eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
40 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
محبت تو اگر با من، دروغی از سر ناچاری است دل از محبت من بردار، خیانتِ تو وفاداری است @abadiyesher
در توبه مرا گفت که برگیر شرابی ساقی تو که خود بیشتر از خلق خرابی ! این ماهی دلمرده در این برکه ی دلگیر جز دوری آن ماه ندیده ست عذابی من عارف دلتنگم ، یا زاهد دلسنگ؟ هر روز نقابی زده ام روی نقابی … یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند در نامه ی اعمال منِ مست صوابی ساقی! همه بخشوده ی یک گوشه چشمیم آنجا که تو باشی چه حسابی؟ چه کتابی؟ 🆔@abadiyesher
نه اینكه فكر كنی مرهم احتیاج نداشت كه زخم های دل خون من علاج نداشت تو سبز ماندی و من برگ برگ خشكیدم كه آنچه داشت شقایق به سینه كاج نداشت منم! خلیفه‌ی تنهای رانده از فردوس خلیفه‌ای كه از آغاز تخت و تاج نداشت تفاوت من و اصحاب كهف، در این بود كه سكه های من از ابتدا رواج نداشت نخواست شیخ بیابد مرا كه یافتنم چراغ نه! كه به گشتن هم احتیاج نداشت. 🆔@abadiyesher
فقط همین....💔💔 بی‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست 🆔@abadiyesher
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست تواَم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است 🆔@abadiyesher
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار 💚 @abadiyesher
مـن دلـم پیش کـسی نیست ،تو را میخواهم! آسـمــان دلـــم ابــری اســت، تــو را میخواهـم؛ @abadiyesher
عشقی که زمینی نشود فایده‌اش چیست؟ ای ماه بینداز نگاهی به زمین هم... 💚
بچه‌بازی است مگر؟! عشق جگر می‌خواهد
قصه فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه دل به دست آوردن از کشورگشایی بهتر است ... 💚
روزی زِ چشم مردم و روزی به پای تو! عُمرِ مرا ببین که به افتادگی گذشت... @abadiyesher
اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار تسبیح تو ای شیخ رسیده است به تکرار سنگی سر خود را به سر سنگ دگر زد صد مرتبه بردار سر از سجده و بگذار از فلسفه تا سفسطه یک عمر دویدم آخر نه به اقرار رسیدم نه به انکار در وقت قنوتم به کف آیینه گرفتم جز رنگ ریا هیچ نمانده است به رخسار تنهایی خود را به چهار آینه دیدم بیزارم، بیزارم، بیزارم، بیزار ای عشق مگر پاسخ این فال توباشی مشت همه را باز کن، ای کاشف اسرار @abadiyesher
طفل می‌گرید، مگر می‌داند این دنیا کجاست؟ عمر چون با "های‌های" آمد به "هق‌هق" بگذرد @abadiyesher
من که جز هم‌نفسی با تو ندارم هوسی با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی زنده‌ام بی تو و شرمنده‌ام از خود، هرچند که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی ناامیدم مکن از صبر و بگو می‌آید عادل ظلم‌ستیزی، ملک دادرسی به کجا پَر بکشد در هوس آزادی آنکه از بال و پرش ساخته باشد قفسی من کسی جز تو ندارم که به دادم برسد می‌توانی مگر ای عشق به دادم نرسی! @abadiyesher
دل به شادی‌های بی‌مقدار این عالم مبند زندگی تنها فرازی در نشیبی ساخته است @abadiyesher
باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است @abadiyesher
کسی بدون تو باور نکرده است مرا که با تو نسبت من چون دروغ با قسم است تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست وگرنه فاصله ي ما هنوز یک قدم است @abadiyesher
بی‌لشکريم! حوصلهٔ شرح قصه نيست فرمانبريم، حوصلهٔ شرح قصه نيست با پرچم سفيد به پيکار می‌رويم ما کمتريم! حوصلهٔ شرح قصه نيست فرياد می‌زنند، ببينيد و بشنويد کور و کريم! حوصلهٔ شرح قصه نيست  تکرار نقش کهنهٔ خود در لباس نو بازيگريم! حوصلهٔ شرح قصه نيست آيينه‌ها به ديدن هم خو گرفته‌اند يکديگريم! حوصلهٔ شرح قصه نيست همچون انار خون دل از خويش می‌خوريم غم‌پروريم! حوصلهٔ شرح قصه نيست  آيا به راز گوشهٔ چشم سياه دوست پی می‌بريم؟! حوصلهٔ شرح قصه نيست @abadiyesher
همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت @abadiyesher
بر من ببخش، گاه چنان دوست دارمت کز یاد می‌برم که مرا برده‌ای ز یاد @abadiyesher
هدایت شده از به وقت شاعری
من که در تُنگ برای تو تماشا دارم با چه رویی بنویسم غم دریا دارم...؟ دل پر از شوق رهایی است ولی ممکن نیست به زبان آورم آن را که تمنا دارم... چیستم؟! خاطره ی زخم فراموش شده لب اگر باز کنم با تو سخن‌ها دارم... با دلت حسرت هم صحبتی‌ام هست، ولی سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟ چیزی از عمر نمانده است، ولی می‌خواهم خانه‌ای را که فروریخته بر پا دارم
من از آغاز در خاکم نَمی از عشق می‌ بینم مرا می ساختند ای کاش از آب و گِلی دیگر @abadiyesher
تنها شراب چشم خمار تو قادر است... میخانه را دوباره پر از مشتری کند....! @abadiyesher