالتی را در روح انسان ایجاد می‌کند که انسان قدرت بهره‌بردن از فرصت‌ها را از دست می‌دهد. این عقب انداختن از کوچک‌ها آغاز می‌شود، تا به بزرگ‌ها می‌رسد. کار مشکلی نیست که آدم، اول وقت نمازش را بخواند و تأخیر در انجام این وظیفه نکند، یا دِینش را که می‌خواهد بدهد، اول وقت بدهد و قضای عبادتی که باید بهجا بیاورد... انسان نماز اول وقت خود را به‌خاطر خواب و غذا، گفت‌وگو و گعده از دست می‌دهد و از این فضیلت محروم می‌شود، تا کم‌کم کار به جایی می‌رسد که انسان از فضیلتِ نصرت و یاری معصوم، که همه به آن غبطه می‌خوردند، محروم می‌شود. انتشارات تمدن نوین اسلامی صفحات ۱۶۶ و ۱۶۷. @Ab_o_Atash
✳ نامه به خبرنگار آقای محترم! من از همه چیز باخبرم! در این هفته، شش آتش سوزی بزرگ و چهار آتش سوزی کوچک رخ داده است. جوانی به خاطر عشق آتشینش به یک دختر با تپانچه خودکشی کرده و دختر پس از مطلع شدن از ماجرا، دیوانه شده است. سپوری به نام گوسکین [غازنژاد] به دلیل خوردن بیش از حد نوشیدنی‌های الکلی خود را دار زده است. دیروز قایقی با دو مسافر و یک بچه خردسال، غرق شده است... طفلکی بچه! در «آرکادیا» کمر تاجری را با یک جسم داغ، سوراخ کرده‌اند و کم مانده بوده که گردنش را هم بشکنند. چهار کلاهبردار خوش‌پوش را دستگیر کرده‌اند و یک قطار باری هم از خط خارج شده است. من از همه چیز باخبرم، آقای محترم! این همه اتفاق‌های مطلوب افتاده است؛ این همه پول گیرتان آمده است، اما شما حتی یک پول سیاه هم به من نداده‌اید!   این رفتار، شایسته انسانهای شریف نیست! خیاط شما – زمیرلُف (چاپ سوم، تهران: مؤسسه انتشاراتی آهنگ دیگر، پاییز ۱۳۸۶) صفحه ۱۵۰. @Ab_o_Atash
✳️ به داغ‌های مکرر شیراز... در قامت شقایق در خون نشسته؛ ما آیینه‌ای مقابل قلب شکسته؛ ما در ازدحام زخم، جنون‌خیزتر ز درد در التهاب معرکه‌های خجسته؛ ما ما ساکنان حضرت دل‌های عاشقیم جان می‌دهیم در قدمش دسته‌دسته؛ ما خون می‌شویم در رگ جغرافیای عشق از هرچه بُهتِ سختِ سکوت است، خسته؛ ما با زخم‌ها حکایت ما عاشقانه‌هاست ای تیرهای حرمله! این دسته‌دسته؛ ما هرجا که زخم هست همان‌جا جهان ماست با ما سخن شکسته بگویید، رسته؛ ما شیراز کربلاست همان کربلای سرخ شیراز نینواست همان نینوای سرخ از خون لاله شاه‌چراغ آفتاب شد آلاله بر ضریح نشست و شراب شد نام شهید در نَفَس شهر پخش شد در لحظه صحن‌های حرم رنگ عرش شد گلدسته‌ها به نام تو فریاد می‌کنند از حنجرِ بریدهٔ حق یاد می‌کنند ما زنده می‌شویم به این درد و داغ‌ها رزمنده می‌شویم به‌سوی چراغ‌ها حافظ نوشته است ز راه و مرام ما: «ساقی به نور باده برافروز جام ما» @Ab_o_Atash
✳️ زمان شاه رسم بود که اصناف روز بیست و هشتم مرداد را به هم صنف‌های خود و همچنین به شاه تبریک می‌گفتند در یکی از این سال‌ها، صنف قصاب پلاکارد بزرگی در یکی از خیابان‌های تهران می‌آویزد که روی آن با حرف درشت نوشته شده بود: «۲۸ مرداد، روز قیام ملی ایران را به عموم قصابان ایران علی‌الخصوص شاهنشاه آریامهر تبریک می‌گوییم.» صفحه ١٢٤. @Ab_o_Atash
✳️ حساب قلم و دوستی فرق می‌کند از تجربه با «همایون» این به دست آمد که حساب کار قلم را باید از هر حسابی جدا کرد؛ از حساب تیراژ بزرگ و درآمد و ناشرِ مغبون و از این مزخرفات. اما با «[ابراهیم] » این تجربه حاصل شد که حساب قلم را از حساب دوستی‌ها نیز باید جدا کرد. دوستی، آدمیزاد را از تنهایی در می‌آورد اما قلم، او را به تنهایی بر می‌گرداند؛ به آن تنهایی که جمع است، به بازی قُدما. قلم، این را می‌خواهد. که چه مستبدی است! دوستیِ تو را و رعایت تو را هیچ‌کس تحمل نمی‌آورد. (چاپ اول، تهران: انتشارات رواق، خرداد ۱۳۴۳) صفحهٔ ۲۱. @Ab_o_Atash
✳️ سالِ قبولی وسط خیابان مانده بودیم بین ماشین‌های دیگر و مشغول تماشا بودیم که یک‌دفعه چند تا مرد جوان درِ سمت امیر را باز کردند و کشیدندش بیرون. می‌خندیدند و می‌گفتند: «انقلاب پیروز شده. باید برقصی.» امیر چند لحظه مبهوت نگاهشان کرد. چهلم الهه بود و لباس مشکی تنمان بود؛ ولی نمی‌دانم چه در ذهن امیر گذشت که یک‌دفعه شروع کرد به بالاپایین‌کردن دست‌هایش و رقصیدن. اشک از چشم‌هایش می‌آمد؛ اما می‌رقصید و با دست‌هایش اشک‌هایش را پاک می‌کرد. هر دو گریه می‌کردیم. برگی از زندگی (چاپ اول، تهران: انتشارات راه یار، زمستان ۱۴۰۱) صفحه ۲۰۹. @Ab_o_Atash
✳️ کاسبی به شیوه یک دیندار! جناب شیخ [رجبعلی خیاط] بر مبنای روش و ادب اجاره در اسلام، اجرت کارش را با مشتری تمام می‌کرد. اما از آنجا که نمی‌خواست بیش از آنچه کار کرده از مشتری اجرتی دریافت کرده باشد، اگر پس از انجام کار، می‌دید کمتر از مقداری که پیش‌بینی کرده بوده کار انجام داده، مبلغی را که به نظرش اضافه گرفته بود، به مشتری باز ! یکی از روحانیون نقل می‌کند که: عبا و قبا و لبّاده‌ای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم: چقدر بدهم؟ گفت: «دو روز کار می‌برد؛ چهل تومان.» روزی که رفتم لباس‌ها را بگیرم، گفت: «اجرتش بیست تومان می‌شود.» گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت: «فکر کردم دو روز کار می‌برد، ولی یک روز کار برد.»! دیگری می‌گفت: شلواری بردم بدوزد، گفتم: چقدر باید بدهم؟ گفت: «ده تومان»، همان‌وقت اجرت او را دادم. موقعی که برای تحویل‌گرفتن لباس رفتم، دیدم که دو تومان روی آن گذاشت و گفت: «اجرتش شد هشت تومان.» فرزند شیخ می‌گوید: روزی عبایی را که با مشتری طی کرده بود به ۳۵ریال بدوزد، مشتری آمد و عبای خود را برد. مقداری که دور شد، دیدیم پدرم و پنج ریال به او پس داد و گفت: «من خیال می‌کردم این عبا فرصت بیشتری را از من می‌گیرد ولی این‌طور نبود.» یادنامه مرحوم (چاپ نهم، تهران: مؤسسه فرهنگی دارالحدیث، ۱۳۸۰) صفحات ۳۵ و ۳۶. @Ab_o_Atash
✳ چنین کنند کریمان... مردی نامه‌ای به امام حسن مجتبی «علیه‌السلام» داد که در آن اظهار حاجت کرده بود. حضرت بدون آنکه نامه را بخواند، فرمود: حاجتت را بر آورده می‌کنم. کسی به ایشان عرض کرد: خوب بود نگاهی به نامه‌اش می‌انداختید و طبق آن عنایت می‌فرمودید. حضرت فرمود: همین اندازه که او ذلیلانه پیش روی من بایستد، تا نامه‌اش را بخوانم مورد سؤال خداوند قرار خواهم گرفت. «ع» صفحه ؟ @Ab_o_Atash
✳ سروده ویکتور هوگو برای پیامبر در کشور ما ایران به دلیل شاهکار پرآوازه یعنی ، تقریباً هیچ کتاب‌خوان ایرانی نیست که نام او را نشنیده باشد. اما شاید کمتر کسی اطلاع داشته باشد که این ادیب بزرگ، شعری در وصف پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد«ص» سروده باشد. و این شاید خلأی بزرگ در شناخت ویکتور هوگو باشد. واقعیت آن است که هوگو تاریخ و فرهنگ اسلام را بخوبی می‌شناخته است. ریزه‌کاری‌های در سرایش «سال‌ نهم‌ هجرت» حاکی از آن است که وی مطالعه دقیقی در باب زندگی پیامبر اکرم«ص» داشته است. فی‌المثل هنگامی که می‌سراید: «هنوز در محاسن سیاهش ۲۰ تار موی سفید نبود»، بخوبی به روایاتی اشاره می‌کند که گفته‌اند پیامبر اکرم«ص» پیش از وفات، ۱۴ موی سپید در محاسن خود  داشتند. انتشارات باغ آبی صص ۵ و ۶ (مقدمه). @Ab_o_Atash
✳️ پنج نصیحت پیغمبر«ص» يا اباذر! إغْتَنِم خَمساً قَبلَ خَمس؛ شَبابَكَ قَبلَ هرَمِكَ، وَ صِحَّتَكَ قَبلَ سُقْمِكَ، وَ غِناكَ قَبلَ فَقْرِكَ، وَ فَراغَكَ قَبلَ شُغْلِكَ، وَ حَياتَكَ قَبلَ مَوْتِكَ. ای ابوذر! پنج چیز را پیش از آنکه پنج چیز به تو روی آورد، غنیمت دان: ۱- جوانی را پیش از پیری، ۲- تندرستی را پیش از بیماری، ۳- توانگری را پیش از نیازمندی، ۴- فراغت بال خود را پیش از گرفتاری، و ۵- زندگی‌ات را پیش از مرگ. «ص» پندهای گرانمایه پیامبر اکرم«ص» به (چاپ دوم، تهران: انتشارات پیام آزادی، ۱۳۶۴) صفحه ۱۲. @Ab_o_Atash
✳ مواظب آمریکا باشید؛ معلوم نمی‌کند! برای اینکه شیرفهم بشوی عرض می‌کنم! یکی بود یکی نبود. در روستایی، زارعِ فقیری بود که ناگهان ثروتمند شد. همکارانش سؤال کردند. گفت: کیسه‌ای از بادمجان (محصول مزرعه) پُر کردم و برای حاکم شهر هدیه بردم، در عوض آن به من کیسه‌ای طلا بخشید!... روزی یکی دیگر از زارعینِ تنگدست برخاست و به همین خیال، راهی شهر و قصر شد. اما چون این بار شرایط زمانی مساعد نبود، امیر از دیدن آن بادمجا‌ن‌ها عصبانی‌تر شد و به جای اعطای طلا دستور داد که...! بیچاره زارعِ بخت برگشته(!) مرتباً و لحظه به لحظه می‌گفت: خدا آخر و عاقبت مرا بخیر کند(!)... چون این جمله را زیاد تکرار کرد، امیر پرسید ماجرا چیست؟ گفت: یادم آمد که وقتی در ده خواستم کیسه را از بادمجان‌ها پُر کنم، چند تا کدو حلوایی هم در تَهِ جوال گذاشته بودم(!) ...الغرض(!)، مقصود این است که آمریکا موجود خطرناکی است. کسانی که به طرف آمریکا حرکت می‌کنند، باید بدانند که همیشه طلا نمی‌دهند(!) ماجرای عراق و کویت [در زمان جنگ خلیج فارس] و امثالهم شاهد مثال خوبی است. ! (چاپ هشتم، تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۸۹) صفحه ۳۷۵. @Ab_o_Atash
✳️ برای سید حسن نصرالله ای یل شرزهٔ خراباتی رَشک حکام ماضی و آتی شهسوار عرب تویی، دگران همه در عیش و بی‌مبالاتی چون حریفان نبُرده‌ای در غرب شرف خویش را به سوغاتی به تو گویند جانیان: تروریست جانیان فکل‌ کراواتی سخنانت پر از حقایق محض دشمنانت ولی خیالاتی شد ز سِحر کلام تو عاجز ساحرِ عبریِ خرافاتی عزتت را چگونه برتابند؟ مبتلایان به ذلت ذاتی ایل غاصب ز تیرت ایمن نیست چه تل‌آویوی و چه ایلاتی پشت لبنان به قامتت گرم است مثل عون و نبیه و میقاتی* آبان ۱۴۰۲ * سران لبنان: میشل عون(رئیس‌جمهور)، نبیه بری(رئیس مجلس) و نجیب میقاتی (نخست‌وزیر). @Ab_o_Atash
✳ اشتباه می‌کنید؛ اسرائیل نمی‌ماند! [بالاخره] حکم دادگاه اعلام شد: «سمیر قنطار [محکوم می‌شود به] ۴۹۵ سال حبس برای کشتن پنج نفر، ۴۷ سال حبس برای مجروح کردن ۱۲ نفر؛ مجموعاً ۵۴۲ سال و شش ماه.» برایم مهم نبود که همان ۴۷ سال برایم کافی‌ است که در زندان بمیرم؛ اما شش ماهِ اضافی حیرت‌زده‌ام کرد. آن شش‌ماه برای چه بود؟ به قاضی گفتم: «این حق من است که بدانم شش‌‌ماه حبس به چه اتهامی است.» قاضی گفت: «به اتهام ورود غیر قانونی به خاک اسرائیل.» گفتم: «دفعه‌ بعد می‌روم رأس‌الناقوره، ویزا می‌گیرم و وارد می‌شوم!» [بعد گفتم:] «پنج بار حبس ابد یا نه بار برای من فرقی ندارد. من خوشحالم که به اینجا، فلسطین آمده‌ام. شما هم اگر توقع دارید دولت اسرائیل تا ۴۵۲ سال و شش ماه دیگر باقی می‌ماند، باید بگویم که اشتباه می‌کنید.»  خاطرات خودگفته شهید انتشارات دارالساقی صفحات ۱۰۹ و ۱۱۰. @Ab_o_Atash
✳️ با اینها می‌خواهی بروی جنگ با اسرائیل؟! درست است که فرق میان اسرائیل و اعراب، فرق میان قرن بیستم و ماقبل تاریخ است. اسرائیلیِ از اروپا یا آمریکا مهاجرت‌کرده، مرد تكنيك این قرن است و عرب خاورمیانه‌ای همان مرد اهرام‌ساز «ایدول»‌پرست. و اسرائیلی با درآمد سرانهٔ هزاردلار در سال و اعراب با ۷۵ دلار. و خرج روزانهٔ آوارگان فلسطینی بین ۷ تا ۱۱ سنت یعنی ۷-۸ قِران [ریال]. وحشت‌آور نیست؟ ناچار اسرائیلی می‌بَرد. اما چه کسی مرد عرب را در دورهٔ اهرام‌سازی نگه‌داشته؟ جز استعمار؟ و جز کمپانی؟ و جز اعوان و انصارش؟ و تجربهٔ کوبا و الجزایر و چین نشان‌داده که دست استعمار را فقط با تبر می‌توان برید نه با وعده و وعید و قول و قرار و اصولِ‌ بشری و انسان‌دوستی! این است واقعهٔ حتمی که اعرابِ‌ خاورمیانه هم فهمیده‌اند. و خطر اینجاست. پس سر ژاندارم‌های محافظ لوله‌های نفت به سلامت باد! و من از این چنان کلافه‌ام که نگو. تو که با ملک حسين و امیر سعودی می‌خواهی به‌چنین جنگی بروی آیا نمی‌دانی که کور خوانده‌ای؟ صفحه ۱۰۰. @Ab_o_Atash
✳ لحظات حقارت‌بار یک رئیس‌جمهور هواپیمای بوئینگ ریاست جمهوری به‌آرامی روی باند فرودگاه تل‌آویو به زمین می‌نشیند. در برابر یک دستگاه تلویزیون در بیروت نشسته‌ام و صف فشرده شخصیت‌های اسرائیلی را می‌نگرم که روز نوزدهم نوامبر ۱۹۷۷ منتظر ورود سادات هستند. قیافه‌های بعضی از آنها آشنا و مألوف است. به محض متوقف شدن هواپیما قیافه‌های ناشناس، عکاسان، مأموران امنیتی با لباس شخصی و کارمندان با شتاب از پلکان هواپیما پایین می‌آیند. گروهی از رهبران صهیونیست به سرکردگی مناهیم بگین، راست و شق در پای پلکان هواپیما به انتظار ایستاده و نگاه‌های خود را به درِ خروجی هواپیما دوخته‌اند. پرتگاه مهیبی است. نفس می‌کشیم. امید احمقانه‌ای مرا در بر می‌گیرد مبنی بر اینکه سادات از هواپیما خارج نخواهد شد! در آخرین لحظه تصمیم گرفته به اسرائیل نرود! چشمم سیاهی می‌رود. بغض گلویم را می‌گیرد. رئیس‌جمهور مصر ظاهر می‌شود. نورافکن‌ها پرده شب را شکافته‌اند، دست‌ها در یکدیگر فشرده می‌شوند. جلّادان خلق ما جلوی چشمان میلیون‌ها نفر رژه می‌روند: بگین، دایان، شارون و ژنرال‌ها با لباس‌های رسمی. سادات این فاتحِ جنگ اکتبر، در برابر اشغالگران به احترام می‌ایستد و سرود صهیونیسم نواخته می‌شود. بر روی گونه بسیاری از رفقایمان قطرات اشک دیده می‌شود. عملاً ۴۸ساعت تمام چشم از تلویزیون برنداشتم. لحظه به لحظه این دیدارِ بی‌شرمانه و نامردانه را تعقیب کردم. فردای آن‌روز سادات با لطف و مهربانی به نطق بگین در کنشت گوش کرده و در پایان به‌گرمی برای او دست می‌زند. دیگر عصبانیتم صدچندان می‌شود. آیا ممکن است رئیس‌جمهور مصر مثل من احساس نکرده باشد که نخست‌وزیر اسرائیل سیلی محکمی به ما زده است؟ نطق او از اولین تا آخرین کلمه، حاکی از یک نوع ناسیونالیسم تهاجمی و نوعی قومیت متعصبانه و نژادپرستانه بود. اشاره به بیانیه بالفور مرا سخت عصبانی کرد. مردی که مدعی است با انگلیسی‌ها مبارزه کرده برای انکار حقوق خلقی که قرن‌هاست در سرزمین خود ریشه دارد، متوسل به آرای امپریالیسم بریتانیا می‌شود! او برای ادعای خود دایر بر اینکه یک یهودی «فلسطینی» است به دلایل و توجیهاتی متوسل می‌شود که مطابق آنها من هم می‌توانم ادعا کنم که مثلاً یک یهودی لهستانی هستم! از رزمندگان صهیونیستی نام می‌برد و خاطره‌شان را گرامی می‌دارد که «سرزمین مادری‌شان را آزاد کرده‌اند»! در حالی که این سرزمین من است،‌ همان سرزمینی که از خون فلسطینی‌ها که به وسیله او و نظایر او قتل عام شدند، رنگین شد. قتل عام دیر یاسین به خاطرم آمد، این قتل عام توسط طرفداران بگین در آوریل ۱۹۴۸ سازمان یافته و اجرا شده بود. شکم زنان باردار را دریده و اطفال و پیران را براحتی سر بریده بودند... تا لحظه آخرِ نطقِ بگین سعی می‌کردم به خود بقبولانم که رئیس‌جمهور مصر، این‌همه بدگویی و تحقیر و توهین نسبت به تمامی ملت عرب را تحمل نخواهد کرد. او را در خیال خود تصور می‌کردم که به طرف تریبون رفته و اظهار می‌دارد: «از بابت دعوت شما متشکرم، اما من باید فوراً به قاهره بازگردم. لطفاً از این بابت مرا ببخشید؛ اشتباه کرده بودم، اسرائیلی‌ها را نشناخته بودم...» خاطرات ابوایاد مسئول بخش اطلاعات و امنیت ساف انتشارات گام نو صفحات ۴۲۳ تا ۴۲۵. @Ab_o_Atash
✳️ تک‌دعای امام خمینی از مرحوم آقای اشراقی -داماد حضرت امام- نقل می‌کنند که ایشان گفته بود: من با حضرت امام «رحِمَهُ‌الله» قدم می‌زدیم. حضرت امام رو کردند به من و گفتند: «اگر از عالم ملکوت به تو بگویند یک دعای مستجاب داری، چه دعایی می‌کنی؟» آقای اشراقی گفته بود که آقا! سؤالش را خودتان کردید، جوابش را هم خودتان بدهید. حضرت امام هم فرمودند: «اگر از عالم ملکوت به من بگویند یک دعای مستجاب داری، می‌گویم: «اللّهُمّ اجعَل عاقِبَةَ أمرنا خيراً» دعا می‌کنم که عاقبت به خیر شوم.» کتابستان معرفت صفحه ۴۴. @Ab_o_Atash