eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
هر خیر در این جامعه دارای جواب است پس آدمِ دانا همه جا اهلِ حساب است یک بوسه به من بخش که تا خیر ب
اوّلِ ماه است و انفاقِ محبّت لازم است بخشش و احسان برای جلبِ رحمت لازم است بوسه‌ای نذرِ دلم کن تا شوی حاجت روا چون که نذر و هدیه دادن قبلِ حاجت لازم است. @abadiyesher
روزی که تو صبحت به خیرش را نگویی تا اطّلاعِ ثانوی آن روز، شب هست... @abadiyesher
تو را من از صدایت می‌شناسم از آن ناز و ادایت می‌شناسم اگر در بینِ صدها تن بخندی تو را با خنده‌هایت می‌شناسم @abadiyesher
روزی که لب های عسل را آفریدند از نورِ چشمانت غزل را آفریدند تا سردیِ دوران نسوزاند دلم را با گرمیِ دستت بغل را آفریدند قندِ محبّت در درونم آب می شد وقتی که از لب راهِ حل را آفریدند لبخندِ نازت پاسخِ کُلِّ مسائل از خنده ات عکس العمل را آفریدند یک سو شبِ گیسو و یک سو قرصِ ماهت با خالِ رویت ماحصل را آفریدند تا از حجابت در جهان الگو بماند آن حلقه ها گردِ زحل را آفریدند با چادرت پوشانده ای گنجِ بقا را این سان جوابِ مستدل را آفریدند چشمانِ خود بگشا که جانی تازه یابم از بستنِ چشمت اجل را آفریدند جز وصلِ رویت در جهان آرامشی نیست این گونه دنیای امل را آفریدند. @abadiyesher
دیدمش امّا نشد این عُقده‌ام را وا کنم رازِ پنهانِ دلم را پیشِ او افشا کنم دیدمش امّا زمان خیلی به سرعت می‌گذشت فرصتِ آن هم نشد این دیده را بینا کنم دیدمش آرام و سنگین بود و خیلی باادب با زبان‌بازی نشد در قلبِ پاکش جا کنم پیشِ من اصلاً نمی‌ماند و سریعاً می‌گذشت مانده بودم کِی تماشای رخِ زیبا کنم شربتی از جنسِ احساس و ادب آورده بود تا که در مردادِ سوزان دفعِ آن گرما کنم فصلِ گرما بود، امّا قلبِ من یخ کرده بود از دمِ گرمش نشد در قلبِ سردم «ها» کنم یک شبی در خواب دیدم او در آغوشِ من است حیف شد اصلاً نشد تعبیرِ آن رؤیا کنم با «خداحافظ» که گفت آن آرزو بر باد رفت تا ابد باید که با دردِ فراقش تا کنم باید این فرهادِ دل را نذرِ آن شیرین کنم عقلِ مجنونِ خودم را وقفِ آن لیلا کنم کم‌کمک باید که من هم اندکی آدم شوم تا بهشتِ باورم را لایقِ حوّا کنم شعرهای کهنه‌ام با قلبِ او کاری نکرد باید انگاری که یک شعرِ نُوی برپا کنم. @abadiyesher
منتظر هستم بیایی گرچه می‌دانم که تو مثلِ «دیروزی» که اصلاً قابلِ برگشت نیست... @abadiyesher
دهانت بهترین آوازه دارد زبانت لطفِ بی‌اندازه دارد کمی صحبت بکن تا جان بگیرم صدایت بوی نانِ تازه دارد. @abadiyesher
باید به تو پیوند بگیرد غزلِ من تا مزّهٔ لبخند بگیرد غزلِ من وقت‌است که از دخترِ افکارِ سفیدم بی‌واسطه فرزند بگیرد غزلِ من از دیدهٔ نامحرم و از چهرهٔ نااهل واجب شده روبند بگیرد غزلِ من شور است اگر چشمِ حسودانِ پُر از کین بایست که اسفند بگیرد غزلِ من تا لشکرِ افسوس شبیخون نزند باز باید که پدافند بگیرد غزلِ من تا خود نشده عبرتِ یک جامعه باید از حادثه‌ها پند بگیرد غزلِ من حالا که تقاضای دلم هست بفرما هر نازِ تو را چند بگیرد غزلِ من؟ تو عرضه کن آن بوسه و قیمت بده ای دوست تا بوسهٔ دلبند بگیرد غزلِ من تا دادوستد صورتِ شرعی بپذیرد خوب‌ است که سوگند بگیرد غزلِ من سوگند به لب‌های تو و بوسهٔ نازت باید که شکرخند بگیرد غزلِ من هرچند به بازارِ پُر از عاطفه باید هر جور که دادند بگیرد غزلِ من می‌ارزد اگر قیمتِ یک عمر بگویند باید که به ترفند بگیرد غزلِ من شیرین‌تر و نوشین‌تر و رنگین‌تر از آن نیست وقت است که پسوند بگیرد غزلِ من لازم شده حالا که به وصفِ لبت آمد یک وزنِ برومند بگیرد غزلِ من از بس که از آن بوسهٔ شیرینِ تو گفتم ترسم مرضِ قند بگیرد غزلِ من. @abadiyesher
هر چیز که دارم همه از هستِ حسین است این بودنِ من یک‌سره پیوستِ حسین است ایمان و امید و نَفَس و دل که بمانَد حتّی نمکِ خانه‌ام از دستِ حسین است. @abadiyesher
عصر آمده چایِ تازه‌ای می‌خواهم با دستِ گُلِ تو سازه‌ای می‌خواهم تا کامِ دلم دوباره شیرین بشود از آن دو لبت اجازه‌ای می‌خواهم @abadiyesher
صبح‌ است و سبوی ندبه‌ات می‌آید از پنجره بوی ندبه‌ات می‌آید در زندگی‌اش گشایشی خواهد بود هر کس که به سوی ندبه‌ات می‌آید @abadiyesher
خدا جانم، چه اندازه تو خوبی رفیقی ناب و محبوب‌القلوبی هزاران درد و عیب و نقص دارم خدا ممنون که ستّارالعیوبی @abadiyesher