eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
27 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
خوردن لبهای تو از مبطلات روزه نیست بی جهت دوری نکن از من که حکمش آمده
دل و جانم به تو مشغول و نظر خیره به توست در عبادت نتوان جای دگر خیره شوی
دل و جانم به تو مشغول و تو انگار نه انگار دل بیچاره بیا دست از این ضایعه بردار
چشم بر هم بِگُذاری رمضان هم رفته از زمان بهره نگیری،که زمان هم رفته می‌رسد یک شب قدر و تو به غفلت گذری ناگهان در تب غفلت ضربان هم رفته نکند نامهٔ اعمال بگوید آن شب نگران آمده بود و نگران هم رفته تا نفس داری و دستت برسد کاری کن میروی در سفر و یک چمدان هم رفته چمدان دل من پر شده از رخت سیاه کاش گویند بر آن آب روان هم رفته از همین لطف خدایی طلب بخشش کن که خدایت پی جبران همان هم رفته
ای آدم بیچاره بیا بین که چه زاریم ما کمتر از یک اتم گرد و غباریم فرضا که نود سال نه صد سال بمانیم یک سوم آن را همه در خواب گذاریم از شصت تو کم کن دههٔ اول و آخر چون قدرت مانور نداریم نداریم ای خوش خیال همه عالم تو که دیدی در فرصت اندک به دو روزی که دچاریم حالا تو بیا چرتکه انداز کزین عمر باقی چِقَدر مانده و ما بر چه قراریم سید دَههٔ سوم عمرش سپری شد با این دو دو تا کردن خود کنج مزاریم گفتند که سی سال تو داری،نه چنین نیست سی از کف من رفت چو در اصل نداریم القصه فریب عدد عمر نخور چون کوتاه تر است آنچه که خواهی بِشُماریم
کلبه ام گرچه فقیرانه تو هم گرچه خدایی من یکی مثل تو دارم تو ولی مثل خودت نه
اگر که از همه سیری اگر که خسته ای و... اگر اسیر هوایی ز خویش رسته ای و... اگر نشاط دلت هم حریف غم نشده اگر که طعنه زده غم چه دلخجسته ای و... بیا مبارزه کن با هوای نفس خودت همین هوا که به پایش به غم نشسته ای و... خدا که گفته به تو کید جن و شیطان را ضعیف گشته ولیکن چرا نَجَسته ای و... دلیلْ،دشمنیِ نفسِ در وجود توست اگر نبوده هم ابلیس،از او گسسته ای و... چون ابتدا هدفِ آفرینشت این بود میانِ عقل و هوا،انتخابِ دسته ای و... علاقه های هویدا و سطحی و فانی علاقه های نهان و بمان و هسته ای و... ز اولی بِگُذر تا که جاودانه شوی بیا ببین چِقَدر دل به هیچ بسته ای و... اگر که از همه سیری اگر که خسته ای و اگر تو عاشق اویی که دلشکسته ای و...
روز هفتم شد و حاجات فراوان داریم از ابولفضل و علی اصغر و موسی الکاظم گرچه بر دست شما یک گره ای بود ولی گره ها با نظر لطف شما وا شده دائم
کرونا گرفته بودی نفسم به در نیامد تو علاوه بر دل من به شُشَم نشسته بودی کرونا تمام گشت و اثرش هنوز هم هست که به پلک بستنت هم راه حلق بسته بودی
از آن وقتی که دامان ها ز پوشیدن رها گشتند فقط دامان نیالودش،زلیخا هست و یوسف نیست
دراین شهر پر از نعمت نباید سائلی باشد بر آغوش تو جز من هم نباید مایلی باشد سرت بر روی کتفانم کمر در بند دستانت میان این دوتا هیبت نباید حائلی باشد مرا دیوانه کردی پس سرانجامش به پای تو نخواه از مست مثل من که مست عاقلی باشد
باز هم دسته گل تازه به تن کاشته ای این کبودی که تو بر گردن من کاشته ای با چه رویی بروم بر سر کارم فردا چه جوابی بدهم ؟گل به چمن کاشته ای گفته بودم به تو صدبار که آرام بگیر بوسه با مِهر نه با قصد زدن کاشته ای
مثل یک پیچک که میپیچد درون باتلاق غرق در خود کن مرا بی بازگشت و طمطراق
سحر هشتم و حرفی به رضا جان دارم از تو من یک سفر کرب و بلا میخواهم
به غریبی به بقیع و به غریب الغربا سحر هشتم ما را تو ز غربت برهان اللهم عجل لولیک الفرج
شعری متفاوت ،،دَ دَ،، در سال نوشتم لکنت به زبانم ،،وَ وَ،، خوشحال نوشتم 🌸چیزی دگر از فرصت امسال نمانده🌸 از قصهٔ تو من ،،سِ سِ،، سریال نوشتم آنقدرْ نگاهت غلط انداخت مرا تا املای تو را با ،،طُ طَ،، طبخال نوشتم حافظ فقط از بخت بدم گفت ولی من فاضلْ نظری خوانده ،،ت،، تا فال نوشتم فرصت کم و شعرم خم و باران نم و دنیا از نام تو تنها ،،دِ دِ دا،، دال نوشتم حتما که دعا خوانده خدا ویژه برایم باطل شده آن ،،رم،، که به رمال نوشتم دو دو سَ سَ تت دا رَ رَ رم سخت، ولی شد شد سخت ولی بیت به هرحال نوشتم
چه تقارن قشنگی رمضان و عید امسال سحر روز نهم شد سحری به احسن الحال به علمدار حسین و عطش لب برادر به ظهور منتهی کن شب قدر ما در این سال
سال تحویل شد و من نگرانم غزه چه زمانی رسد از ظلم رهایی یابد خود ارباب در آغوش کشاند دانی با لب تشنه شهادت چه بهایی یابد
چشم بر هم زدم و شد سحر یازدهم چشم بر هم بزنی این رمضان هم رفته
چون صفر آمد و رفتش بِنشینم به عزا به غریبی به بقیع و به غریب الغربا ماه غربت شده تا آل علی دریابیم چه کشیدند و چه دیدند و غریبند آنها آه پیغمبر ما کشته شده مثل حسن مثل رضا ماجرایی که غریب است و عجیب است أسفا آه از کوچهٔ معروف بنی هاشمیان سرشان آمده آنجا چه بلاها چه بلا آه از درد حسن دیده که مادر سیلی خورده از دست جفاکارِ پسر، ابن خطا همسرش در عوض اینکه کنارش باشد جای آب او دهدش کاسه ای از زهر جفا آتشی در جگرش شعله کشید از نفسش طشت خون پر شده بی هیچ صدا هیچ صدا مثل این جد غربیش شده مرگش یکسان کشتهٔ زهر جفا بخت حسن بخت رضا یادگاران حسن کرب و بلایی شده اند قاسم بن الحسن و پیش عمو،عبدالله حق آن نیست نگویم چه کشید اختر او مظهر صبر خدا زینب او کنز حیا مادرش بین در و ضربت سر بر پدرش یا حسن خون جگرش یا که حسین غرق بلا تو کریم بن کریم بن کریمان هستی معدن جود و سخایی تو به هر صحن و سرا جان من هم بفدای تن افتاده غریب که ندارد نه ضریح و نه چراغی نه بنا @abadiyesher
ماه گرفت و تو به یاد آمدی ام ماه من علت اشک و غم و بغض و دمِ هر آه من آمده بودم که تو را سیر تماشا کنم نیست گناهی به نگاهِ گَه و بیگاه من هیچکسی هیچ کجا هیچ زمانی نشد قَدر قدم های تو چون سایهٔ همراه من تا که گرفتی رخ خود را همه جا تیره شد ماه بلندم تو ببین طاقت کوتاه من وقت نهان گشتن تو امر نمازم نمود خلوت خوبیست میان تو و الله من
آبادی شعر 🇵🇸
بنویسید که در اول این مهر،پدر ب...ب...او آب نخورد و ج...ج....جان داد به در
بنویسید که در اول این مهر،پدر خواست تا نان بدهد در عوضش جان داده
عشق یک روز خودش بود و هم اکنون همه او نقش سردار پدیدار شده در هر سو مانده از قدرت پوشالی صهیون بادش کفر،افتاده ز پا و زده اکنون زانو مرد میدان بخدا ناظر این پیروزیست شیر،اینجاست ببین موش کثیف ترسو از کِش و سنگ و کلوخ و اثر یک آجر ما رسیدیم به جنگیدن در رو در رو تازه این زلزله یک بازی کوچک نقش است انتقامیست به اندازه یک ذرهٔ مو جنگ در خاک تلاویو به زودی حتمی است مشت خورده به تن نحس نتانییاهو حرف سید علی خامنه ای باور شد اسب بازنده ندارد که قمار ای یابو
من روزم و پاییزم و شعر غزلی که با مهر‌ نشستی به دل این همه اوصاف