eitaa logo
شهدای گمنام آبادان 🇮🇷
462 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ بگذارید گمنام باشم به خدا قسم گمنام بودن بهتر است از اینڪہ فردا افرادی وصیتم را شعار قرار دهند و عمل را فراموش کنند(شهید گمنام) [فعالان فرهنگی در حوزه ایثار و شهادت] برادر مهدی حرمانی 09387465280 @mahdi_hermani_1373 فضای شخصی ⬇️ @mahdihermani1373
مشاهده در ایتا
دانلود
گرامیداشت ۵ مهر شکست حصر آبادان 👨‍🏫 🧕ویژه مدارس شهرستان آبادان همزمان با هفته دفاع مقدس اعزام راویان جهت تبیین نقش ولایت و رهبری در دفاع مقدس و حماسه شکست حصر آبادان در عملیات ثامن الائمه علیه السلام 🗓 هفته دفاع مقدس 📲هماهنگی ۰۹۳۸۷۴۶۵۲۸۰ ___ ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen
26.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آبادان ، ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹، سربازان دشمن بعثی در حال صف آرائی مقابل پالایشگاه‌ آبادان و ...دقایقی تا شروع جنگی ۸ ساله _______ ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen
چفیه یعنی باز گمنامی شهید از شهیدستان گمنامی رسید گرچه نامش از زبانها دور بود استخوان پیکرش پر نور بود چفیه را سنگر نشینان دیده اند چفیه را گلها به خود پیچیده اند چفیه امضای گل آلاله هاست چفیه تنها یادگار لاله هاست چفیه رو انداز گلها بوده است طایر پرواز دلها بوده است چفیه تار و پود اشکی بی ریاست مرهم زخمان شیر کربلاست چفیه را زهرا(س)به گلها هدیه کرد چفیه را اشک شهیدان چفیه کرد چفیه ها بوی شهادت می دهند بوی دوران شرافت می دهند چفیه یعنی باز گمنامی شهید با هزاران ناز عطرش می رسید عطر گمنام عطر یاس ساقی است چفیه هم مانند چادر خاکی است... _______ ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو نفر بعثی با یک کامیون دارن خودشون رو به نیروهای ایرانی تسلیم می‌کنن (صحنه های واقعی). وقتی میرن جلو یک نفر از پشت دوربین میگه: «کاری نداشته باشی بهش.» با دشمنشون اخلاقی رفتار می‌کردن. این بودن این مردان شجاع جان بر کف. 🕊🕊 _______ ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen
بابایی کجایی دورت بگردم.mp3
7.27M
به یادِ دخترایی که . . هنوز در انتظارِ پدر نشسته‌اند =))💔 _______ ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گرامیداشت ۵ مهر شکست حصر آبادان 👨‍🏫 🧕ویژه مدارس شهرستان آبادان همزمان با هفته دفاع مقدس اعزام راویان جهت تبیین نقش ولایت و رهبری در دفاع مقدس و حماسه شکست حصر آبادان در عملیات ثامن الائمه علیه السلام 🗓 هفته دفاع مقدس 📲هماهنگی ۰۹۳۸۷۴۶۵۲۸۰ ___ ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen
📍هم اکنون سینما مهر آبادان يادواره شهدای آموزش و پرورش آبادان _______ ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen
1.19M
📍هم اکنون سینما مهر آبادان يادواره شهدای آموزش و پرورش آبادان ⏯ سخنرانی و خاطرات رزمنده سرفراز سرکار خانم دکتر اشتری _______ ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 آبادان سال ۱۳۵۹ 💥 جنگ قسمتی از زندگی مردم شده بود... 🎥 مجموعه تصاویر آرشیوی خط مقدم تصاویری ناب از دفاع مقدس 🎞کاری از فضای مجازی شبکه آبادان _______ ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷محله ها در جنگ 🔻روایت حسن هندونه فروش در بازار حلبی سازان آبادان 🔰مهرزاد ارشدی روایتگر دوران دفاع مقدس _______ ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغاز سال تحصیلی با معلمی از دیار غزه و ساکن آبادان گزارشی از خبرگزاری صدا و سیمای آبادان در شبکه خبر و خبر 21 _______ ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد مردها برادر سردار شهید حمید طاهری خراسانی ، از دوران دفاع مقدس و جنگ تحمیلی می‌گوید ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen
🔴؛ سید حسن نصرالله: حتی اگر جنگی همه جانبه بر علیه ما راه بیاندازید، هرگز اجازه نمی‌دهیم که صهیونیست ها به خانه هایشان برگردند.
شهدای گمنام آبادان 🇮🇷
گرامیداشت ۵ مهر شکست حصر آبادان 👨‍🏫 🧕ویژه مدارس شهرستان آبادان همزمان با هفته دفاع مقدس #روایت_ای
برنامه روایت ایستادگی در برخی از مدارس پسرانه و دخترانه آبادان در حال انجام است خدا قوت خدمت راویان دفاع مقدس
صبح روز دوم مهر ۵۹رسید، منزل ما سده بود و صبح زود با صدای نماز خواندن بی بی، همون مادر بزرگم از خواب بیدار شدم مقداری صبحانه خوردم و به طرف منزل مهران، بوارده جنوبی حرکت کردم. آسمان بشدت سیاه شده بود و دود سوختن مخازن پالایشگاه همه جا را فرا گرفته بود گنجشکها سیاه شده بودن، ساعت حدوا ۸ صبح بود که به درب آموزش و پرورش رسیدم میخواستم از روی پل باریکی که بر روی لوله های انتقال نفت بود عبور کنم اول پل رسیدم دیدم تردد در آموزش و پرورش زیاد بود و چند نفر نزدیک پل باریک اول پل ایستادن ۵ نفری بودن و به سمت مخازن تانکفارم بوارده اشاره میکردن، دوتا از مخازن دقایقی بود که گلوله توپ به آنها اصابت کرده بود و میسوختن و دود سیاه بلند شده بود. من هم که هیجان زده شده بودم کنار آنها ایستادم و به مخازنی که میسوختن نگاه میکردم، ناگهان صدای بسیار وحشتناکی از بالای سرم عبور کرد من دیگه چیزی نفهمیدم لحظه ای گذشت چشمم را باز کردم چیزی نمیدیدم فقط سیاهی بود نمیتونستم تکون بخورم هیچ دردی نداشتم فقط متوجه شده بودم که چه اتفاقی افتاده ، صدای آدمها می آمد داد میزدن بیا بیا اینجا چند نفر هستن یکی دیگه میگفت آمبولانس خبر کنید یادم هست در همان حالی که بودم و جایی را نمیدیدم گفتم خدایا چشمم را نگیر، ولی دست و پام قطع بشه مشکلی نیست. دوباره از هوش رفتم وقتی هوش اومدم درد شدیدی در سرم احساس کردم داشتن سرم را بخیه میزدن دیگه چیزی نفهمیدم بی هوش شدم، تا اینکه هوش اومدم دیدم چشمم باز شده و اطرافم را میدیدم درد زیادی داشتم، توی کلاس مدرسه خوابیده بودیم پای راستم تا بالای ران زیر شکم توی گچ بود و سر و صورتم باند پیچی شده بود و بدنم از حرارت تب بالا میسوخت و تشنه بودم. داشتم مرگ را میدیدم تب شدیدی داشتم، داد زدم پرستار ترا خدا آب بیار تشنه هستم، یک خانم اومد و مقداری آب روی لبم ریخت و مقداری روی بدنم گفت نباید آب بخوری، چند ساعت تحمل کن. اونجا کلاسهای مدرسه دولو پشت شیرو خورشید بود چون توی بیمارستان جا نبود ما را آوردن اینجا و کنارم ۴ نفر بودن ، چند روز گذشت حدوا ۳ روز شده بود و کسی از من خبری نداشت تا اینکه یک نفر که اسم ما را مینوشت فامیلم را که گفتم دوست پسر عموهام در اومد و گفت کسی خبر داره اینجا هستی گفتم خیر. چند ساعت بعد مادر و دایی کوچکم اومدن، مادرم جیغ و فریاد زنون اومد، ساعتی نگذشته بود که صدای بمباران اومد، شیشه های مدرسه شکست و همه جا را خاک فرا گرفت. همون موقع منازل کارون سر چهار راه شیروخورشید را بمباران کردن و تعدای از مردم شهید شدن. از طرف بیمارستان گفتن هر مجروحی خانواده اش هستن مجروحش را ببرن و گرنه ما همه مجروها را به دارخوین میبریم. پدرم اومد و با داییم، من را توی ژیان پدرم گذاشتن و به منزل دایی که سده بیست متری لین ۱۶ بودن رفتیم. جنگ داشت شدت میگرفت، توی کوچه کنار دیوار همسایه قالی کوچکی انداختن و برایم پتو آوردن پهن کردن و من خوابیدم ولی از تب بالا و درد پاهام و سرم آروم و قرار نداشتم مرتب صدای هواپیما و بمباران و شلیک توپ و کاتیوشا می آمد هنوز برق بود ولی توی خونه میگفتن نخوابید بیرون باشید. راوی : علیرضا فروزان _______ ╰┈➤ https://eitaa.com/abadansamen