eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
41 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
در عشق نمی‌دانم درمانِ دلِ خویش خواهم که کنم صبر ولی دسترسَم نیست خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست... ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌🦋🌺🦋
دارم سر خاک پایت ای دوست آیم به در سرایت ای دوست چون رای تو هست کشتن من راضی شده‌ام برایت ای دوست
در زلف تو دادند نگارا خبر دل معذورم اگر آمده‌ام بر اثر دل یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو یا راه مرا باز نما تو به بر دل نی نی که اگر نیست ترا هیچ سر ما ما بی تو نداریم دل خویش و سر دل چندین سر اندیشه و تیمار که دارد تا گه جگر یار خورد گه جگر دل بی عشق تو دل را خطری نیست بر ما هر چند که صعب است نگارا خطر دل تا دل کم عشق تو در بست به شادی بستیم به جان بر غم عشقت کمر دل چاک زد جان پدر دست صبا دامن گل خیز تا هر دو خرامیم به پیرامن گل تیره شد ابر چو زلفین تو بر چهره‌ی رخ تا بیاراست چو روی تو رخ روشن گل همه شب فاخته تا روز همی گرید زار ز غم گل چو من از عشق تو ای خرمن گل زان که گل بنده‌ی آن روی خوش خرم تست در هوای رخ تو دست من و دامن گل گل برون کرد سر از شاخ به دل بردن خلق تا بسی جلوه گری کرد هوا بر تن گل تا گل عارض تو دید فرو ریخت ز شرم با گل عارض تو راست نیاید فن گل 🌹🌹🌹
عشق بازیچه و حکایت نیست در ره عاشقی شکایت نیست هر چه داری چو دل بباید باخت عاشقی را دلی کفایت نیست
در عشق نمی‌دانم درمانِ دلِ خویش خواهم که کنم صبر ولی دسترسَم نیست خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست...
تا نقش خیال دوست با ماست ما را همه عمر خود تماشاست آنجا که جمال دلبر آمد ولله که میانِ خانه صحراست
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان زان که سر در باختن در عشق اول منزلست فرق کن در راه معنی کار دل با کار گل کاین که تو مشغول آنی ای پسر کار گلست
جز هوا نسپرم آنگه که هوای تو کنم جز وفا نشمرم آنگه که جفای تو کشم به خدای ار تو به دین و خردم قصد کنی هر دو را گوش گرفته به سرای تو کشم ور تو با من به تن و جان و دلم حکم کنی هر سه را رقص کنان پیش هوای تو کشم
مڹ ڪجا آغوشِ دلخواهَت ڪجا آڹ نگـاه و صـورتِ ماهَـت ڪجا ڪاش پیشـاني نِوشتم مي شدي یا ڪہ سلطاڹِ سِرشتم مي شـدي باز گفتم ؛ مڹ ڪجا عشقت ڪجا لمسِ آن آغـوشِ با عشقت ڪجـا
ای نگار دلبر زیبای من شمع شهرافروز شهرآرای من جز برای دیدنت دیده مباد روشنایی دیدهٔ بینای من جان و دل کردم فدای مهر تو خاک پایت باد سر تا پای من از همه خلقان دلارامم تویی ای لطیف چابک زیبای من
جمال چهره جانان اگر خواهی ڪه بینی تو دو چشم سرت نابینا و چشم عقل بینا ڪن‌
چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست 🌹🌹🌹
نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد ♥️
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست هر چند نگه می‌کنم از روی حقیقت یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی که از پیوند با عیسی چنان معروف شد یلدا 🍉
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عشقْ، بازیچه و حکایت نیست در ره عاشقی شکایت نیست حُسن معشوق را چو نیست کران درد عشاق را نهایت نیست مبر این ظن که عشق را به جهان جز به دل بردنش ولایت نیست رایت عشق آشکارا بِه زان که در عشق ، روی و رایت نیست عالَم عِلم نیست ، عالم عشق رؤیتِ صدق، چون روایت نیست هر که عاشق شناسد از معشوق قوّت عشق او به غایت نیست هر چه داری چو دل بباید باخت عاشقی را دلی کفایت نیست به هدایت نیامدست از کفر هر کرا کفر چون هدایت نیست کس به دعوی، به دوستی نرسد چون ز معنی، دَرو سرایت نیست نیک بشناس کانچه مقصودست به جز از تحفه و عنایت نیست