شهرها سوخته از آتش آهی گاهی
نالهای داده به باد افسر شاهی گاهی
ای بسا قدرت پیکان تهمتن نکند
آنچه کرده مژهی چشم سیاهی گاهی
نظری کن سوی رندان که سلاطین جهان
بنوازند فقیران به نگاهی گاهی
گر دمد سبزهی عشق از دل ما نیست عجب
رسته درسینهی بس، سنگ گیاهی گاهی
به امید کرم خواجهی خوبان باشد
گر کند بندهی گمراه گناهی گاهی
شادمان باش که در دیدهی ارباب وفا
کوه هم سنگ بود با پرکاهی گاهی
پای رفتن نبود در ره سرمنزل عشق
آنکه را هست غم کفش و کلاهی گاهی
خاکسارا خبر گمشدگان را تو بگوی
گر نباشد خبر از سالک راهی گاهی
#غلامعلی_خاکسار_ابهری
در زمان ما دگر زآن باده های ناب نیست
گر شرابی هم به دست آید به غیر از آب نیست
استکانی از پلاستیک است جای جامِ می
نقش مینا هم چو رویا جز خیال و خواب نیست
مطربان محفل ما ضبط صوت است و نوار
شاهدان بزم ما جز چند تن ناباب نیست
مِهرورزان هم فراواناند لیکن در حجاب
ماهرویان را صفای جلوهی مهتاب نیست
شادمان در ظاهرند این پیرهای نوجوان
شاب شیخ آسا فراوان است شیخ شاب نیست
لیلی و مجنون نه عذرا وامقِ دیوانه خوی
هست در هرجا ولی در مسجد و محراب نیست
در کجایند ابن سینا و ابوریحان ما
نامی از آموزگارِ ثانی ِ فاراب نیست
(خاکسارا) ابهرِ ما گلشنِ دیرینه است
کو مشامی کز گلاب شعرِ تو سیراب نیست
#غلامعلی_خاکسار_ابهری
باز کن لب که ره صلح و صفا باز کنی
با شکرخندهی خود آب بقا باز کنی
بگشا طرّهی مشکین و بیفشان بر روی
که به شب بارگه صبح و مسا باز کنی
چون کنی باز ز گیسوی پریشان گرهی
گره از کار فرو بستهی ما باز کنی
گر فکندهست فلک بر رخ تقدیر حجاب
چهره بنمای که اسرار قضا باز کنی
چون کلید در رحمت به کف رأفت توست
بنما تا در ِ احسان و عطا باز کنی
آشکارا شود از لطف رخت حسن خدا
تو اگر صورت اعجازنما باز کنی
ز گریبان به در آور سرِ انگشت که تا
مشت صد ماهرخ و مهرلقا باز کنی
تو به یک عشوه زدایی ز دو عالم غم و درد
چون به یک لحظه سرِ زلف دوتا بازکنی
همهی لاله رخان لب بگزند از حیرت
گر به رأفت، دهن لعل ربا باز کنی
(خاکسارا) سزد از شادی این مِهروَشان
سرِ مینای مِی مِهر و وفا بازکنی
آنچه عالم همه اندر طلب اوست تو راست
خوشتر آن است که دستی به دعا باز کنی
#غلامعلی_خاکسار_ابهری