eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من و چشمی که طاقت کرد با چشم انتظاری ها و تقویمی که خط می خورد بعد از بیقراری ها من و حسی که از انگشتهایش درد می ریزد من و اشکی که می خشکد به پای بردباری ها
هزار بار اگر امتحان کنی اینم عوض نمی‌شوم آن «آدم» نخستینم منم پیامبری بی کتاب و بی اعجاز که شبهه های خودم رخنه کرد در دینم چه خنده ها که دگر روی صورتم ننشست چه اشک ها که نشست و نداد تسکینم رسیده دستِ پر از خواهشم به عرش، بگو که «خیر» می‌شنوم یا که «خیر» می‌بینم؟ نپرس طعم مرا ، مثل سم نخوردنی ام چه فرق دارد اگر تلخ یا که شیرینم ؟ به غیر از آه از این سینه بر نمی‌آید کتاب شعرِ پر از بیت های غمگینم
نگـاهِ بـی‌کلـک‌ات را، دعـای راهـم کن بـرای لحظـه‌ ی آخر ، کـمی نگاهم کن رسید وقتِ وداع و  دلـم بـه لـرزه فتاد بـه یک نگـاهِ تَرَت، عـاجز و تبـاهم کن بگیـر دستم و جانـا...پنـاهِ جانم بـاش بـریـز اشکی و یک بـاره، بی‌ پناهم کن بـرای بـدرقـه‌ ام ، آب و کاسـه و قـرآن بـرای زخمِ وجـودم ، نمک فـراهـم کن مـن آن مسافرِ شب‌های سرد و تاریکم شبی تـو چاره بـرای، شبِ سیـاهم کن اگرکه درشبِ غربت، ز ماه نوری نیست بیا و چهـره‌ی خود را همیشه ماهم کن
🌴🌴🌴 🌴🌹 🌴 نگـاهِ بـی‌کلـک‌ات را، دعـای راهـم کن بـرای لحظـه‌ ی آخر ، کـمی نگاهم کن رسید وقتِ وداع و  دلـم بـه لـرزه فتاد بـه یک نگـاهِ تَرَت، عـاجز و تبـاهم کن بگیـر دستم و جانـا...پنـاهِ جانم بـاش بـریـز اشکی و یک بـاره، بی‌ پناهم کن بـرای بـدرقـه‌ ام ، آب و کاسـه و قـرآن بـرای زخمِ وجـودم ، نمک فـراهـم کن مـن آن مسافرِ شب‌های سرد و تاریکم شبی تـو چاره بـرای، شبِ سیـاهم کن اگرکه درشبِ غربت، ز ماه نوری نیست بیا و چهـره‌ی خود را همیشه ماهم کن 🌴 🌴🌹 🌴🌴🌴 @abadiyesher
در مهلکه‌ی جنونم انداخته‌اند اندوه به اندرونم انداخته‌اند نوحم، که به گرداب گرفتار شده از کشتی‌ خود برونم انداخته‌اند
در حسرت مرگ زیستی تا آخر مجبور شدی بایستی تا آخر ای تعزیه‌خوانِ بی‌تماشاگرِ من خود خواندی و خود گریستی تا آخر
آیینه‌ام از زندگانی حاصلم زنگ است گاهی به دیدارم بیا خیلی دلم تنگ است افتاده‌ام بر سنگفرش کوچه‌ای دلگیر من را به دنیایی ببر که خالی از سنگ است در مشتهای سرنوشت این پیر جادوگر آوازه و نام است یا بدنامی و ننگ است از دشمنانم قسمت و از دوستان سهمم شلاق‌های طعنه و برچسب نیرنگ است ای مرگ ناهنگام، هنگام غزلخوانی است از دستهایت تا گلویم چند فرسنگ است در قهوه‌ی پر رنگ چشمانم چه می‌بینی آیینه‌ام ، از زندگا ا ا . . . @abadiyesher