eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم همین دقیقه که این شعر را تمام کنم ازاین شلوغِ شما می روم به غار خودم
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
❇️ دفتر رباعی آن عشق که طرح آشنایی انداخت ما را به مسیر بی‌وفایی انداخت افسوسِ رسیدنِ به یکدیگر بود چیزی که میان ما جدایی انداخت 🌸🌸🌸 ای‌کاش نگاه خسته را خوابی بود یا در شب بی‌ستاره مهتابی بود ما مثل دو کاج دور از هم هستیم ای‌کاش که بین من و تو تابی بود 🌸🌸🌸 خوب است که بی‌پناه باشی یوسف زندانی بی‌گناه باشی یوسف وقتی‌که زمین قلمروی نامردی‌است بهتر که درون چاه باشی یوسف 🌸🌸🌸 ای‌کاش که دست‌کم سرابم باشی یا شاخه گل لای کتابم باشی در این همه تاریکی مطلق بانو خورشید که نه چراغ خوابم باشی 🌸🌸🌸 این دل که دلیل بی‌سروسامانی‌ است در سینهٔ من کتیبه‌ای ساسانی است تا سلسلهٔ گیسوی تو قاجار است اوضاع دو چشم عاشقم اشکانی است 🌸🌸🌸 با یک دل پردرد تو ماندی با من خورشیدتر از زرد تو ماندی با من رفتند تمام فصل‌ها الا تو پاییز دمت سرد تو ماندی با من 🌸🌸🌸 یک کوچه زمین عاشقان ناهموار یک شهر تمام سایه‌ها بی‌دیوار یک پرسش نیمه‌فلسفی از تقویم آقای خزان کجاست خانوم بهار؟!
کنار پنجره یک جفت چشمِ بارانی نشسته‌اند به یک انتظارِ طولانی نشسته‌اند و برای تو شعر می‌گویند تو هیچ چیز از احساسِ من نمی‌دانی بگیر از منِ عاشق هوای عشقت را کلید را نگذارند دست زندانی! سرم سپرده‌تر از روزهای پیوندست دلم گرفته‌تر از ابرهای بارانی بیا و لحظه‌ای از کارِ خود پشیمان باش قشنگ می‌شود این عشق با پشیمانی...
خورشید به دریا زد و برخاست بخارم تا ابر شوم بر سرِ چتر تو ببارم تو میوه درباریِ یک شاخه دوری من میوه‌ی افتاده به چرخِ تره‌بارم رفتی که نیایی و نیامد خبر از تو یک روز می‌آید که می‌آیی به مزارم تا چشم رقیبان به نگاهِ تو نیفتد بر شیشه‌ی تصویرِ تو خوابیده غبارم ای شاخه گلِ روز ملاقات ندیدی بعد از تو چه آمد سرِ پاییز و بهارم صدبار قلم تیز شد و خاطره نگذاشت یک جمله شکایت به نگارم، بِنِگارم دامانِ تو چین دارد و دیوار، بلند است دستم برسد یا نرسد شکرگزارم...
کنار پنجره یک جفت چشمِ بارانی نشسته‌اند به یک انتظارِ طولانی نشسته‌اند و برای تو شعر می‌گویند تو هیچ چیز از احساسِ من نمی‌دانی بگیر از منِ عاشق هوای عشقت را کلید را نگذارند دست زندانی! سرم سپرده‌تر از روزهای پیوندست دلم گرفته‌تر از ابرهای بارانی بیا و لحظه‌ای از کارِ خود پشیمان باش قشنگ می‌شود این عشق با پشیمانی... @abadiyesher
برخاست غبار از قدمت لحظه‌ی رفتن تا روز ابد پیرهنم را نتکانم ... @abadiyesher
‌روزگاری قهر بودی، روزگاری آشتی ماجرای عشقِ ما را ساده می‌انگاشتی! من زمینِ کوچکی بودم که از ترسِ کلاغ جای گندم دور تا دورم مترسک کاشتی! وقتِ برگشتن اگر راحت نمی‌بخشیدمت این‌قَدَرها هم مرا احمق نمی‌پنداشتی! نامه دادی: جانِ من هستی و فهمیدم چرا از به لب آوردنم احساسِ خوبی داشتی! ماه پنهان شد، نمایان شد، پلنگی نعره زد: داشتم از یاد می‌بُردم تو را... نگذاشتی... @abadiyesher
هدایت شده از رباعی
آخر به زمین کشاند ما را پاییز در خلوتِ هم نشاند ما را پاییز بر شاخه دو برگِ دور از هم بودیم تا اینکه به هم رساند ما را پاییز... @robaee
هدایت شده از خوبان پارسی‌گو 🏴
ما شعله‌های سرکشِ اندوه بودیم آدم به آدم می‌رسد، ما کوه بودیم
از عشق همین خاطره می‌ماند و بس گلدان لب پنجره می‌ماند و بس از آن همه چای عصرگاهی با هم، بر میز دو تا دایره می‌ماند و بس @abadiyesher
از عشق همین خاطره می‌ماند و بس گلدان لب پنجره می‌ماند و بس از آن همه چای عصرگاهی با هم، بر میز دو تا دایره می‌ماند و بس @abadiyesher
ماییم و نفس نفس نفس دربدری ماییم و قدم قدم قدم خیره‌سری هنگامِ خبردار شدن «بیهوشی!» هنگامِ به هوش آمدن «بی‌خبری!»... @abadiyesher