eitaa logo
آب و آتش
291 دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ واکنش جلال به پیشنهاد معامله مدیر انتشارات آمریکایی فرانکلین! ...و این قضایا بود تا حکومت دکتر امینی. که درخشش شد وزیر فرهنگ. با او رفت‌وآمدکی داشتیم و گفت‌وگویی و شاید نفوذ کلامی. که باز سر و کلهٔ همایون [صنعتی‌زاده –مباشر بنگاه و انتشارات آمریکایی فرانکلین و همزمان منشی کل تشکیلات حزب توده ایران!] پیدا شد. این‌بار تلفن نکرد. مهاجر را فرستاد با نامه‌ای و پیشنهاد یک معاملهٔ دیگر که بله دلمان می‌خواهد فلان کارَت را چاپ کنیم و الخ... که ردش کردیم. کتبی هم. فکر کرده بود شاید درخشش را وا داریم به کاری و او می‌خواست علاجش را پیش از واقعه کرده باشد. و این واقعه البته رخ داد. یعنی در زمان وزارت او آن هفت میلیون پول کتاب‌های درسی را که سهم وزارت فرهنگ بود درخشش نداد که نداد. خانلری که پس از او آمد، داد. بعد بورس یونسکو پیش آمد و سفر فرنگ و حالا زمان وزارت خانلری بود که کاری با هم نداشتیم تا از نو بوی الرحمان حکومت بلند شد و باز سر و کله همایون پیدا شد. دیگر از بر بودیم. هر وقت اوضاع به هم می‌خورد و جوری احتمال یک خطری از جانب این قلم بود، او می‌آمد با پیشنهاد یک معامله. این‌بار آخر تلفن کرد که اگر دعوتت کنم می‌پذیری؟ معلوم بود که می‌پذیرفتیم. و چرا که نه؟ می‌آییم سورَت را می‌خوریم و حرفمان را هم به جایش می‌زنیم؛ هر چیز به جای خویش نیکو. و رفتیم. سیمین هم بود، داریوش هم، مهاجر هم و او با عیالش. در خانه شمرانش –بالای هتل هیلتون– و یک برج ایفل آجری به جای بخاری وسط اطاقش. عیناً. و شامی و اشربه‌ای و گپی. و او یک لحظه آرام نداشت. و معلوم شد که برای آرامش اعصاب حمام سونا می‌کند و از این قرتی‌بازی‌ها... و او در نوشیدن عجله می‌کرد. در جست‌وجوی جرئتی یا آرامشی یا برای به سیم آخر زدن. پیدا بود. و من و صاحب قلم دست به یکی کرده بودیم که قضیه را ختم کنیم. دیگر بس بود. تا همایون در آمد که: - همه کارهایت را در ۲۰ هزار نسخه منتشر می‌کنم. و جوابش: - همان یک‌بار که در چاه ویل نُسَخ فراوان سرکار رفتم کافی بود! باز درآمد که تو آخر برای که می‌نویسی؟ و چرا؟ و جوابش: - حتماً نه برای اینکه تو میلیونر بشوی! و بعد در آمد که من به اشاعه فرهنگ خدمت می‌کنم و فواید کتاب جیبی ارزان و رعایت قدرت خرید مردم و اینکه اصلاً چرا تو می‌ترسی؟ و از این حرفها. و جوابش: - با کتاب مجانی درسی هم تو بلدی صاحبان سهام یک شرکت را میلیونر کنی. و با ، کتاب در بیاوری! و نظارت در کار ناشران کنی و انحصار کتاب و خریدن مجله‌ها و اینکه: تو خطرناکتری از مقامات امنیتی و سانسور و اینکه: دستمان برسد، دستگاهت را ملی می‌کنیم و الخ... که دیگر تاب نیاورد. برافروخته برخاست به فحاشی که: - مادرقحبه (کذا) دارت می‌زنم! با درآمد یک روزم زندگیت را می‌خرم! ... و از این حرف‌ها. دیگران ساکت بودند. ولی البته در جواب چنین پذیرایی گرمی. ما فقط اشاره به این کردیم که این دست اسکناس‌ها را همان بهتر که عین دسته علف جلوی دهان خانلری و بارقاطر [] بگیرد و به مسلخ بکشاندشان... و از این حرف‌ها. ولی او همچنان فحش می‌داد. و ما هر دو در دل قند آب می‌کردیم که از چنان آدم حسابگری، چه دهان دریده‌ای ساخته‌ایم. اما می‌دیدی که الکل بیش از حد بر اعصابش کار کرده و این جلوی خانم‌ها زننده بود. این بود که همین دستی که این قلم را گرفته، به سمت جامی رفت که روی میز بود و محتوایش را پاشید به صورت او و همه برخاستیم. و مثلاً شرح احوالات (چاپ اول، تهران: انتشارات رواق، خرداد ۱۳۴۳) صفحات ۱۸ تا ۲۰. https://eitaa.com/Ab_o_Atash
✳️ پس از بازگشت پس از دوهفته غیبت برگشته‌ام. کسانِ ما الآن سه روز است که در رولتنبورگ سکونت گزیده‌اند. خیال می‌کردم مرا مانند مسیح انتظار می‌کشند، ولی اشتباه می‌کردم. ژنرال که رفتاری بس آسوده و فارغ داشت، با من به تفرعن صحبت می‌کرد و مرا پیش خواهرش فرستاد. پیدا بود که عاقبت موفق شده‌اند پول قرض کنند و نیز به نظرم آمد که ژنرال از نگاه من پرهیز می‌کرد. ماری فیلیپوونا که سرش خیلی شلوغ بود، با من جز چند کلمه حرف نزد؛ با وجود این پول را از من گرفت، شمرد و به گزارش من تا آخر گوش داد. برای شام مجللی که به عادت مسکویی‌ها، که هر وقت پولدار باشند می‌دهند، منتظر مزنتسوف مردک فرانسوی و یک انگلیسی بودند. پولینا الکساندرونا وقتی مرا دید، پرسید که چرا این‌قدر دیر کرده‌ام و بی‌آنکه منتظر پاسخ من باشد فوراً منصرف شد. پیدا بود که در این کار تعمد داشت. با وجود این می‌بایست ما با هم صحبت می‌کردیم. آنچه می‌باید برای او بگویم بر دلم سنگینی می‌کرد. (چاپ اول، تهران: نشر روزگار، ۱۳۸۶) صفحات ۵ و ۶. @Ab_o_Atash
✳️ حساب قلم و دوستی فرق می‌کند از تجربه با «همایون» این به دست آمد که حساب کار قلم را باید از هر حسابی جدا کرد؛ از حساب تیراژ بزرگ و درآمد و ناشرِ مغبون و از این مزخرفات. اما با «[ابراهیم] » این تجربه حاصل شد که حساب قلم را از حساب دوستی‌ها نیز باید جدا کرد. دوستی، آدمیزاد را از تنهایی در می‌آورد اما قلم، او را به تنهایی بر می‌گرداند؛ به آن تنهایی که جمع است، به بازی قُدما. قلم، این را می‌خواهد. که چه مستبدی است! دوستیِ تو را و رعایت تو را هیچ‌کس تحمل نمی‌آورد. (چاپ اول، تهران: انتشارات رواق، خرداد ۱۳۴۳) صفحهٔ ۲۱. @Ab_o_Atash
✳️ با اینها می‌خواهی بروی جنگ با اسرائیل؟! درست است که فرق میان اسرائیل و اعراب، فرق میان قرن بیستم و ماقبل تاریخ است. اسرائیلیِ از اروپا یا آمریکا مهاجرت‌کرده، مرد تكنيك این قرن است و عرب خاورمیانه‌ای همان مرد اهرام‌ساز «ایدول»‌پرست. و اسرائیلی با درآمد سرانهٔ هزاردلار در سال و اعراب با ۷۵ دلار. و خرج روزانهٔ آوارگان فلسطینی بین ۷ تا ۱۱ سنت یعنی ۷-۸ قِران [ریال]. وحشت‌آور نیست؟ ناچار اسرائیلی می‌بَرد. اما چه کسی مرد عرب را در دورهٔ اهرام‌سازی نگه‌داشته؟ جز استعمار؟ و جز کمپانی؟ و جز اعوان و انصارش؟ و تجربهٔ کوبا و الجزایر و چین نشان‌داده که دست استعمار را فقط با تبر می‌توان برید نه با وعده و وعید و قول و قرار و اصولِ‌ بشری و انسان‌دوستی! این است واقعهٔ حتمی که اعرابِ‌ خاورمیانه هم فهمیده‌اند. و خطر اینجاست. پس سر ژاندارم‌های محافظ لوله‌های نفت به سلامت باد! و من از این چنان کلافه‌ام که نگو. تو که با ملک حسين و امیر سعودی می‌خواهی به‌چنین جنگی بروی آیا نمی‌دانی که کور خوانده‌ای؟ صفحه ۱۰۰. @Ab_o_Atash
✳️ و اما قلم... همهٔ حرف و سخن‌های عالم، از همین سی‌ودو تا حرف درست شده است؛ به هر زبان که بنویسی اصل قضیه فرق نمی‌کند. هر چه فحش و بدوبیراه هست، هر چه کلام مقدس داریم -حتی اسم اعظم خدا- همه‌شان را با همین سی‌ودو تا حرف می‌نویسند. می‌خواهم بگویم مبادا یک‌وقت، این کوره‌سوادی که داری جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری. یادت هم باشد که ابزار کار شیطان هم همین سی‌ودو تا حرف است، حکم قتل همه بیگناه‌ها و گناهکارها را هم با همین حروف می‌نویسند. حالا که این‌طور است مبادا قلمت به ناحق بگردد و این حروف در دست تو یا روی کاغذت بشود ابزار کار شیطان. انتشارات رواق صص ۳۳ و ۳۴. @Ab_o_Atash