eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سرزمین شعرها 🍎
وقتی سلام من به شما مثل سائل است آقا برای آمدنت جان، چه قابل است؟ حتی خیالِ ماه به شب روشنی نداشت چون ماهِ رویِ خوبِ شما قرص کامل است تب کرده‌ام، وجودِ تو درمان هر چه درد درمانِ هر مریض، خودش از فضائل است عیسی کنار پای شما بر زمین نشست روح القدس، مسیح فقط در شمائل است از هر جهت که می‌نگرم ذکر نام توست آقا بیا که قبله به سوی تو مائل است سجاده‌های شعبده را قلع و قمع کن مثل ریا که چاره و حل المسائل است دیگر غروب می‌شود و چشم من هنوز در انتظار معجزه‌ای از تو نازل است تسبیح هر سکوتِ لبم گفته یا حسین شاید به ذکر یاد حسینت که قابل است پایان رسد به ثانیه‌ای قرن بی‌تویی بر او نمی‌رسد، تو‌ بزن، مُهر باطل است! دیگر به‌جان رسیده لبم، کم نظاره کن ما سیزده پیاله ندیدیم چاره کن...
بوق ممتد صدای زنگ و سکوت، پشت خط دستگاه خاموش است! اه ای دل کمی صبوری کن، تو نگو یاد تو فراموش است او که میگفت مُردم از دوری! پس چگونه گذشت ساعت ها ... نکند دوستت ندارد نه !!!!!نکند عشق قاب آغوش است نکند از تو بگذرد راحت، نکند نبض او دچار شدست پای یک عشق دیگری رفته؟ روی قلبم به جبر سرپوش است نه نرفته به عشق میدانم، او که دیوانه بود از عشقم حرفهایش قشنگ‌یادم‌هست ،حرفهایی که مست و مدهوش است دل من طاقت و توانت کو؟ او نرفته چقدر بی تابی.... باز هم میرسد یقین دارم، حرف مهرش هنوز در گوش است دوستش دارم و خودم گفتم، دوستم دارد و خودش گفته ... ای دلم اینقدر نزن تپ تپ! بیت هایم چقدر مخدوش است دل من تنگ میشود دایم، نیستی لحظه ها غم انگیزند! نیستی خم شدم به یک لحظه، بار سنگین عشق بر دوش است با قلم‌حرف میزنم اما ،چشمهایم ستاره میبارند ثانیه سال میشود دایم، شعرهایم عجیب مغشوش است نکند اتفاقی افتاده نکند تب نشسته بر جانش نکند بی هوا زمین خورده آه دنیا چقدر خاموش است پشت هم زنگ میزنم اما پشت خط نیستی دلم خون است آه قلب من صبوری کن نه نگو یاد تو فراموش است 😭
اگر ابری شوم در دست تو احساس می‌بارم برایت اشک را چون خوشه‌ای الماس می‌بارم برای روزهایی که دلت بدجور غمگین است کنارت بی‌حد و بی‌مرز و بی‌مقیاس می‌بارم برایت می‌دوم تا جادهٔ تهران و تا چالوس همان‌جا در کنار باغی از گیلاس می‌بارم اگر حتی شود در چارراهش عشق می‌کارم غزل‌ها را کنار این عوام‌الناس می‌بارم شبیه نم‌نم باران به دور حلقهٔ چشمت جلوی دوربین مات هر عکاس می‌بارم قلم را می‌زنم در خون و روی تخته‌نرد عشق برای چرخش شیش و چهار تاس می‌بارم نکش آهی به روی لب که در دیوان شاهانی شبیه قل قل قلیان شاه عباس می‌بارم تو خواهی رفت می‌دانم ولی باور کن آن لحظه که من با گردنم در حلقه‌های داس می‌بارم
در آن ساحت که ذره مهر عالم‌تاب می‌گردد به ایمای تو مجنون از اولوالالباب می‌گردد به دنبال تو ای ماه فروزان بنی هاشم کنشت و معبد و بتخانه و محراب می‌گردد به یمن عشق ساقی در کویر سرخ عطشانم محبت قطره قطره پیش او سیلاب می‌گردد به دور کعبه‌ی لب‌های تو آقای ساقی‌ها لب و پیمانه و صبر و قرار و آب می‌گردد قضا گر محکم است و با قدر محتوم می‌دانم قضا هم با قدر دور تو بی‌اسباب می‌گردد خدا می‌خواست تا مابین عالم بهترین باشی که از دیدار تو مولای من بی‌تاب می‌گردد چنان آیینه‌ای هستی تو از روح‌القدس، حتی که از دیدار رویت کافری تواب می‌گردد ستاره، ماه ،سیاره و هفتاد آسمان مستی به راز مِهر تو با مُهر اسطرلاب می‌گردد ببخش آقا که گاهی در میان عاشقی هایم کلامم مشتمل بر تسقط الاداب می‌گردد اگر چه قلب من یخ کرده باشد از غمی مبهم به گرمای انار دستهایت آب می‌گردد چنان با او صمیمی هست اشعارم که هر واژه برایش دور از هر پیچش اطناب می‌گردد ولی آقای من با این همه زیبایی ذاتی شود پروانه و دور سر ارباب می‌گردد...
ای بغض هرزه‌گرد به باران نمی‌رسی هرگز به گرد پای رفیقان نمی‌رسی ماندی به پشت بسته‌ی سدهای منفعل جاری نمی‌شوی به بهاران نمی‌رسی ای خسته از جماعت بی‌رحم، گریه کن جا مانده‌ای به نقطه‌ی پایان نمی‌رسی تو تلخ قهوه‌ای که ته استکان اوست هرگز به فال قند فریمان نمی‌رسی بن‌بست بوده است مسیرت در انتها بسته است کوچه و به خیابان نمی‌رسی مقعول و فاعلات و مفاعیل فاعلن دلتنگی و به دیگر اوزان نمی‌رسی منسوخ شد تمامی این نسخه‌های پوچ با فلسفه به ساحت قرآن نمی‌رسی شب شد خیال گریه نداری هنوز هم ؟ داش آکلی یقین که به مرجان نمی‌رسی دور تو را تمام حسودان گرفته‌اند ای شاه تاجدار به جیران نمی‌رسی
تو عطر باران خورده ی باغات گردویی معشوقه ای زیباتر از هر چشم آهویی در داستان ناصرالدین شاه و جیرانش خواندم تو تنها سوگلی کشور اویی از روی باغ سرخ لبهای کنار تو شاتوت میریزد چنانکه آلبالویی در چشمه ی برفی آغوش تن گرمت آرام خوابم برد انگاری پر قویی مثل جهانگردی که گشته دور دنیا را در جنگل موهات کردم ماجراجویی آویشن کوهی و سیب و طعم نعنایی تو دارچینی ، پونه ای ، نه عطر لیمویی من در کمال الملک نیشابور چشمانت دیدم پریده رنگ و روی هر قلم مویی آرامش بعد تمام خستگی هستی انگار چایی غلیظ قند پهلویی مثل فروغی ، نجمه ای ، تو مثل پروینی زیباتر از هر شاعری تووشعر می گویی من دوستت دارم نه اصلا عاشقت هستم تو شرجی مرداد اهوازی پری رویی
کاش یک بار دگر عشق هویدا بشود یک نفر مرد تر ازعشق زلیخا بشود تن به موجی بزنم غرق شوم در قدمش او عصایی بزند حضرت موسی بشود ماه او باشد و من خیره شوم رو به افق شب به شب منبع الهام تماشا بشود موی خود را بپریشاند و در باغ خیال شهرزاد غزل قصه ی یلدا بشود آنقدر اشک بریزم که در امواج غزل گریه ی پیرهنم ساحل دریا بشود کاش اصلا تو بیایی و دلم مثل قدیم عاشقت باشد و مضمون غزل ها بشود
باز هم معرفت شانه‌ی دیوار خودم میشوم مست هم آغوشی تکرار خودم میشوم مرثیه خوان غم تنهایی خویش تا ببینم همه شب غربت غمبار خودم هیچ کس ،فرصت تکرار نداده است به من بس که تکرار شدم در تب هر بار خودم نیمه شب در قفس خانگی‌ام حبس شدم باز هم دفتر تنهایی و خودکار خودم باز هم ابر غم آلود نشسته است به چشم نم نمک میزند این گریه به اصرار خودم یوسف گمشده‌ی شهر هزاران پری‌ام دیر سالی است دلم مانده خریدار خودم عشق رنگی شده‌ی نقش هوس هاست هنوز میروم تا که شود فرصت دیدار خودم
ان قَدَر عاشق شدم که اختیارم رفته است من زنم اما غرور و اعتبارم رفته است روی خط ریل ها ماندست جای پای شعر سوت دور ی گفت با من که قطارم رفته است چشم هایت چشم هایت چشم هایت عشق من کشت منطق را حساب از دست کارم رفته است مثل یک دیوانه گرد شهر می خندم فقط رفتی و دیگر ببین صبر و قرارم رفته است می نوازم شعر را در وصف چشمانی که نیست اختیار از دست سنتور و سه تارم رفته است باختم باران شدم لیلا شدم در بیت ها فصل پاییزم ،،بهار از روزگارم رفته است میچکد از هر مژه انگور تاکستان عشق یک بیابان پیش رو دارم سوارم رفته است
اگر ابری شوم در دست تو احساس می بارم برایت اشک را چون خوشه ای الماس می بارم برای روزهایی که دلت بدجور غمگین است کنارت بی حد و بی مرز و بی مقیاس می بارم برایت می دوم تا جاده ی تهران و تا چالوس همان جا در کنار باغی از گیلاس می بارم اگر حتی شود در چارراهش عشق می کارم غزل ها را کنار این عوام الناس می بارم شبیه نم نم باران به دور حلقه ی چشمت جلوی دوربین مات هر عکاس می بارم قلم را میزنم در خون و روی تخته نرد عشق برای چرخش شیش و چهار تاس می بارم نکش آهی به روی لب که در دیوان شاهانی شبیه قل‌قل قلیان شاه عباس می بارم تو خواهی رفت می دانم ولی باور کن آن لحظه که من با گردنم در حلقه‌های داس می بارم
عجب طعم لبی داری که مثل آن هلویی نیست چه شالیزار زیبایی شبیهش هیچ مویی نیست شبیه فلفل هندی تو کمتر اخم کن قاتل! مگر چنگیز قتالی که مثل‌ات تند خویی نیست درون انعکاس آینه یک آسمان دیدم به پشت میزم و غیر نگاهت‌های و هویی نیست صدای خنده‌ای پیچیده و سنتور می رقصد به جز آهنگ لب‌هایت به گوشم گفتگویی نیست به پشت عینک دودی چه قایم کرده‌ای بانو ! که در میدان چشمت جز دو افسر جنگجویی نیست تو چشمک میزنی و قلب من صد بار میمیرد بزن من را بکش جز مرگ دیگر آرزویی نیست شبیه جنگل بکری که در نقاشی ذهنم ... درون چشمه‌اش غیر از تن تو هیچ قویی نیست تو اعجاب‌آورین نقشی که نقاشان همه گفتند به جز رنگین‌کمان چشمهایت رنگ و رویی نیست اگر این طشت رسواییست باشد چونکه میگویم که عاشق هستم و عاشق به فکر آبرویی نیست به جانم دوستت دارم که تو زیباترینی عشق ! به پیش پای تو جان میدهم در این مگویی نیست
چند وقتی هست تنها همنشینم با خودم فارغ از هفت آسمان من هشتمینم با خودم خلوتی خود خواسته با خود فراهم کرده ام منزوی شاعرم خلوت گزینم با خودم می روم تا دشت و دریا ، تا ستاره تا خدا می روم تا آسمان پروین بچینم با خودم آه را می گیرم از چشم خودم با آستین هم خودم میگریم و هم آستینم با خودم دوست دارم میز و خودکار و خیال و ماه را در کنار شعرهایم بهترینم با خودم دور تا دور خودم آجر به آجر -سنگ سنگ میگذارم روی هم دیوار چینم با خودم آه ای تنهایی ای دنیای خوب پر سکوت لب فروبستم چرا که نقطه چینم با خودم عاشقی دیوانه ام دیوانه تر از هر چه هست شاعرم مجنون تر از لیلا همینم با خودم دور باید بود از هرچه شلوغی هر چه هست هر که دارد منطقی من اینچنینم با خودم
باید امشب کمی خودم باشم، دورتر از حوالی چشمت بافتی زیر و رو ی دل را با، نقشه‌ی ریز قالی چشمت پیچ و تاب طلایی گیسوت مثل نیلوفری است درکندو مثل زنبور روی نیلوفر، خیره‌ام رو به شالی چشمت با من انگار آشنا بودند مردمی در هوای پرچین‌ها مژه‌هایت شراب می نوشید در هوای اهالی چشمت صبح‌ها در هوای بارانی‌، بین بال و پر کبوترها در هوایی که بوی حافظ داشت خوانده‌ام بیت عالی چشمت مثل خاکی که بوی نم دارد، دل من دست بر قلم دارد عطر هل‌های تازه‌دم دارد، چای های ذغالی چشمت باز باتو ستاره سوسو زد،مثل الماس‌های ریزی که می‌درخشند روی تاریکی، در کنار لیالی چشمت مانده‌ام بی قرار و دلواپس در کنار کسی که رویایی است نشد این بار... ، مانده‌ام حالا پرسه‌زن در حوالی چشمت
باید امشب کمی خودم باشم، دورتر از حوالی چشمت بافتی زیر و رو ی دل را با، نقشه‌ی ریز قالی چشمت پیچ و تاب طلایی گیسوت مثل نیلوفری که می‌پیچید یا که نه گندم ی و دل زنبور، خیره‌تر رو به شالی چشمت با من انگار آشنا بودند مردمی در هوای پرچین‌ها مژه‌هایت شراب می‌نوشید در هوای اهالی چشمت صبح‌ها در هوای بارانی، در هوای پر کبوترها در هوایی که بوی حافظ داشت خوانده‌ام بیت عالی چشمت مثل خاکی که بوی نم دارد ،مست تر از هوای پاییزم چِقَدَر عطر تازه‌ای دارد، چای‌های ذغالی چشمت باز باتو ستاره سوسو زد، مثل الماس‌های ریزی که می‌درخشند رو ی تاریکی، در کنار لیالی چشمت مانده ام بی قرار و دلواپس در کنار کسی که رویایی است نشد این بار... ، مانده ام حالا پرسه زن در حوالی چشمت
باید برای لحظه‌هایت همنفس باشم باید هوای تازه‌ای در این قفس باشم باید جهان را در پیاله جا کنم آن وقت شاید شود قدری برای عشق بس باشم باید کنارت باشم و دورت بگردم تا هر جا صدایم می‌کنی فریادرس باشم خاکستری باشم به زیر آتش عشقت حتی بمیرم باز هم در دسترس باشم وقتی ببینی بغض کردم شانه‌ات باشد وقتی ببینم بغض کردی پیش و پس باشم حالا بیا قدری بخند و نازکن جانم نگذار تا در قلب پاکت هیچ کس باشم
برای دفتر من شاعرانه‌ای دریا برای عشق و غزل‌ها نشانه‌ای دریا دوباره باده بریزان پیاله منتظر است برای شعر نوشتن بهانه‌ای دریا چقدر پنجره‌ی چشم تو غزل شده است چقدر تو غزل بی‌بهانه ‌ای دریا بریز چای و بخوان شعری از روایت عشق که شاعرانه‌ترین عاشقانه‌ای دریا تو پونه‌ای و اقاقی برای اول صبح عجیب سبز و قشنگی جوانه‌ای دریا شبیه نم‌نم باران شبیه ماه بلند به روی سرخی لبها ترانه‌ای دریا تو کوه هستی و زیبا تو کوه هستی و مرد برای تکیه‌ی هر روزه شانه‌ای دریا تو منزوی غزل‌ها، تو قیصر عشقی شبیه بچگی‌ام کودکانه‌ای دریا قنوت آخر شب‌ها برای بارانی تو آرزوی قشنگ شبانه‌ای دریا زلال چشمه‌ی ابی زلال جاری رود برای ساحل تنها کرانه‌ای دریا بمان برای همیشه بخند حضرت عشق تو نوبرانه‌ترین نوبرانه‌ای دریا
یا ضامن آهو که کریمی تو کریم لطف تو همیشه بوده از عهد قدیم عیدی بده امشب به محبین درت سالم برسد خادم تو ابراهیم
ای بت شکن بیا و دوباره تلاش کن اسم منافقان وطن را تو فاش کن چشم یتیم‌های وطن خشک شد به راه فکری به حال مردم و وضع معاش کن
از دوری تو غزل پریشان شده است چشمان دلم ترانه‌باران شده است ای آرزوی هزار آدینهٔ عشق بی‌تو همه‌جا شبیه زندان شده است
قهری و من پُرم ، پُرم از پرسش و اگر می آیی عاقبت تو به این شعر بی خبر پلکم پریده است یقین دادمش که تو می آیی از سکوت شب و می زنی به در می آیی و برات شده بر دلم که من در پای تو درختم و تو غیرتِ تبر آری بزن به ریشه ی من بیشتر بزن محکم بزن که هیچ شوم هیچ بی اثر محکم بزن تو خرد کن و عاشقم نباش چیزی ندادمت به خدا غیر درد سر پا پس نکش بیا و دوباره شبیه قبل من را کنار شعر و غزل با خودت ببر من را ببر به دشت به رویا به ماهتاب من را ببر به شب به ستاره به دورتر من را ببر به کوچه ی یاس و به بوی سیب من را ببر به میکده ی عشق با هنر قهری ؟ چرا ؟ مگر که عزیزم چه گفته ام ؟ هی فکر میکنم به تو با چشم های تر بی تو سیاه تر شدم از یک شب سیاه با تو سپیدتر شدم از لحظه ی سحر حالا بیا به آشتی و چای و منزوی حالا بیا غزل به غزل هیچ سر به سر عشق است واژه ای که نگفتیم ما به هم در کوچه باغ قصه ی ما هست یک نفر .... همواره عشق می رسد از راه بی دلیل همواره عشق می رسد از راه بی خبر
غدیر فرصت عشق است و مستی مازاد غدیر عید ولایت شد و بهار آباد به روی دست محمد علی که بالا رفت از آسمان غزل و نقل و آفتاب افتاد
تقدیم به ارغوانی ترین شش ماهه ی عالم مثل خورشید کوچکی بوده روی دستان ِکهکشانی ها او که پیچید مثل نیلوفر ،دور لب های ارغوانی ها آفتابی که عالم امکان، بوده چون ذره در مقابل او چشم هایش شکوفه های انار ،بوده در بزم جانفشانی ها با نگاهی قشنگ بر بابا ، گفته او از تمام احساسش حرفهای نگفته ی هم هست ، در الف بای بی‌زبانی ها با دو دستی که رنگ باران داشت گفت :رحمی که طفلکم تشنه است اندکی آب ، شد لب نوزاد!! خشک چون برگ شمعدانی ها بچه آ هو تکان تکان می خورد ، روی دستان پر تب بابا زیر حلق علی نمایان شد ،کور گردد کمان جانی ها حرمله با کمان نشانه گرفت ، رو به سمت غزال و بابایش حلق شش ماهه ای پر از خون شد ،در لالا لای نغمه خوانی ها صبر کن یک صدای عرشی گفت، نازنینم ،خودم خریدارم خون گرم علی که بالا رفت ، خیره گشتند آسمانی ها زینب و داغ بیقراری که ... ، زینب و چشم اشکباری که پشت خیمه رباب حاضر بود ، زینبش دید جانفشانی ها ...
هدایت شده از سرزمین شعرها 🍎
از دوری تو غزل پریشان شده است چشمان دلم ترانه‌باران شده است ای آرزوی هزار آدینهٔ عشق بی‌تو همه‌جا شبیه زندان شده است
گاهی که شهد معجزه را می‌چشانی‌ام در روبه‌روی پنجره‌ات می‌نشانی‌ام از دل سلام میکنمت مهربان‌ترین آیا به سمت جاذبه‌ات می‌کشانی‌ام با اشک ِ توبه آمده‌ام در حضورتان سوی بهشت روضه‌ی خود می‌رسانی‌ام گرد و غبار روی دل من نشسته است در حسرت سبک شدنم می‌تکانی‌ام مولا دخیل بسته‌ی لطف توام هنوز می.خواهم از کنار ضریحت نرانی‌ام چون مشهدالرضای شما بوی عشق داشت دلبسته‌ی شما شده‌ام ،آسمانی‌ام @abadiyesher
به زخم‌های پیاپی چقدر تن دادیم که راه باغ وطن را به خارکن دادیم به ضربه‌های مکرر فقط نشستیم و عمل نکرده فقط داد با سخن دادیم به جای مشت دمادم دلیل بافیدیم حواله خنده، به دشنام بددهن دادیم که کارمان شده تنها شعار پشت شعار به جان لاله‌ی زیبایمان کفن دادیم سکوت کرده و گفتیم مصلحت این است همین شده است که جان، جای خویشتن دادیم عقب نشینی ما از سر درایت نیست هلا که رو به سگ هار راهزن دادیم چقدر تعزیه خوانی چقدر مرثیه _ سوگ به منفعت تبری دست بی‌وطن دادیم چه کرده‌ایم بگو ما برای حضرت عشق به جای یوسف او کهنه پیرهن دادیم هزار بیت نوشتیم در ملامت شب به انفعال شکسته به وعده تن دادیم به اشک ناله نوشتیم در مجاز ولی تبر به گرده‌ی رعنای نارون دادیم شبیه طبل تهی هی صدا درآوردیم سیاست علوی را به فوت و فن دادیم منافقان نفوذی _ منافقان سیاه چقدر خون به دل پیر بت‌شکن دادیم قسم به پنجه‌ی خون ریز هر شغال و شغاد نشان خانه‌ی خود را به گورکن دادیم @abadiyesher