eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی که تازه رسید تو را گرفت از من همیشه میوه ی شیرین برای مهمان است
بگذار که یک عمر فقط قهوه ببویم تا بلکه فراموش کنم عطر تنت را...
شبیه تعزیه خوانی به نقش شمرم که خودش به گریه خودش را مدام لعنت کرد
وقتی تو رفتی چیزهایی جا به جا شد آهنگ های شاد را غمگین شنیدم بعد از تو چون بازیگری با نقش منفی از هر طرفداری فقط نفرین شنیدم!
لطف کن پیش من از دلبر و معشوق نگو پیش یک آدم معلول نباید بدوی ...
فهمیده­ اند خلق که این شاه را رَواست جای زنش، به جان کنیزش قسم دهی...!
تورا یک روز بر دوشم ازینجا میبرم بی شک به سارق های دیوانه کسی مشکوک نخواهد شد
بپرس از من کجا رفتم؟ چه کردم؟ با که ها بودم؟ به من حس مهم بودن بده این روز آخر را...!
. هر که از پیچش موی تو خمی می‌بیند نه عذابی نه بلایی نه غمی می‌بیند دل بنایی‌ست فرو ریخته اما عاشق در همین خانه‌ی ویران حرمی می‌بیند ♥️🌿
شاید از بخت بد خویش نمی رنجیدیم همه را با خود اگر زود نمی سنجیدیم عقل ، رنجی ست که اهل دل از آن بی خبرند کاش ما بیشتر از عشق نمی فهمیدیم پلک بستیم و به دنیای تخیّل رفتیم عاقبت آن طرف آینه را هم دیدیم تا کسی از هدف و خواسته ی ما پرسید تازه دیدیم که در برزخی از تردیدیم هر که را مسخره کردیم ، رسیدیم به او مگر آن ها که به خوشبختی شان خندیدیم
. خداوندا اگر جایی دلی بی تاب دلدار است نمی دانم چطور اما خودت پا در میانی کن... .
روزها با فکر او دیوانه ام شب بیشتر هر دو دلتنگ همیم اما من اغلب بیشتر باد می گوید که او آشفته گیسو دیدنی ست شانه می گوید که با موی مرتب بیشتر پشت لحن سرد خود خورشید پنهان کرده است عمق هذیان می شود با سوزش تب بیشتر حرف هایش از نوازش های او شیرین تر است از هر انگشتش هنر میریزد از لب بیشتر یک اتاق و لقمه ای نان و حضور سبز او من چه میخـواهم مگر از این مکعب بیشتر
دلتنگم آن‌چنان که گمان میکنم خدا با خاک رفتگان ،گِل ما را سرشته‌است!
باید که عشق را به ستیزش قسم دهی این تیغ را به قسمت تیزش قسم دهی حافظ! قسم به شاخ نباتت نمی­خورم سخت است مرد را به عزیزش قسم دهی...
گاهی بیا به دیدن من محض سر زدن اصلا بیا به باغ به قصد تبر زدن
گفتی چرا اینقدر اشعارت سیاه است؟! خندیدم و دستی به موهایت کشیدم!
باد می‌گوید که: او "آشفته گیسو"دیدنی‌ست شانه می‌گوید که: با موی مرتب بیشتر…
. در دلم جایی برای هیچ کس غیر از تو نیست گاه یک فقط با یک نفر پر می شود... 🌾
تو پاییزی‌ترین بادی و طوفانی‌ترین طوفان منم آن برگِ آواره، که می‌‌رقصم به هر سازَت
پر رنگ‌تر شد آن گلِ‌سرخی که خشک‌شد مـا در فــراق بیـش‌تـر از وصـل عاشقـیم!
دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگـم بگویـد خانه را وِل کن بِگو مَن کِی، کُجا باشَم؟
شبی میخواستم عکس تو را بر گردن اویزم ولی افسوس فهمیدم طلا بر مرد جایز نیست
امیدی بر جماعت نیست، می‌خواهم رها باشم اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا - بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم خیابانها پر از دلدار و معشوقان سر در گم ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم؟ کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن به غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشم دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟
او‌ که هم‌دردم شده گویا خودش هم، درد بود او خودش زخمِ همان مرهَم که می‌آورد بود
کمی به شعلهٔ آتش بپاش از عطرت برای آنکه بدانی چه با دلم کرده است... 🆔@abadiyesher