eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
33 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. صــفـای آیـنـه دارنـد نـور چـشـمانت به حیرت است دلم در حضور چشمانت ز تاب عشق تو صحرای سینه‌ام سیناست بخوان کلیم دلم را به طور چشمانت یکی دو جرعه بنوشان مرا که می‌جوشد شراب عشق ز جام بلور چشمانت قسم به صبح نگاهت که دیده‌ام هرصبح طلوع عاطفه را در ظهور چشمانت همیشه عاشق آن لحظه‌ام که می‌افتد به کـوچـه‌سـار خـیالم عبـور چـشمانت جمال خویش نهان کن از آن که می‌شکند غـرور آیـنـه پـیش غـرور چـشـمـانت از آن زمان دل بی طاقتم شـکیبا شد که گـشت محـو نگـاه صـبور چشمانت نظیر خـط عبـور غـزال زیبـایی است به جــاری غـزل من مـرور چـشمانت مـن آن سـخـای خـراباتـیم کـه با نگهی شـدم خـراب شـراب طـهور چـشمانت (سخا)
. بـا آن‌کـه تـو را گـرم کنــد سرد مباش بـر آن‌کـه تـو را شـفا دهـد درد مباش چیزی به‌جهان بِه ز جوانمردی نیست رســوای زمــانه باش و نامـرد مبـاش شاعر اصفهانی تازه‌گذشته مرحوم (سخا)
شمع انجمن گاه گاهی عشق در پیری جوانم می‌کند این بهار آسوده از رنج خزانم می‌کند در دلم گلبوته‌های آرزو سر می‌زنند شوقِ این گل‌های رنگین باغبانم می‌کند با نوای بلبلی مست سرودن می‌شوم ساز پرشور نسیمی نغمه‌خوانم می‌کند چون قناری‌های عاشق، دستِ پر مهر بهار نوگلی را سایبان آشیانم می‌کند یاد یارانی که با هم بزمِ الفت داشتیم همچو شمعِ انجمن آتش زبانم می‌کند هرچه با من زندگی نامهربان‌تر می‌شود بیشتر از پیش با خود مهربانم می‌کند بر دلم تاب و توانی تازه می‌بخشد امید هرچه پیری خسته‌جان و ناتوانم می‌کند پای تا سر عشق و احساسم ولی موی سپید همچو آتش زیر خاکستر نهانم می‌کند سروِ آزادم ندارم باکی از باد خزان جنگ با قهر طبیعت قهرمانم می‌کند همچو تیر از راست رفتن سر نمی‌پیچم "سخا" گرچه هردم بار پیری چون کمانم می‌کند
وقتی لبت به خنده چو گل باز می‌شود در من بهار تازه‌ای آغاز می‌شود می‌آورد پیام دلت را برای من رازی که در نگاه تو ابراز می‌شود ساز دلم چو نغمهٔ «ماهور» دِلکش است هرگاه با نوای تو دمساز می‌شود وقتی کبوترانه کنم قصد کوی تو یادت برای من پَرِ پرواز می‌شود با جلوهٔ بهارِ نگاه تو، مرغ دل همراز بلبلان خوش‌آواز می‌شود تا نقش روی توست در آیینهٔ دلم هر شب سرشکم آینه‌پرداز می‌شود عاشق اگر که خیمه به صحرا زند، رواست آنجا که عشق خانه‌برانداز می‌شود هر شب "سخا" به رخصتِ "صائب" در اصفهان مهمان بزم "خواجهٔ شیراز" می‌شود از کتاب "دلم اینجاست"
آفتاب آرزو می‌خواهم ای آرام جان، یک وعده مهمانت کنم پوشیده از نامحرمان، شمع شبستانت کنم بنشینم و بنشانمت، اسرار دل برخوانمت اهل وفا گردانمت، پابندِ پیمانت کنم گویم غم تنهایی‌ام، شیدایی‌ام رسوایی‌ام با دیدهٔ دریایی‌ام، گوهر به دامانت کنم از بعد عمری جستجو، منزل به منزل کوبه‌کو چون آفتاب آرزو، روشنگر جانت کنم ای روز و شب دمساز دل، عشقت پَرِ پرواز دل گر با تو گویم راز دل، ترسم پریشانت کنم یادت نخواهد شد جدا، از این دلِ دردآشنا بیگانگی بس کن بیا، تا جان به قربانت کنم
هیچ‌کس در زندگانی کامِ دل حاصل نکرد پیرِ دنیادیده هم زین خاکدان ناکام رفت!
هیچ‌کس در زندگانی کامِ دل حاصل نکرد پیرِ دنیادیده هم زین خاکدان ناکام رفت!
هیچ‌کس در زندگانی کامِ دل حاصل نکرد پیرِ دنیادیده هم زین خاکدان ناکام رفت!
هیچ‌کس در زندگانی کامِ دل حاصل نکرد پیرِ دنیادیده هم زین خاکدان ناکام رفت!
هیچ‌کس در زندگانی کامِ دل حاصل نکرد پیرِ دنیادیده هم زین خاکدان ناکام رفت!
هیچ‌کس در زندگانی کامِ دل حاصل نکرد پیرِ دنیادیده هم زین خاکدان ناکام رفت!
عـطـش عـشـق تـو آتش به دلم زد، برگرد سوختم ای که لبت چشمهٔ نوش است بیا
کوچه‌سار خیال صــفـای آیـنـه دارنـد نـور چـشـمانت به حیرت است دلم در حضور چشمانت دلم به یاد تو صحرای سینه‌ام سیناست بخوان کلیم دلم را به طور چشمانت یکی دو جرعه بنوشان مرا که می‌جوشد شـراب عشق ز جـام بلـور چـشمانت قسم به صبح نگاهت که دیده‌ام هرصبح فروغِ عاطفه را در ظهور چشمانت همیشه عاشق آن لحظه‌ام که می‌افتد به کـوچـه‌سـار خـیالم عبـور چـشمانت جمال خویش نهان کن از آن که می‌شکند غـرور آیـنـه پـیش غـرور چـشـمـانت از آن شبی دل بی‌طاقتم شـکیبا شد که شد اسیر نگـاه صـبور چشمانت نظیر نـاز نـگـاه غـزال زیبـایی است به دشت هر غزل من مرور چشمانت مـن آن "سخای" خراباتی‌ام که با نگهی شـدم خـراب شـراب طـهور چـشمانت
دیدم که حریم سبزه شد بسترِ گل آورد صـبـا شـمـیـم جـان‌پـرور گل در باغ دلـم شـور محـبت گل کرد وقتی که نسیم شانه زد بر سر گل
لبخـندِ لطـیفِ غـنچه دیدن دارد گـل‌نـغـمـهٔ بـلبـلان شـنیدن دارد از خـندهٔ نازِ او در آغوش نسیم پیداست که نازِ گل کشیدن دارد
ای عاشق عشقت دل دیوانه‌ی من گـنـج غـم تو نهان به ویرانه‌ی من گلواژه‌ی ناب شعر عشقی، که غزل با یاد تو گل کرده به گلخانه‌ی من
گهی ز برق نگاهم شرر زنی که بسوزم گهی اسیر جدایی کنی مرا که بمیرم شبی که رفتی و بردی امید زندگی‌ام را قسم به جان تو کردم خدا خدا که بمیرم...