eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
27 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی را میشناسی، چهره ی شاداب بفروشد؟ بـه یک بیمارِ افسرده، کمی اعصاب بفروشد؟ گلویَم سخت خشکیده، خریدارِ دوخط شعرم کسی‌ را می شناسی شعـر جایِ آب بفروشد؟ در این تاریکیِ مُطلق، کـه خورشیدی نمیتابد یکی پیـدا نشد تـا انـدکـی مهتـاب بفروشد بـه عکـسِ مُبـهمِ اسطوره های شهر میخندم کسی را میشناسی، قصه هایِ نـاب بفروشد؟ کـه از تکرارِ ایـن افسانـه هایِ پـوچ، بیـزارم دکانی میشناسی ، رستم و سهـراب بفروشد؟ دهـانِ بـاغ را بستـه، غمِ گُل هایِ خشکیده یکی بـاید بـه ما ، نیلـوفـرِ مـرداب بفـروشد من از بیداریِ کـابـوس وارم سخت میترسم کسی‌را میشناسی این حوالۍخواب بفروشد؟ ♥️
✍✍✍ گاه از پیـشِ نگـاهِ خلق پنهـان می شوم دور ازچشمِ همه پیشِ تو مهمان میشوم من کـه شاعـر نیستم اما برای این غـزل قافیـه در قافیـه خورشیدِ تابان می شوم گرچه از این عالَم وآدم به شدت خسته ام پیشِ تو زیبای من شمعی فروزان میشوم در نبـردِ زنـدگی صـد زخمِ کاری بـر دلـم با همین دستانِ خالی مَردِ میدان میشوم خستگیهایت به جانِ من، سرت دور از بلا بر کـویـرِ تشنگی های تـو باران می شوم ای دَمت گرم و دلت گرم و اجاقت گرمتر در حریمِ خانه ات مَردی سخندان میشوم خالـقِ ابیـاتِ شـور انگیـز و رویـاییِ من با خیال و خاطرت همواره خندان میشوم ⊰⊰━━━⊰≼ِ✺≽♡≼ِ✺≽⊱━━━⊱⊱
می رسم آخر به مقصود و مرادِ این دلم شهرِ شورانگیزدستانت مسیرش‌دور نیست.
می رسم آخر به مقصود و مرادِ این دلم شهرِ شورانگیزدستانت مسیرش‌دور نیست.
✍✍✍ من بـرای مـا شدن، دیـوانـه کم می آورم در میـانِ عـاقـلان هـم خانه کم می آورم از کسی پنهـان نبـوده شـرحِ رسـواییِ ما من همیشه گـوشـهٔ، میخانه کم می آورم من برای رد شدن از حلقـه یِ بیداد و غم یک دلیـل و همـتِ مـردانـه کم می آورم آتـشی در سینـه ام، شورِ قشنـگی در دلم من کـه می سوزم ولی پروانه کم می آورم قهـرمـانی تـازه می خواهد سپاهِ عاشقان چون همیشه مُرشد و فرزانه، کم می آورم کهنه است و نخ نَما،هر داستان و قصه ام من در این ماتم سرا، افسانـه کم می آورم پشتِ پَرچینِ خیالم مانده ام در بی کسی من در این کاشانه یِ ویرانـه، کم می آورم ࿇─┅═‎═‎•♤♡♤•═‎═‎┅─࿇
بازهم در یک سحر بیــدار , بسم الله عشق از همینجا پشت این دیــوار, بسم الله عشق بانگ صبحــــی دیگر و آوازِ شـــاد زندگی دست از افســردگی بردار , بسم الله عشق
من از بیداریِ کابوس‌وارم سخت می‌ترسم کسی را می‌شناسی این حوالی خواب بفروشد؟ -
در دلم احساس باران‌خورده دارم، می‌خری؟ یک گلستان من گل پژمرده دارم، می‌خری؟ در فراقش سوخت احساس نجیبم ای رفیق توی سینه یک دل افسرده دارم، می‌خری؟ آری هر روز و شبم درگیر جنگ و ماتم است صد شهید نوجوان بر گرده دارم، می‌خری؟ نه نگفتم عاشقم، ای دوست من وابسته‌ام من هزاران شعر پیکان‌خورده دارم، می‌خری؟ کودکی از سر گذشته، بی‌خیال خاطرات یک قلم، یک دفتر دل‌مرده دارم، می‌خری؟ گفتم از یاران هزاران زخم دارم یادگار یک زمستان بغض سرماخورده دارم، می‌خری؟ عمر کوتاه است آری در حد و اندازه نیست من هزاران حسرت نشمرده دارم، می‌خری؟
عزیزم با خیال تو صدای تار می‌چسبد کنارِ گوشهءِ دنجِ همین دیوار می‌چسبد هوایِ خانه دلگیر و هوایِ کوچه بارانی عزیزم با چنین حالی فقط سیگار می‌چسبد همیشه فکر می‌کردم غزل را ساده بنویسم برای شرح حال من همین اشعار می‌چسبد نباید مرگ بنویسم، نباید درد بنویسم اگر ترکم کنی بانو ولی انگار می‌چسبد عزیزم درک کن گویا کمی دلگیرم از دوری اگر مغرور هم باشم کمی اقرار می‌چسبد نباید شعر می‌گفتم برای مردم اینجا نمی‌خواهم که بنویسم ولی هر بار می‌چسبد هوایِ تازه می‌خواهم هوایی تازه‌تر بهتر برای شاعری چون من، کمی تکرار می‌چسبد..
کسی را می شناسی چهره ی شاداب بفروشد؟ به یک بیمار افسرده کمی اعصاب بفروشد؟ گلویَم سخت خشکیده، خریدار دوخط شعرم کسی‌ را می شناسی شعر جایِ آب بفروشد؟ در این تاریکیِ مطلق که خورشیدی نمی تابد یکی پیدا نشد تا اندکی مهتاب بفروشد به عکس مبهم اسطوره های شهر می خندم کسی را می شناسی قصه هایِ ناب بفروشد؟ که از تکرار این افسانه هایِ پوچ بیزارم دکانی می شناسی رستم و سهراب بفروشد؟ دهان باغ را بسته غم گُل هایِ خشکیده یکی باید به ما نیلوفرِ مرداب بفروشد من از بیداریِ کابوس وارم سخت می ترسم کسی‌را می شناسی این حوالی خواب بفروشد؟