eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای دریغ و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر می شود
می‌خواهمت چنان‌که شب خسته خواب را می‌جويمت چنان‌که لب تشنه آب را محو توام چنان‌که ستاره به چشم صبح يا شبنم سپيده‌ دمان آفتاب را بی‌تابم آن‌چنان که درختان برای باد يا کودکان خفته به گهواره، خواب را بايسته‌ای چنان‌که تپيدن برای دل يا آن‌چنان که بال پريدن عقاب را حتی اگر نباشی می‌آفرينمت چونان که التهاب بيابان سراب را ای خواهشی که خواستنی‌تر ز پاسخی با چون تو پرسشی چه نيازی جواب را                                                    
چشم‌ها، پرسشِ بی‌پاسخِ حیرانی‌ها دست‌ها، تشنه‌ی تقسیم فراوانی‌ها با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم داغ‌های دل ما جای چراغانی‌ها حالیا دست کریم تو برای دل ما سرپناهی‌ست دراین بی‌سروسامان‌ها وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی! ای سر انگشت تو آغاز گل افشانی‌ها فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید فصل تقسیم غزل‌ها و غزل خوانی‌ها... سایه‌ی امنِ کسای تو مرا بر سر، بس! تا پناهم دهد از وحشت عریانی‌ها چشم تو لایحه‌ی روشن آغاز بهار طرح لبخند تو پایان پریشانی‌ها
آسمان تعطیل است بادها بیکارند ابرها خشک و خسیس ... آبروی ده ما را بردند! 🆔@abadiyesher
بر تیرِ نگاه تو دلم سینه سپر کرد ؛ تیر آمد و از این سپر و سینه گذر کرد چشم تو به زیباییِ خود شیفته‌تر شد ؛ همچون گلِ نرگس که در آیینه نظر کرد با عشق بگو سر به سرِ دل نگذارد ؛ طفلی دلکم را غمِ تو دست به سر کرد گفتیم دمی با غمِ تو رازِ نهانی ؛ عالَم همه را شور و شرِ اشک خبر کرد سوزِ جگرم سوخته دامانِ دلم را ؛ آهی که کشیدیم در آیینه اثر کرد یک لحظه شدم از دلِ خود غافل و ناگاه؛ چون رود به دریا زد و چون موج خطر کرد بی‌صبر و شکیبم که همه صبر و شکیبم؛ همراه عزیزانِ سفر کرده، سفر کرد باید به میانجی گریِ یک سر مویت ؛ فکری به پریشانیِ احوالِ بشر کرد 🆔@abadiyesher
رويای آشنای شب و روز عمــــر من! در خوابهای كودكی ام ديده ام تو را از هــــر نظر تــــــــو عين پسند دل منی هم ديده، هم نديده، پسنديده ام تو راِ @abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
در هر ایستگاهی که پیاده شوی کنار توام این قطار مثل همیشه در کف دستم راه می رود #شمس_لنگرودی 💚 @a
قطار میرود تو میروی تمام ایستگاه میرود و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام ...! 💚 @abadiyesher
گرفته تر ز خزان دلم خزانی نیست ستاره‌بار تر از چشمم آسمانی نیست به حجم تنگ‌دلی های آفتابی من مدار حوصله‌ی هیچ کهکشانی نیست @abadiyesher
گرفته تر ز خزانِ دلم خزانی نیست ستاره بارتر از چشمم آسمانی نیست... به حجمِ تنگ‌ دلی‌های آفتابیِ من مدارِ حوصلهٔ هیچ کهکشانی نیست... سزای پاکی‌ات ای‌اشک، آستینی نیست به سر بلندی‌ات ای‌عشق، آستانی نیست... مرا که شانه‌ام از حملِ آفتاب خم‌است به‌جز پناهِ دو دستِ تو سایبانی نیست... به سوگواریِ این چشم‌های سرگردان به غیرِ چشمِ سیاهِ تو نوحه‌خوانی نیست... به غیرِ تسلیتِ چشم‌های دل‌سوزت مرا نیازِ تسلی به هم‌زبانی نیست... @abadiyesher
هر قصر، بی شیرین، چون بیستون ویران هر کوه، بی فرهاد، کاهی به‌ دستِ باد از خاک ما در باد، بویِ تو می‌آید تنها تو می‌مانی، ما می‌رویم از یاد @abadiyesher
گـر من به شوق دیدنَت از خویش می‌روم از خـویش می‌روم که تو با خود بیاری‌ام @abadiyesher
گر چه چون موج مرا شوق زخود رستن بود موج‌موج دل من تشنه‌ی پیوستن بود یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما خواستن‌ها همه موقوف توانستن بود کاش از روز ازل هیچ نمی‌دانستم که هبوط ابدم در پی دانستن بود چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت همه‌ی طول سفر یک چمدان بستن بود @abadiyesher