eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقت هستم بمان،تنهانروانصاف نیست بر لبم آخر توانِ اینهمه اقرار نیست میروی امّا بدان جان من از تن میرود بی وفا دیگرتورا ترسی ازاین اخطار نیست؟ 🌷🌷🌷
دلم یک گوشه ی دنج در یک کافه میخواهد فقط من و تو در ازدحام جمعیت این شهر فقط تو را ببینم تو قهوه تعارف کنی من غرق در قهوه ای چشمانت طعم خوش بودنت را بنوشم ...
☀️ یک بغل خواب، ولی در بغلت می چسبد شعرِ من با تو دمید و غزلت می چسبد فکر کن اولِ صبح است وتو را می‌بوسم بردلم وای چه عکس العملت می چسبد
. دفترم بـاز به نـاز تـو فقط بــاز کنم سازم از گفتن چشمان تـو دمساز کنم سوز دل برسر دل ماند و نگویم به کسی راز دل را بـه لب سرخ تو ابراز کنم
منظور من از شعر تویی کاش بفهمی تن در ندهم بی تو به تقدیر و زمانه...
میانِ عَقل و اِحساسَم هَمیشه دِل موَفق شُد بِه شِدّت می دهَم دائم تقاصِ اِنتخابَم را...
فکرکن اول صبح است و تو را می‌بوسم بردلم وای چه عکس العملت می‌چسبد! 🌻🌻🌻🌻
1680789169098_-2147483648_-211207.ogg
زمان: حجم: 2.06M
شبیه حال اعدامی، که «پایِ دار» میترسد دلم از فاصله‌ها و از این دیوار میترسد تنم لرزی‍ده از سرمایِ رفتار ِ دل آزارت از این تکرارِ رفتارت، دلم هر بار میترسد چنان با جبرِ دنیا و زمان گیر و گرفتارم که ذهن از هر چه انجامش شود اجبار میترسد برای ماندنت دیگر فقط خواهش اثر دارد زبان از خواهش و از این همه اصرار میترسد نگاه سرد و بی‌رنگت، نشان از رفتنت دارد و چَشمِ آن کسی که مانده از اخطار میترسد زمانی عاشقم بودی و امروز اهلِ حاشایی که نبضم نامنظم گشته، از انکار میترسد چه مظلومانه با تقدیرِ بی‌انصاف در جنگم در این بیدادِ ویرانگر، خدا انگار میترسد بیان این پریشانی فقط با شعر ممکن شد از این حالِ دگرگونم «تنِ خودکار» میلرزد... خوانش :
غزل غزل بنویسم من از دو چشم سیاهت ڪه برده اے دل و دین رابه ناز و طرز نگاهت براے وصف رخ تو قلم به دست بنشینم ڪه صد قصیده نشسته میان صورت ماهت
جهنـم شد جهـانم‌ بی تـو و دائم  پریشانم من از کابوسِ تنهایی، در این دنیا هراسانم چنان‌بال‌و پرت‌دادم که‌رفتی راحت‌ و ساده شـدم راهِ گـریـزِ تـو،  و از کـرده پشیمـانم منی کـه ذره ای حتی، ندارم طاقتِ اشکت چرا بـارانی ام هـر دَم، دلیلش را نمی دانم خطاکردی و بخشیدم جفاکردی و رنجیدم دچـارِ حـسِ دلتنـگی، میـانِ حجمِ زندانم نشستم خستـه و گریـان کنـارِ خاطراتِ تو به‌ زحمت میزند قلبم درونِ جسمِ بی‌ جانم تراشیـدم بُتی از تـو در عمـقِ معبـدِ ذهنم شدم کافر و با عشقت گرفتی دین و ایمانم اگرچه رفتی‌و هرگز ندیدی بغضِ این زن را بدان در حسرتم اما، به پایت ساده میمانم
میان عقل و احساسم همیشه دل موفق شد به شدّت می‌دهم دائم تقاصِ انتخابم را ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نشستم خسته و گریان کنار خاطرات تو «به‌زحمت میزندقلبم»درونِ جسم بی‌جانم