eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
31 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
اعمال مهم شب و روز عرفه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌زنم بوسه به درگاه رضا، دارم یقین لحظه لحظه انبیا، اینجا زیارت می‌کنند زائران این حرم با عشق، با قلبی حزین رو به گنبد با ادب، عرض ارادت می کنند
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز... که پیش از این؟ که هم‌اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟ و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟ که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز.. چقدر دلخورم از این جهانِ بی موعود؛ از این زمین که پیاپی... و آسمان که هنوز... جهان سه نقطۀ پوچی‌ست، خالی از نامت؛ پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز» همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز» و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز» ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می‌افتی! ولی تو «باید»ی ای حسّ ناگهان که هنوز- در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛ همان که می‌دهد از ابرها نشان که هنوز شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز
گل کرد به لب ، دوباره نام عرفه سرمست شدم ز وصل جام عرفه لبریز گناه بودم و خالق من؛ بخشید مرا به احترام عرفه...
آنقَدَر در بَغلِ گرمِ تو ماندَم که هَنوز بوی آغوشِ تو را می‌دَهَد این پیرهَنَم...
هرڪه فرهاد شود در ره عشق همه ڪس در نظرش شیرین است تهمت ڪفر به عاشق نزنید عاشقی پاڪترین آیین است
یک عمر گذشت و عاقبت فهمیدیم از دل نرود هر آنکه از دیده رود!
مثل ملکند، حاجیان عرفه از فیض پر است آسمان عرفه نومید نمی‌رود ز درگاه خدا جاری است شفا ز ناودان عرفه
دلم گرفته از این آسمان بی‌پیغام دلم گرفته برایم کبوتری بفرست!
مرا شکستی و من باز با تو بد نشدم نشد شبیه تو باشم، نشد! بلد نشدم...!
من بی‌تو شاعر می‌شوم اما بیا شاید پیشِ تو بودن بهتر از شاعرشدن باشد
کاش میشد که تو باشی و من و خنده‌ی تو تا به پایان شب تیره و تارم برسم
اگرچه خواب نیاید به چشم کم سویم ولی به خاطر تو شب بخیر می گویم . من از هجوم خیال تو باز بیدارم .. بخواب راحت و خوش ای نگار مه رویم.. 💚
بار دگر آن صبح بخندید و بتابید تا خفته صد ساله هم از خواب در آمد 💚
ای آشنای من برخیز و با بهارِ سفر کرده بازگرد تا پر کنیم جامِ تهی از شراب را وز خوشه‌های روشنِ انگورهای سبز در خُم بیفشریم میِ آفتاب را...
از بغض لبریزم دلیل محکمی دارم از من هزاران سال نوری دورتر هستی شاید به این خاطر کنارم ماندنت سخت است مغرور و خود خواهم ولی مغرورتر هستی گاهی پذیرش کرده‌ام با اینکه راحت نیست با اینکه میدانم غرورم زیر پا رفته اما برای حفظ ظاهر پیش او گفتم آری شما مردی شما پرزورتر هستی من زور خود را روی لیوان‌ها نشان دادم ازشیشه ها یک جا شکستن را بیاموزم اینگونه مشغولم به دنیایی که میبینی وقتی در این وضعم چرا مسرورتر هستی؟ در وضع نامطلوب ماندن عادتم بوده همچون درختی در کنار جاده افتادم از شاخه هایم پر زدن دیگر میسر نیست شاید برای پر زدن مجبورتر هستی از برکه میخواهی به دریا ها رسیدن را امواج چشمانم برایت پرتلاطم نیست با غرق ماندن در تنم راضی نخواهی شد حتما نمی‌دیدی مرا چون کورتر هستی درقرص‌ها آرامشم را جستجو کردم حالا تعادل نسبتا در خانه موجود است در چار دیواری آغوشم نمی گنجم پرشور سمتت آمدم پرشورتر هستی؟
هر چـند گـذشـتهٔ تباهی دارم عاصی‌ام و نامهٔ سیاهی دارم بخشـید و کریمانه بغل کرد مرا انـگـار نه انـگـار گـنـاهــی دارم
هدایت شده از اشعار "عاصی"
یارب امروز بیا از گنه ما بگذر 😭 ناله ام را تو ببین اشک مرا هم بنگر باز کن از کرمت بار گناه از دوشم تا که من نیز شوم بنده تو سرتاسر "عاصی" 🍃🌹🍃😭 ✅ التماس دعا
می‌رسد عطر بهشتی به مشام از عرفات من دلم رایحه‌ی سیب حرم می‌خواهد
گفتی برو کوفه به اینجا آمدم من با صد امید و جان شیدا آمدم من حکم تو را می بوسم و منّت پذیرم آماده‌ام  آقا برای  تو  بمیرم تا کوفه را دیدم شدم خیلی مکدر دیدم همه شمشیر دارند در پس در جز طوعه در این شهر  غمخواری ندارم حالم بد است اما پرستاری ندارم دیروز طفلانم به نامردان سپردم از روی ناچاری به بد عهدان سپردم امروز روز دیگر و خانه بدوشم در کوچه های کوفه در جوش و خروشم اینجا برای مسلم تو چال کندند اینجا برای کشتنش گودال کندند در بام هر خانه کلوخ و سنگ دارند نی‌های آماده برای جنگ دارند شهری که می بینم برایت جا ندارد آقا نیایی قول پابرجا ندارد گر عازمی اینجا فقط لشکر بیاور از آل هاشم شیر جنگاور بیاور دراین سفر از بانوان اصلا نیاور از کودکان از دختران یک تن نیاور یا لااقل همراه خود کمتر بیاور خلخال‌های پایشان را در بیاور درد دلم بسیار و در تشویشم  امروز ناراحت شش ماهه بیش از پیشم امروز تا می‌توانی آب و نان بردار حتما معجر برای دختران بردار حتما حالا که می‌آیی کفن را هم بیاور آن یادگاری  پیروهن را هم  بیاور آغاز راه کوفه پایانش به شام است سربسته می‌گویم برایت کوفه دام است عرضم تمام آقا مرا آخر سلام است دارالاماره هستم و کارم تمام است
دلخوشی های ساده رو باید سنجاق کرد به دفتر خوشبختی🖇❤️💚