eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از حالِ دلِ این خسته‌‌ی دیوانه چه گویم؟ بر آینه نقشی‌ ست به اندازه‌‌ی آهی ... ♥️ join»@khalvatehdel
شاد باش و خاک بر سر کن غم دیرینه را ^^ -
در امتدادِ سحر می‌رسم به خانه‌ی تو سلام بر تو و دریای بی‌کرانه‌ی تو (: سلام بر نفسِ باد و بادبان که مرا رسانده‌اند به مهمانیِ شبانه‌ی تو! چه محفلی‌ست، به مهمانیِ بهارانم چه مجلسی‌ست، صدای من و ترانه‌ی تو بریدم از همه و آمدم به دیدارت کبوترانه نشستم به شوقِ دانه‌ی تو ^^ دلم دلی‌ست که در زلفت آشیان کرده سرم سری‌ست که جا مانده روی شانه‌ی تو بیا قدم به سراپرده‌ی خودت بگذار رواق منظرِ چشمانم آشیانه‌ی تو! -
بمان،ڪه عـــــشق به حال من و تو غبطه خورد بمان،ڪه یـــار توأم ‌... عشق ڪن ڪه یار منی
خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید مرا مسافرِ شب های انتظار کشید تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پیروزی مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید غمی که بر سرم آمد از آشنایان است همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید « کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد کسی که این همه از دستِ روزگار کشید »
دلم شکسته، مرانَش، که بغض هست و گلو نیست نوشته‌ام، تو مخوانَش، مجالِ رازِ مگو نیست
با رفتنت بهانه‌ی یک داستان شدی حالا که می‌روی چه قَدَر مهربان شدی حالا که می‌روی به چه دل خوش کنم عزیز؟ اینجا بمان که با نفسم توامان شدی "هرگز نبوده قلبِ من این گونه گرم و سرخ" زیرا تو در تمامِ صفت‌ها جوان شدی یادش بخیر سبزی و باغی که داشتیم با رفتنت بهانه‌ی فصلِ خزان شدی "دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت" ای ماه من ستاره‌ی هفت آسمان شدی حالا که می‌روی به خدا می‌سپارمت حالا که می‌روی به خدا مهربان شدی
در کلبه‌ی ترک‌زده ماوا چه می‌کنی؟ ای داغ بر سر دل تنها چه می‌کنی؟ ای چشم آبروی من است آن‌چه ریختی راز مرا، نخوانده، هویدا چه می‌کنی؟ تقدیر ما توالی رنج است بی‌گمان ای شادی نیامده غوغا چه می‌کنی؟ ای روزگار قاتل مردان بی‌شمار بر خلق سوگوار، دریغا چه می‌کنی؟ ای عشق ای تو نیمه‌ی امیدوار ما در خیمه‌ی مصیبت دنیا چه می‌کنی؟ پروردگار ما همه دار و ندار ما ما بنده‌ی توییم، تو با ما چه می‌کنی؟
تنها نیایی با خودت مهمان بیاور "حافظ به سعیِ سایه" با قرآن بیاور این واژه‌ها این لفظ‌ها معنا ندارند بانو برای شعرهایم جان بیاور تا این که رنگِ عاشقی بر دل بپاشد با دستِ خود ابری پر از باران بیاور از التهابِ لحظه‌های عاشقانه تب کرده‌ام با بوسه‌ات درمان بیاور آغوش واکُن، حلقه کن دستانِ خود را آزادی‌ام را حبس کن، زندان بیاور بگذار موهایت به دستِ باد باشد آرامشِ آبستنِ طوفان بیاور شاعر میانِ واژه‌هایش عشق دارد دیوانِ حافظ را ببین، ایمان بیاور
بُریـدم  از  هَمــه و  آمَـدَم  به  دیدارَت کبوترانه  نِشستم  به شوق ِ  دانه‌ی  تو 💚