eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به گیسویت، که از سویت، به دیگرسو نتابم رخ گرم صدبار چون گیسو به گرد سر بپیچانی...
تا دل به برم هوای دلبر دارد افسانهٔ عشق دلبر از بر دارد دل رفت ز بر چو رفت دلبر آری دل از دلبر چگونه دل بردارد
عید قربانست و ناچارم‌ که جان قربان ‌کنم گر ز بهر عید قربانی ز من خواهد نگار.!
عید قربانست و ناچارم‌ که جان قربان ‌کنم گر ز بهر عید قربانی ز من خواهد نگار.!
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ نغمه‌ی شیرین او گویی غذای روح ماست کز لطافت در دل و مغز و جگر جا می ڪند ━━━━💠🌸💠━━━━
شبی پرسیدم از دلبر ، چه فن در عاشقی خوشتر؟ فشاند آن زلف چون عنبر به رخ ، یعنی"پریشانی"
تا دل به برم هوای دلبر دارد ، افسانه‌ی عشقِ دلبر از بر دارد دل رفت ز بر ، چو رفت دلبر ، آری دل از دلبر چگونه دل بردارد ؟
اگر قصد لبت کردم بدار از لطف معذورم! ز بس شیرین‌ زبان‌ بودی‌، گمان‌ بردم‌ که‌ حلوایی...
یک روز اگرت تنگ در آغوش بگیرم تا صبح قیامت نفسم هست معطر... 🖇💌
به قول مُدَعیان از تو بر ندارم دَست وَگر زِ عشق تو کارم کِشَد به رسوایی...
از جان چه خبر گیری و از چشم چه پرسی؟ آن‌ بی‌ تو پر از آتش و این بی‌ تو پر آب است!
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن
دلا ازچشم خونخوارش حذر کن که بی‌رحمند ترکان وقت غارت
. هر شڪایت ڪہ مرا از تو بود در دل تنڪَ... چون ڪنم یاد وصالت همہ از یاد رود...!!
چشم یار ار چه هست خواب‌آلود؛ اندرو هرچه فتنه بیدارست ...
چشم یار ار چه هست خواب‌آلود؛ اندرو هرچه فتنه بیدارست ...
پیرکی لال سحرگاه به طفلی الکن می‌شنیدم که بدین نوع همی راند سخن کای ز زلفت صصصبحم شاشاشام تاریک وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن تتتریاکیم و بی شششهد للبت صصصبر و تاتاتابم رررفت از تتتن طفل گفتا مَمَمَن را تُتُو تقلید مکن گگگم شو ز برم ای کککمتر از زن ممی‌خواهی مممشتی به ککلت بزنم که بیفتد مممغزت ممیان ددهن پیرگفتا وووالله که معلومست این که که زادم من بیچاره ز مادر الکن هههفتاد و ههشتاد و سه سالست فزون گگگنگ و لالالالم به‌ خخلاق زمن طفل گفتا خخدا را صصصدبار ششکر که برستم به جهان از مملال و ممحن مممن هم گگگنگم مممثل تتتو تتتو هم گگگنگی مممثل مممن
بر من و یاران شب یلدا گذشت بس‌که ز زلف تو سخن رفت دوش
پسته و بادام، نُقلِ روزِ نوروز است و من با لب و چشمت نخواهم پسته و بادام را
گفتم اول چو كبوتر كُنمش زود شكار... ديدم آخر که كبوتر منم او شاهين است
عاشق آن نیست که هر لحظه زند لاف محبت مرد آن ست که لب بندد و بازو بگشاید :)
اگر زکات دهی فطره مرا {می} ده که قوت غالب من باده بوده در رمضان
نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی چـه شود کـز دلم امـروز گره بگشایی
گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین آن‌قدر تنگ شد که درو جای غم نماند
این دل که به شهر عشق، سرگشتهٔ تو است بیمار و غریب و دربه‌در گشتهٔ تو است برگشتگیِ بخت و سیه‌روزیِ او از مژگانِ سیاهِ برگشتهٔ تو است