eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دمادم گریه می بارم چرا این طور شد کارم از این پرسش هراسانم چرا من دوستت دارم؟! @abadiyesher
دمادم گریه می بارم چرا این طور شد کارم از این پرسش هراسانم چرا من ؟! @abadiyesher
ما غیرت خود را همه جا جار زنیم کوبنده تر از همیشه این بار زنیم با موشک پر صلابتی چون فتاح قلاده به گردن سگ هار زنیم 🖤 @abadiyesher
در جنگ هماره صف‌شکن باید بود همپای دلیران وطن باید بود ما افسر جنگ نرم میهن هستیم پس بر تن هر قلم کفن باید بود @abadiyesher
ما شیر زنان جنگ و نامی هستیم همرزم جهاد با سلامی هستیم ما زینبیان عرصه ی میدانیم سرباز وطن مثل امامی هستیم @abadiyesher
نیزه، بابا و فاصله سخت است پای طفلان و آبله سخت است سرخورشید و ماه برنیزه پیش چشمان قافله سخت است ما عزادار و پیش چشم رباب خنده‌ی شمر و حرمله سخت است بند را وا کنید از دستش دست بیمار و سلسله سخت است گریه‌ی عمه در نماز شبش که نشسته به نافله سخت است عمه جانم قبول کن از من انتخاب سرو صله سخت است طاقتم طاق شد عمویم کو! درد با صبر و حوصله سخت است مردم شام ما عزاداریم چشم گریان و هلهله سخت است سر و تشت و شراب و دیدن چوب هضم این چار مسآله سخت است بگذارید جان دهم زیرا لب ببندی ز هر گله سخت است @abadiyesher
مانده‌ام آخر چرا من بی تو جان دارم حسین بر لبم خون جگر از کوفیان دارم حسین پا به پای کودکانت عمه‌گی کردم ولی روی قلبم زخمی از زخم زبان دارم حسین یاد انگشتر مرا دق می‌دهد ای هستی‌ام یک جهان غم روی لب از ساربان دارم حسین نیزه‌ها در رو به رویم تا خدا قد می‌کشد داستان از لای لای ناگهان دارم حسین پیش چشمان ربابم حرمله می‌خندد و از صدای خنده چشمی خون چکان دارم حسین گریه هرگز من نکردم تا مبادا دشمنان ... آه اما گریه‌های بی‌امان دارم حسین تو برایم مثل خورشیدی که از عرش آمده است من کنارت آسمان در آسمان دارم حسین تا که نامت را شنیده زجر زجرش داده است نکته‌ای باریک‌تر از گیسوان دارم حسین در کجا رسم است آخر ماهتابی در تنور .....! من قسم از دیدنش بغضی گران دارم حسین آبرویم، آبرو داری برایت کرده‌ام دیده‌ای آیا که من قدی کمان دارم حسین ؟ ابرهای آسمان ها بر سرت افتاده‌اند از سر بر نیزه‌ات من سایه‌بان دارم حسین شام بود و شام بود و شام بود و شام درد آه دیگر زانوانی ناتوان دارم حسین خسته‌ام از صبر کردن خسته‌ام از بودنم مانده‌ام حیران چرا من بی تو جان دارم حسین @abadiyesher
دیوان مولوی است لبان اناری‌اش معبد شده است چشم غزال ِخماری‌اش ریواس‌های ترش و ملس تازه می‌شوند از قطره‌های بارش ابر بهاری‌اش سیب و هلوست گونه‌ی انگورزای او شاتوت بوده رنگ گل گوش‌واری‌اش فرعون شده به کاخ زراندود عاشقی افعی زده است زخم فراوان کاری‌اش طعم لبان فتنه‌ی او قهوه‌ی قجر عاشق شدم به طعم لب زهرماری‌اش زیتون چشم‌های غزل واره‌اش عجیب سبز -آبی است رنگ دو تا رودباری‌اش صوفی شدم به میکده‌ی چشم‌های او پیچک شدم به دور تن حلقه‌داری‌اش جبری شدم به قاعده‌ی عشق، بی‌دلیل جبری که دل سپرده به او اختیاری‌اش مانده است بر دلم سبدی از ترانه‌ها مانده است روی دفتر من یادگاری‌اش هر لحظه در خیال غمش آب می‌شوم شوری زده است بر دل من افتخاری‌اش صبر است کار و بار من و حال روزگار من مانده‌ام کنار غم و سوگواری‌اش @abadiyesher
اگر ابری شوم در دست تو احساس می‌بارم برایت اشک را چون خوشه‌ای الماس می‌بارم برای روزهایی که دلت بدجور غمگین است کنارت بی‌حد و بی‌مرز و بی‌مقیاس می‌بارم برایت می‌دوم تا جاده ی تهران و تا چالوس همان جا در کنار باغی از گیلاس می‌بارم اگر حتی شود در چارراهش عشق می‌کارم غزل‌ها را کنار این عوام الناس می‌بارم شبیه نم‌نم باران به دور حلقه‌ی چشمت جلوی دوربین مات هر عکاس می‌بارم قلم را میزنم در خون و روی تخته نرد عشق برای چرخش شیش و چهار تاس می‌بارم نکش آهی به روی لب که در دیوان شاهانی شبیه قل‌قل قلیان شاه عباس می‌بارم تو خواهی رفت می‌دانم ولی باور کن آن لحظه که من با گردنم در حلقه‌های داس می‌بارم @abadiyesher
چند وقتی هست تنها همنشینم با خودم فارغ از هفت آسمان ها هشتمینم با خودم خلوتی خود خواسته با خود فراهم کرده‌ام منزوی شاعرم خلوت گزینم با خودم می‌روم تا دشت و دریا، تا ستاره تا خدا می‌روم تا آسمان پروین بچینم با خودم آه را می‌گیرم از چشمان خود با آستین هم خودم می گریم و هم آستینم با خودم دوست دارم میز را خودکار و اشک و ماه را در کنار شعرهایم بهترینم با خودم دور تا دور خودم آجر به آجر، سنگ سنگ می‌گذارم روی هم دیوار چینم با خودم آه ای تنهایی ای دنیای خوب پر سکوت لب فروبستم چرا که نقطه چینم با خودم عاشقی دیوانه‌ام دیوانه‌تر از هر چه هست شاعرم مجنون تر از لیلا همینم با خودم دور باید بود ار هرچه شلوغی هر چه هست هر که دارد منطقی من اینچنینم با خودم @abadiyesher
زمزم را زمزمه کن قلب ترک خورده‌ی انار مگر برای چند اتفاق بیقرار شده‌ای؟ که بوسه‌هایت دو بیتی ها را عريان کرده است .... با شراب آمده‌ام شانه‌هایت را آماده کن سری تلو تلو می‌خورد و کنیاک‌های چشمهایت سرم را بی هوا‌تر کرده است حواست به کدام‌ گل پیراهن است؟ که وحشیانه لبخند می‌زند حواست پی کدام قبیله است؟ که بدهکار می‌شوی پیاله پیاله دکمه‌دکمه یوسف باش زلیخا‌زلیخا منم در جهنم آهای دم کرده‌ی گندم و سیب واژه می‌ریزی و ملاقات در مرز عدم جهنم را روشن می‌کند شعله می‌زنی و بهشت جاری می‌شود حالا آشتی باش گره‌هایت گرگر نبض من است در حواس دستانت چالش را که بلدی خاکستر می‌شوم وقتی واژه‌هایم را عبور میکنی توان اختیار ندارم شعر به بی‌قراری رسیده است وقت بوسه است @abadiyesher