eitaa logo
یاوران‌جبههٔ‌انقلاب(آبادی شعر) 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به تو ای عشق می دانی همه نامرد می گویند؟! و گاهی بهترین بیماری یک فرد می گویند... نترس از آتش نفرین این عاشق جماعت که... به داغ سینه های خسته،آه سرد می گویند! تو را از دست دادم،گرچه عاشق های بسیاری به حال آدمِ دلتنگ،دستآورد می گویند! همان هایی که عشقت را به رنگ دیگری دیدند، به قرمز سبز میگویند،به آبی زرد می گویند! چنان علم پزشکی را بهم زد چشمهایت که روان کاوان به چشمانت،علاج درد می گویند! تو دورِ یار می گردی،و من دورِ تو می گردم به تو ،توریستِ جنتلمن، به من ولگرد می گویند! پریشان گشته می فهمد،چرا دارند همواره تمامِ کائنات امشب،به تو "برگرد" می گویند...
خواستم با شعر شیدایت کنم اما نشد با غزل‌ها غرق رؤیایت کنم اما نشد خواستم تا عشق برچینی فقط از چشم من چون کبوتر جَلد اینجایت کنم اما نشد زیر باران آمدم با چتر بسته خیس خیس تا تهِ کوچه تماشایت کنم اما نشد با نسیم صبح آمد عطر مخصوصت که من آمدم در دشت پیدایت کنم اما نشد زیر رگبار نگاه طعنه‌دار دیگران با خودم گفتم که حاشایت کنم اما نشد هیچ‌کس مانند تو غم را برای من نخواست خواستم تا ترک غم‌هایت کنم اما نشد
گـه گاه سـری به من دلتنــگ بزن بـر زنگ کــدورت دلــم رنگ بـزن ور دست نداد و یاد من در تو گرفت انـدازه یک فـاتــحه آهنــگ بـزن *   *   *   * من عشـق تـو نازنیـن نمیدانستـم     دل را ز دل آفریــن نمیدانستــم روزی که دلم هلاک شـد دانستم   عاشق شده بود و این نمیدانستـم *   *   *   * چـو نتوان از جهـان ره توشـه بردن چه سود از حرص بی اندازه خوردن منـه پا را ز حـدّ بیـرون که آسـان کِشی دست از جهان هنگام مردن استاد •••✾•🌿🌺🌿•✾•••
درد ودرمان منی هم گله دارم هم نه سوختم با تو ولی سایه ات از دل کم نه نیستم سهم تو اما  تو شدی دنیایم شاخه ات در پی این دار ونداری خم نه درس عبرت شده این عشق برای مردم خود این عاشق دیوانه ولی آدم نه بین یک جمع غمین وتک وتنها یعنی حرف نا گفته فراوان وکسی محرم نه از خدا خواسته ام سر بزند هر لحظه خنده بر روی لبت ،هیچ زمانی غم نه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شعرخوانی مشترک و برای فلسطین [ ای کهنه هم‌نبرد! سلاحم از آن تو اینک تو و کمانی از آرش به جای سنگ ای وارث فلاخن داود و کوه طور! بگذار در فلاخنت آتش به جای سنگ] 📌 ••• محمدمهدی سیار ••• [ ما سوره فتحیم که برمی‌گردیم این تازه فقط اول بسم‌الله است ] 📌••• میلاد عرفان‌پور •••
دل در گرو عشق کسی دادم رفت بعدش چه به روزگار ناشادم رفت با اشک به مشهد آمدم حاجتمند با دیدن صحن حاجتم یادم رفت
-گفتا که دلت کجاست؟ گفتم بَرِ او! پرسید که او کجاست؟ گفتم در دل… ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رئیس مجلسی و انقلابی تو اهل خدمتی آن هم حسابی بمان مجلس تو خدمت کن عزیزم✅ که چون خورشید بر ملت بتابی و الا می‌شود آراء ما پخش در این صورت شما داری جوابی؟ محمدباقرا خیرت چنین است جزاک الله ، یک عالی جنابی "عاصی" ❤️❤️❤️ 🇮🇷 رأی امت حزب الله
🛑نظرسنجی کانال حسینیه دل در انتخابات ریاست جمهوری به کدام نامزد رأی میدهید؟ ۱)آقای دکتر قالیباف ۲)آقای دکتر جلیلی ۳)آقای دکتر زاکانی ۴)آقای دکتر قاضی زاده ۵)آقای دکتر پورمحمدی ۶)آقای دکتر پزشکیان برای ثبت رأی خود، روی آدرس زیر ضربه بزنید: https://EitaaBot.ir/poll/8yn9
همین که سوخت تبت آتش ِنهانم را گذاشتم که پُر از گل کنی جهانم را چقدر هول و ولای تو در دلم بارید چقدر ابر شدم تا تو آسمانم را بریز در تن من آفتابی از رویت ببار سایه بده ذره ذره جانم را حکایت من و تو عشق آدم و حواست هماره آمده تا کُلِّ دودمانم را «هنوز هم به هوای تو می کشم نفسی» و کاش پر کنی از بوسه ات دهانم را تو مثِل عطرِ گل سرخ دلنشین هستی بیا و پر کن از آرامشت خزانم را
بسم رب الحسین.. کاروان حسین راه افتاد.. . . با خود بیاور قوت بال و پرت را عباس خود را و علی اکبرت را مشک و علم را پیش چشمش دست و پا کن آماده تر کن ساقی آب آورت را گهواره و قنداقه اش را بوسه بردار کم کم مهیای سفر کن اصغرت را لب های خشکش، آه از لب های خشکش.. آماده کن چشمان از غصه ترت را گلبرگ گل‌های تو و خار مغیلان... تا صبحدم آماده کن دور و برت را.. بعد از تو دختر بچه ها بی تکیه گاهند حتما بیاور زینبت را _خواهرت را_ ای یوسف زهرا بیاور نور چشمی.. پیراهنت _آن یادگار مادرت را_ برگرد سوی دوست نفس مطمئنه! قرآن من! قرآن بخوان تا باورت را...
بسم الله الرحمن الرحیم قصیده‌واره‌ای برگرفته از خطبه‌ی منا حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام به مناسبت حرکت قافله‌ی کربلا جام بلی منم حسین که دین زنده از قیام من است که راه و رسم وفا تا ابد به نام من است به چشم دل بنگر یا به گوش جان بشنو هزار پند در آیینه‌ی کلام من است منم که دشمن ظالم، رفیق مظلومم بدان مبارزه با ظلم در مرام من است « الا وَ نُظهِرَالاِصلاحَ فی بِلادِالله » که در مسیر خدا استوار، گام من است کمر به کینه‌ی هر اهل باطلی بستم ولی به محضر هر اهل حق سلام من است به دست حاکم جور و ستم‌گر افتاده نجات دین خدا فکر صبح‌وشام من است دوام امر به معروف و نهی از منکر تمام دغدغه‌های علی‌الدوام من است منم که غیر خدا نیست در دل‌وجانم اگر همای سعادت به‌روی بام من است من از تبار رسول خدا و فاطمه‌ام منم که آیه‌ی تطهیر در مَقام من است آهای قوم! من از نسل آن کسی هستم که گفته بود؛ فقط نان جو طعام من است مرا به منصب دنیای‌تان نیازی نیست چرا که در دل هفت‌آسمان مُقام من است مگر مباهله از خاطر شما رفته‌ست؟ مگر حدیث نبی غیر احترام من است؟ کسی که ظاهر دنیا فریب داد او را بدیهی است بگوید: «جهان به‌کام من است» برای ترس و طمع از کسی حذر نکنید فقط برای خدا...، حجت تمام من است « وَ قَد تَرَونَ عُهودَک بِعَینَه مَنقوضَه » خوشم که جام بلای الست، جام من است بگو برای هزاران بلا مهیا باش به‌هرکسی که بگوید علی امام من است « وَ مَن تَخَلَّفَ عَنّی فَلا یَنالُ الفَتح » به عالمی برسانید این پیام من است دمی که مهدی آل رسول می‌آید شروع لحظه‌ی موعود انتقام من است
مسلم نیا! که کوفه برایت قشنگ نیست نامی برای کوفه به جز «شهر ننگ» نیست باید کسی به دست مسافر گلی دهد در دامنش ولی به جز از پاره‌سنگ نیست مرد دلیر، صحنه‌ی پیکار جای اوست این تنگنای کوچه که میدان جنگ نیست! پیوند خورده روضه‌ی مسلم به مادرم! مسلم! بگو که «کوچه» برای تو تنگ نیست؟! هر کس که با تو شور عزا را شروع کرد دیگر برای اشک محرم که لنگ نیست! سنگین دلی که ماهِ رخت دید و سنگ زد از چیست قلب او اگر از جنس سنگ نیست؟ آن کس که روی ماه تو را خنجرش شکافت رجّاله‌ای است مرده و الا زرنگ نیست باید کسی برای حسین‌ات خبر برد... کوفی وفا نکرده و وقت درنگ نیست! @MohsenAlikhanySher
هم موسم بخشش است روز عرفه هم لحظه ی رویش است روز عرفه بیچاره کسی که جای خالق از خلق محتاج گشایش است روز عرفه @gida13
آمدی  در حرم یار اگر بگذارند آمدی در پی دلدار، اگر بگذارند زائران گرد حرم کعبه به دورت گردد می‌کند طوف تو بسیار، اگر بگذارند کعبه یکبار برای پدرت دل وا کرد می‌شود معجزه تکرار، اگر بگذارند مکّه دلتنگ شود کاش بمانی پیشش کاش یک بار همین بار، اگر بگذارند با خودت سوی منا اصغر و اکبر داری تا ابالفضل علمدار، اگر بگذارند کاروانت به خدا حضرت ساقی دارد تا دهد آب به زوّار، اگر بگذارند خواهرت آمده غمخوار برادر باشد دختر حیدر کرار، اگر بگذارند ای خوشا قافله‌ات یوسف مصری دارد شبه پیغمبر مختار، اگر بگذارند رفته است نائب تو بر سر بام کوفه تا کند عشق خود اظهار، اگر بگذارند
حالم از دوری تو ،در حال حاضر خوب نیست! خوبم اما ظاهرا این حفظِ ظاهر خوب نیست... برکه بودم، رود بودی ... ما ندانستیم که ارتباط یک غریبه با مسافر، خوب نیست! دکترت بی پرده گفت از یار غمگین دور باش، زندگی دیگر برایت پیشِ شاعر خوب نیست... زخم هایم یک به یک درمان شدند افسوس که حالِ زخمی که نشسته توی خاطر خوب نیست! فاش می‌گویم که چشمت را پرستیدم ... ولی اعتراف یک مسلمان پیش کافر، خوب نیست بعد تو این کوچه دیگر، کوچه‌ی سابق نشد... حال و روز ساکنینش این اواخر خوب نیست!
من کوفه را چون مردگان بی‌درد دیدم  نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم  ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاه‌الرجالند  خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند  اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند  عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند   تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد  قـلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد  این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود  این قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود   زن‌هـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد  از بام‌ها بر فرق من آتش فشاندنـد  مـن جـان نثار عترت خیرالانـامم  صید بـه خـون غلطیده‌ی بـالای بامم  وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم  عکس لب خشک تـو را در آب دیدم  در موج خون دریای لارا دیدم امروز  از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز  انگـار می‌بینم جراحـات تنـت را  خونین به چنگ گرگ‌ها پیراهنت را   انگـار ‌بینـم لاله‌های پـرپـرت را  پاشیده از هم عضوعضوِ اکـبرت را   انگار می‌بینم که بعد از قتـل یـاران  هم تیرباران می‌شوی، هم سنگ باران   انگـار مـی‌بینم ذبیـح کـوچکت را  زخم گلوی شیرخواره کودکت را  انگار می‌بینم که با اشک دو دیـده  داری به روی دست خود دست بریده  انگار بینم غرق خـون آیینه‌ات را  جای سم اسبان و زخم سینه‌ات را   انگار بینم شمـر مـی‌آید بـه گودال  انگار بینم می‌زنی در خون پر و بال  ...انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد  زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد   من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم  مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم  لب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من  آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من  تنهـا نـه ایـن نامرد مردم می‌کُشندم  در کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم  «میثم» شرار از نظم جانسوزت فشاندی  بس کن که دل‌ها را به بحر خون نشاندی
پیراهن تو بر تنِ این شعر گشاد است  در وصف تنت شاعر ناکام زیاد است در حسرت فتحت، قلمِ شاعر و نقاش  زیباییِ تو، کار به دست همه داده است! شاید قلم فرشچیان معجزه‌ای کرد  «بازار هنر» چند صباحی ست کساد است جز خنده، سزاوار برای دهنت نیست  نقاشیِ رنگِ لبت این قدر که شاد است یک کار فقط روسری‌ات دارد و آن هم   بر هم زدن دائم آرامش باد است! من شاعرم و در پی مضمون جدیدم   هر کار کنی پشت سرت حرف زیاد است!
رفتی هزار خاطره را جا گذاشتی در کنج سینه‌‌ام دل شیدا گذاشتی با رفتنت اگرچه خزان شد بهار من غم را تو ای بهار! شکوفا گذاشتی لب‌تشنه مانده‌ام لب دریای مهر تو این قطره را تو غرق تمنا گذاشتی صد پرده روی صورت ماهت کشیده‌ای بیچاره چشم! جای تماشا گذاشتی؟ می‌خواستم که با تو تکلّم کنم، نشد! حسرت به جان واله موسی گذاشتی از آفتاب مهر تو آفاق داغ شد تنها مرا به پنجۀ سرما گذاشتی آمد مسیح ذکر ولی زنده‌ام نکرد ای جان جان! چه در دم عیسی گذاشتی؟ رفتی ولی خیال تو از سر نمی‌رود یک کوله‌بار خاطره را جا گذاشتی
خواب دیدم در جهنم باز دنبال توام بر غم عشق تو حتی مرگ هم مرهم نشد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
از روزهای سخت بی یاری گذشتم از دلخوشی‌هایم به ناچاری گذشتم بی‌چتر و بی‌باران و خیس از خاطراتت از کوچه‌های سرد تکراری گذشتم گفتم خدایا حاجت او را روا کن از آرزوهای خود انگاری گذشتم تا رازهایم در دلم پنهان بماند از خیر دلسوزی و دلداری گذشتم گفتی فدایم می‌شوی، کاری نکردی از حرف‌هایت با فداکاری گذشتم از چشم‌هایت از خودت از خاطراتت آری گذشتم از همه، آری گذشتم
هر آنچه از عمر پیشین رفت گو رو کنون روز از نو است و روزی از نو بد آید فال چون باشی بداندیش چو گفتی «نیک» نیک آید فراپیش
هر قدر که تقدیر زند تیشه ی مان... جز "عشق" نداریم در اندیشه‌یمان! مانند دو تا برگ اگر دور شدیم، در خاک گره خورد به هم "ریشه‌یمان"...!
ای قهرمانِ قصه یِ "قالو بلی ،،،" حسین "ع" از کربلا زدی به دو عالم صلا حسین "ع" پرچم سیاهِ ماتمِ تو دیده می شود اعمالِ ما به لطفِ تو سنجیده می شود ای بر مدارِ مکتبِ تو اهلِ کائنات مصباحِ پُر فروغِ هُدی،کِشتیِ نجات مائیم مفتخر به هوایِ غمت حسین "ع" دیوانگانِ هندسه یِ پرچمت حسین "ع" شرمنده ایم،کرببلا ما نبوده ایم حالا به سمتِ صحن و سرا پَر گشوده ایم ای سفره دارِ سفره یِ اِطعام در بهشت غوغایِ عالمی شده آرام در بهشت آری بهشت گوشه ای از سَرسرایِ توست این اشکها که سیل شد آقا برایِ توست ای داده هر چه بود برایِ رضایِ دوست خونِ خدا تویی و شدی خونبهایِ دوست ای پیکرت فتاده به صحرا چو برگِ گل پَرپَر شده در عالمِ بالا چو برگِ گل ای هست و بودِ حیدر "ع" و زهرا "س" سرت کجاست؟ شش ماهه یِ نشسته به خون اصغرت "س" ‌کجاست؟ تا خواهرت پیام رسانِ قیامِ توست تنها قیامِ عالمِ امکان به نامِ توست "باز این چه شورش است ..." بخوان،محتشم بخوان دلها حسینیه شده از درد و غم ... بخوان