گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی...
جز دوریات ای عشق، به قرآن خبری نیست...!
#امید_صباغ_نو
#عاشقانه
آمدی، آمدنت حال مرا ریخت بهم
یک نگاهت همه ی فلسفه را ریخت بهم
آمدی و دل من سخت در این اندیشه:
آن همه منطق و قانون، چرا ریخت به هم؟
قاضی عادل قصه به نگاهت دل باخت
یک نگاه کردی و یک دادسرا ریخت به هم
چهره ی شرقی زیبای تو شد موجب خیر
یک به یک انجمن غرب گرا ریخت بهم
شاعران، طالب سوژه، همه دنبال تو اند
سوژه پیدا شد و شعر شعرا ریخت بهم
جاذبه مال زمین است، تو شاید دزدی
که فقط آمدنت جاذبه را ریخت بهم
من همان آدم پر منطق بی احساسم...
پس چرا آمدنت، حال مرا ریخت بهم
#امید_صباغ_نو
آمدی، آمدنت حال مرا ریخت بهم
یک نگاهت همه ی فلسفه را ریخت بهم
آمدی و دل من سخت در این اندیشه:
آن همه منطق و قانون، چرا ریخت به هم؟
قاضی عادل قصه به نگاهت دل باخت
یک نگاه کردی و یک دادسرا ریخت به هم
چهره ی شرقی زیبای تو شد موجب خیر
یک به یک انجمن غرب گرا ریخت بهم
شاعران، طالب سوژه، همه دنبال تو اند
سوژه پیدا شد و شعر شعرا ریخت بهم
جاذبه مال زمین است، تو شاید دزدی
که فقط آمدنت جاذبه را ریخت بهم
من همان آدم پر منطق بی احساسم...
پس چرا آمدنت، حال مرا ریخت بهم
#امید_صباغ_نو
"جادوی چشم های تو را دختری نداشت
جادوی چشم های تو را دیگری نداشت
می خواستم وجود تو را شاعری کنم
این کار احتیاج به خوش باوری نداشت
آتش زدی به زندگیِ #مردِ_آذری
تقویم قبلِ آمدن ات «آذر»ی نداشت
در چشم هات معجزه بیداد می کند
باید چگونه دعویِ پیغمبری نداشت؟!
یک شهر در به در شده است از حضورِ تو
یوسف هم اینقَدَر، به خدا مشتری نداشت
بر «تختِ» خود بخواب و به «جمشید»ها بگو
این مرد قصدِ غارت و اسکندری نداشت
وقتی که رفت، جنسِ دلش را شناختم
او یک فرشته بود، اگرچه پری نداشت...
#امید_صباغ_نو
"به تب و لرز تلخِ تنهایی، به سکوتی که نیست عادت کن
درد وقتی رسید و فرمان داد، مثل سرباز خوب اطاعت کن
سعی کن وقتِ بی کسی هایت، گاه لبخند کوچکی بزنی
فکر فردای پیری ات هم باش، گریه هم می کنی قناعت کن
زندگی می رود به سمت جلو، تو ولی می روی به سمتِ عقب
شده ای عضوِ «تیمِ تک نفره»، پس خودت از خودت حمایت کن
بینِ تن های خالی از دلِ خوش، هی خودت را بگیر در بغلت
دزدکی با خودت برو بیرون، و به تنهایی ات خیانت کن
گرچه خو کرده ای به تنهایی، گرچه این اختیار را داری
گاه و بیگاه لذت غم را با رفیقانِ خویش قسمت کن
شعر، تنها دلیلِ تنهایی ست؛ هر زمان خسته شد دلت، برگرد
ماشه را سمتِ دفترت بچکان، شعر را تا همیشه راحت کن
#امید_صباغ_نو
زمانه یک سر سوزن اگر که غیرت داشت
تو سهم من شده بودی و عشق حرمت داشت...
#امید_صباغ_نو
اینجا تمام حنجرهها لاف میزنند
هرگز کسی هر آنچه که میگفت، آن نبود
#امید_صباغ_نو
تو را هرکس قضاوت کرد، با لبخند از او بگذر
خودت را از نگاهِ دیگران کمتر مکدّر کن
#امید_صباغ_نو
تو هم شبیه خودم، در دلت تَرَک داری
وچون شبیه منی، ارزشِ محک داری!
شنیدهام که درختان کوچه میگویند
که با بهار و خزان، حس مشترک داری
نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی!
به لطف حضرتِ حق، تا ابد بزک داری
به عشق چشم تو آرام و رام میخوابم
دو چشم قهوهای تلخ و با نمک داری
همیشه گلّه به دنبال توست، شک دارم!
درون حنجرهی خویش نیلبک داری؟
تمام مسئله حل است، پس چرا دیگر
به من، به سبزیِ چشمم، به عشق شک داری؟
#امید_صباغ_نو
اینجا تمام حنجرهها لاف میزنند
هرگز کسی هر آنچه که میگفت، آن نبود
#امید_صباغ_نو
@abadiyesher
دیوانگیها گرچه دائم دردسر دارند
دیوانه ها از حال هم امّا خبر دارند
آیینه بانو! تجربه این را نشان داده
وقتی دعاها واقعی باشند اثر دارند
تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است
اصلاً تمام قرصها جز تو ضرر دارند
آرامش آغوش تو از چشم من انداخت
امنیتی کـه بیمه های معتبر دارند
«مردی» به اینکه عشق ده زن بوده باشی نیست
مردانِ قدرتمند، تنها «یک نفر» دارند
ترجیـح دادم لحن پُرسوزم بفهماند
کبریتهای بیخطر خیلی خطر دارند
بهتر! فرشته نیستم ، انسان بی بالم
چون ساده ترکت میکنند آنان که پر دارند
میخواهمت دیوانه جان !میخواهمت، ایکاش
نادوستانم از سرِ تو دست بردارند
#امید_صباغ_نو
@abadiyesher
دیشب تو را کنارِ خودم دیدهام به خواب
کابوسِ دوری ِتو مرا پیر میکند ...
#امید_صباغ_نو
@abadiyesher