نوشتم درد دلهایم همه گفتند عالی بود
ندانستند که درمانی برای زخم کاری بود
نوشتم درد دلهایم شبیه شعر بر دفتر
ندانستند که هر شعرم برایم یادگاری بود
نوشتم درد دلهایم همه خواندند و اما حیف
ندانستند که سوز من همه از غمگساری بود
نوشتم درد دلهایم گهی شاد و گهی غمگین
ندانستند که این خنده فقط چهره نگاری بود
نوشتم درد دلهایم زدست روزگار بد
ندانستند که اشک چشم برایم برد باری بود
نوشتم درد دلهایم به شبها کنج یک خلوت
لقب سنگ صبورم داد عجب شب زنده داری بود
| #جواد_الماسی |
♥
نوشتم درد دلهایم همه گفتند عالی بود
ندانستند که درمانی برای زخم کاری بود
نوشتم درد دلهایم شبیه شعر بر دفتر
ندانستند که هر شعرم برایم یادگاری بود
نوشتم درد دلهایم همه خواندند و اما حیف
ندانستند که سوز من همه از غمگساری بود
نوشتم درد دلهایم گهی شاد و گهی غمگین
ندانستند که این خنده فقط چهره نگاری بود
نوشتم درد دلهایم زدست روزگار بد
ندانستند که اشک چشم برایم برد باری بود
نوشتم درد دلهایم به شبها کنج یک خلوت
لقب سنگ صبورم داد عجب شب زنده داری بود
| #جواد_الماسی |
♥
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
شب ِ پُـر دلهـره و سرد زیاد است هنوز
آفت افتاده بـه گلها همه پرپر شده اند
چهـره ی غمـزده و زرد زیاد است هنوز
عشق چون بوۍهوس داد مقدس نشود
به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز
مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهره یکی ست
درد این است که نامرد زیاد است هنوز
گریه بر بغضِ گلو چاره نکرده چه کنم؟
دور و بـر... آدمِ دلسرد زیاد است هنوز
من همانم که کسۍسنگِ صبورم نشود
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
#جـواد_المــاسی
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
شب ِ پُـر دلهـره و سرد زیاد است هنوز
آفت افتاده بـه گلها همه پرپر شده اند
چهـره ی غمـزده و زرد زیاد است هنوز
عشق چون بوۍهوس داد مقدس نشود
به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز
مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهره یکی ست
درد این است که نامرد زیاد است هنوز
گریه بر بغضِ گلو چاره نکرده چه کنم؟
دور و بـر... آدمِ دلسرد زیاد است هنوز
من همانم که کسۍسنگِ صبورم نشود
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
#جـواد_المــاسی
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
شب ِ پُـر دلهـره و سرد زیاد است هنوز
آفت افتاده بـه گلها همه پرپر شده اند
چهـره ی غمـزده و زرد زیاد است هنوز
عشق چون بوۍهوس داد مقدس نشود
به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز
مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهره یکی ست
درد این است که نامرد زیاد است هنوز
گریه بر بغضِ گلو چاره نکرده چه کنم؟
دور و بـر... آدمِ دلسرد زیاد است هنوز
من همانم که کسۍسنگِ صبورم نشود
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
#جـواد_المــاسی
زِندِگی چون سَفَری دور و دِراز است دَریغ
بَستـهام بـارِ سَفَـر، هَمسَفَـرَم نیست رَفیـق
#جواد_الماسی
شاخه ای گُل را اسیرِ دستِ طوفان دیده ای؟
کـودکِ گـم کرده مـادر، در خیابان دیده ای؟
بـاغبـانی کـه تمـامِ حـاصـل اش آفـت زده
یـا گُـلِ پـژمرده ای را در گلستـان دیده ای؟
نیمه شب ها شاهدِ صد بـار مُردن بوده ای؟
خواب و بیـداری بگو حالِ پریشان دیده ای؟
شــاهـدِ مـرگِ تمــامِ آرزوهـا بـوده ای؟
مـادری را در عـزای طفـلِ بی جان دیده ای؟
با نقـابِ خنـده بـر صورت نشستی انجمن؟
در میـانِ خنده ها چشمـانِ گریان دیده ای؟
خیسِ دلتنگی شدی در لحظه های بیکسی؟
بلبـلی بی آشیـان را در زمستـان دیده ای؟
حالِ من صدها برابر بدتر ازاین گفته هاست
مثلِ من سنگِ صبوری را به دوران دیده ای؟
#جواد_الماسی
لعنت به من ....
لعنت به من و دل که گرفتـار تو بودیم
دلخوش به تو و سایه ی دیوار تو بودیم
لعنت به من و چشم پر از دلهره ای که
هرثانیه در حسرت دیـدار تـو بودیم
تنها هدفت زخم زدن بر منـو دل بود
کی یا به کجا در پی آزار تـو بودیم ؟
صد بار شکستی وغـرورم به فنـا رفت
با این دل پرخون که طرفـدار تو بودیم
روزی که قضاوت بکند عشق بدانی
در شادی و غم یار وفادار تو بودیم
تلخ است سراسیـمه دویـدن نرسیدن
درمان کس دیگـر و بیمار تـو بودیم
بعد از تو بخوانند مـرا سنگ صبـورم
شرمنده اگـرعاشق و دلـدارتو بودیم
#جواد_الماسی
مهتابِ شب هایِ منی! بر این شبِ ظلمت بتاب
محتاج نورم میکند هر شب خیالت تا سحر
#جواد_الماسی
کـوهِ صَبـری بودم امّـا حـال و روزَم را بِبیـن
چَــرخِ بیمِهریِ دُنیــا کَـرده مَن را ناشَکـیـب
#جواد_الماسی
نامه ای امشب نوشتم بر خدای مهربان
مهر و امضایش نمودم من به اشک دیدگان
خلوت شب بود ،دلم غم داشت ،مثل هر شبم
قاصدک مامور کردم تا رساند آسمان
خوب میدانم خدای من بخواند نامه ام
غیر او من کس ندارم چاره بر احوالمان
گوشه سجاده تر شد ماه آمد بر زمین
شبنمی همچون ستاره جا گرفت رخسارمان
شورحال دیگری آن شب به دل دست داده بود
گویی از شیطان گرفته پس دگر افسارمان
چون خدا هم صحبتم شد نامه ام از یاد رفت
شکر ای معبود من نامم شد از دیوانگان
نه دگر سنگ صبور فاش کن این نکته را
هرکه غافل از خدا باشد شد از بیچارگان
#جواد_الماسی
-در خودم گم گشته ام!
احساس غربت میڪنم!
شب بخیر اے باعث این حالت بحرانے ام
#جواد_الماسی
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
شب ِ پُـر دلهـره و سرد زیاد است هنوز
آفت افتاده بـه گلها همه پرپر شده اند
چهـره ی غمـزده و زرد زیاد است هنوز
عشق چون بوۍهوس داد مقدس نشود
به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز
مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهره یکی ست
درد این است که نامرد زیاد است هنوز
گریه بر بغضِ گلو چاره نکرده چه کنم؟
دور و بـر... آدمِ دلسرد زیاد است هنوز
من همانم که کسۍسنگِ صبورم نشود
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
#جـواد_المـاسی
ڪَفتی ببخش جبـــران ڪنم
هر آنچه با خود برده ام
ڪَفتم قبول جبــــران نما
عـمرے ڪه از دست داده ام
#جــواد_المـــاسی ✯
♥️
گفته بودی درد دل کن تا دلت را غم گرفت
پس کجایی تا ببینی که دلم ماتم گرفت
#جواد_الماسی
🕊
آمدی لیلی ولی مجنـون از اینجا رفته است
خسته شد از بیوفایۍکوله بارش بسته است
آمدی لیـلی! ولی این آمدن بی فایده است
عشق هامون گو چرا بوی خیانت داده است
آمدی لیلی ولی اینجا شقـایق خسته است
تا ابد رَختِ عزا بر مرگِ عشق پوشیده است
آمدی لیلی ولی شهرِ دلم بی حوصله است
نوش دارویی ولی ،سهرابِ تو که مُرده است
آمدی لیـلی ولی این آمدن بی پـرده است
چونکه مجنونت دگر، از زندگانی رفته است
مثلِ هرشب غصه ام تنهاییم را رانده است
تا سپیده پیشِ من آن با وفایم مانده است
یک نفر نـامِ مرا سنگِ صبورم خوانده است
بعدِ مرگم شعـرهایم یـادگاری مانده است
#جواد_الماسی
🌸🍃🌸🍃🌸
ڪَفتی ببخش جبـــران ڪنم
هر آنچه با خود برده ام
ڪَفتم قبول جبــــران نما
عـمرے ڪه از دست داده ام
#جــواد_المـــاسی ✯
ندهد هيچ گلى عطـر خوش بوی تو را
نفـروشم بــه جهـان پیـچشی از موی تو را
نـاز ِچشمانِ تــو دل برده ، بـه جان ِتو قسم
خوش کشیده است خدا آن خم ابروی تورا
هیچـکس جـای تــو را پـر نکند هیـچ زمان
کـار من نیـست فــراموش کنـد روی تــو را
آن زمان غصه سفر کرد از این جان که لبم
بوسه زد چشم و لب و شانه و بازوی تو را
من اگــر اهـلِ محبـت شده ام لطف تو بود
چون گرفته است وجودم همه ی خوی تو را
خـواستـم دل نـدهم ، دل نسپارم به کسی
عــاجـزم وصف کنـم قدرت جــادوی تو را
شـاعـر چشم دل آرای تــو شد سنگ صبور
تـا بـه تصویـر کشد قـــامت دلجــوی تو را
#جواد_الماسی
حرف دل را از نگاه من نمیخوانی چرا ؟
عاشقت هستم عزیز من نمیدانی چرا ؟
خوب میدانی که محتاجم برای بودنت
التماست میــکنم امــا نمی مانی چرا ؟
هیچکس مانند من دلتنگ دیدار تو نیست
از چه رو از این منِ عاشق گریزانی چرا؟
ظاهرت همچـون بهاری گـرم، اما باطنت
آنچنان سردی پر از سوز زمستانی چرا؟
بــا تــو آبـادم ولیــکن میــروی و میبری
خـانـه ی آبـاد دل را سوی ویرانی چرا ؟
سوز و سرما و هوا تاریک و تنها بیخبر
میروی در این هوای سرد بارانی چرا ؟
عاشق چشمان زیبای تو شد سنگ صبور
دوستـت دارم عزیـز من نمیدانی چرا ؟
#جواد_الماسی
همه دلتنگ کسی و دل من تنگ خودم
که چرا باخته در بازی هفت سنگ خودم
روز آرام ولی وای به شب که برسم
همه شب عازمِ میدانم ودر جنگ خودم
شیشه با سنگِ دگر خُرد شود حرفی نیست
درد این است شکسته شده با سنگ خودم
نه زمستان نه بهار غیر غم و غصه نداشت
فصل پاییز فقط دیده ام همرنگ خودم
به چه شوقی بمانم به خدا خسته شدم
گله دارم گله از بخت بد آهنگ خودم
یک نفر نیست نشانی بدهد از خود من؟
سایه ام همقدم و نیست هماهنگ خودم
خسته از دردم و با غصه شدم سنگ صبور
همه دلتنگ کسی و دل من تنگ خودم
#جواد_الماسی