هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
حرف آخر را زمستان میزند ڪوتاه و سـرد
شبنشینے بیتو در یلدا چه دارد با خودش!
#محمدحسن_جمشیدی
در دعای اهل دل باران فراز آخر است
گریه کن در گریهی عاشق صفایی دیگر است
عاشقان با اشک تا معراج بالا میروند
بهترین سرمایه ی انسان همین چشم تر است
در جواب بیوفایی خلوتی با خود بساز
دست کم تنها شدن از دل شکستن بهتر است
شد فراموش آنکه بیش از قدر خویش آمد به چشم
آنکه با گمنام بودن سر کند نامآور است
صحبت از پرواز جانکاه است وقتی روح ما
مثل مرغ خانگی زندانی بال و پر است
گرچه چندی چهرهی خورشید را پوشاندهاند
در پس این ابرهای تیره صبحی دیگر است
#محمدحسن_جمشیدی
همیشه فرصت عاشق شدن مهیا نیست
مرا به حرف بیاور که مرگ پشت در است...
#محمدحسن_جمشیدی
چگونه از نگاهِ تو ، بدونِ آه بگذرم؟
مرا چگونه یافتی؟ من از تو مبتلاترم!
به هیچکس نمیدهم حالِ خرابِ خویش را
ولی غمِ فراق را به جانِ خویش میخرم
قبول کن کنارِ تو ، به آسمان رسیدهام
که هرچه سنگ میزنی زِ بامِ تو نمیپرم
اگرچه بیوفایی و جنون به انتخاب نیست
دلِ خرابِ خویش را، جای دگر نمیبرم
به آب طعنه میزند زلالیِ نگاهِ تو
به دل مگیر گریه را، من از خودم مکدرم
چقدر واژه ساختم که موجِ زلفِ دوست را
مگر به جبرِ قافیه به نظم دربیاورم
#محمدحسن_جمشیدی
امان از دل که مےگوید
بزن بر طبل رسوایی
ولے دیوانگیهاے مرا گردن
نمےگیرد ... !
#محمدحسن_جمشیدی
به چشمانت نمیآید بفهمی رازداری را
بیا پنهان کنیم از هم از این پس بیقراری را ...!
#محمدحسن_جمشیدی
همان کسی که سکوت مرا نشانه گرفت
همینکه حرف دلم شد فقط بهانه گرفت
چه حکمتی است که غم رو به هر طرف انداخت
بدون هیچ درنگی مرا نشانه گرفت؟
هزار مرتبه از خود به طعنه پرسیدم
چه شد که شعله عشقش چنین زبانه گرفت؟
هنوز خون به دلم از کسی که با لبخند
نشست و اشک مرا چون انار دانه گرفت
به جای دوست که یک عمر در خیالم بود
چه تلخ دست مرا مرگ، عاشقانه گرفت
#محمدحسن_جمشیدی
🍃🌼🍃
🌼🌸
🍃
وقت وداع حسرت خود را نشان بده
دستی برای لحظهی آخر تکان بده
در من توان از تو گذشتن نبود و نیست
قدری به من برای جدایی زمان بده
یا با کسی مگو که دل از من بریدهای
یا پاسخی به سرزنش این و آن بده
گاهی به جای شکوه سکوت اختیار کن
بگذار من هم از تو بگویم ! امان بده
تا بعد تو برای کسی درددل کنم
آیینهای به این دل بی همزبان بده
#محمدحسن_جمشیدی
🍃
🌼🌸
🍃🌼🍃
@abadiyesher
🍃🌼🍃
🌼🌸
🍃
امان از دل ڪه میگوید بزن بر
طبل رسوایی
ولے دیوانگیهاے مرا گردن نمیگیرد ... !
#محمدحسن_جمشیدی...
🍃
🌼🌸
🍃🌼🍃
@abadiyesher
باور نمے ڪنم به ڪسے دل سپرده ای
وقتے مرا به سادگے از یاد برده ای
.
در حیرتم ڪه با همه ے سردمهرے ات
دست مرا چگونه به گرمے فشرده ای
.
در عشق با غرور به جایے نمے رسی
شادم ڪه پیش خویش مرا ڪم شمرده ای
.
با اینڪه دفن شد همه ے خاطراتمان
اما هنوز در دلِ تنگم نمرده ای
.
اے دل! به جاے شڪوه، جواب مرا بده
تو از ڪسے به غیر خودت زخم خورده ای؟
.
#محمدحسن_جمشیدی
گفتند از حوالی اینجا گذشته است
زیباییاش ز حد تماشا گذشته است
از من مخواه خشم خودم را فرو خورم
دیگر مجال صبر و مدارا گذشته است
وقتی که از خطای تو جای گذشت نیست
باید قبول کرد که فردا گذشته است
ای جام می که وسوسهام میکنی مدام
ما را معاف دار که از ما گذشته است
میراثدار سلسلهای پادشاهیام
دوران باشکوه من اما گذشته است
ای عشق نوح باش و به فریاد ما برس
حالا که آب از سر دنیا گذشته است
#محمدحسن_جمشیدی
همیشه فرصت عاشق شدن مهیا نیست
مرا به حرف بیاور که مرگ پشت در است...
#محمدحسن_جمشیدی
ناسزا از آشنایانم شنیدم از تو هم
از تمام دوستانم دل بریدم از تو هم
ناامید از دوستی با خلق رو کردم به تو
جز پریشانی ولی خیری ندیدم از تو هم
کوه را هم میتراشیدم اگر میخواستی
دست کم اسطورهای میآفریدم از تو هم
پایمال حرف مردم بودم و زخم زبان
بار دیگر با دل و جان میخریدم از تو هم
بعد از این ای مرگ! حرف صبر را کمتر بزن
رنج دوری را مگر من کم کشیدم؟ از تو هم
#محمدحسن_جمشیدی
بگذار پای عشق بمانم از این به بعد
دل را به صاحبش برسانم از این به بعد
یک عمر پای عقل نشستم ولی مخواه
خود را به نیستی بکشانم از این به بعد
هر بار رازی از تو شنیدم دلم شکست
بهتر که چیزی از تو ندانم از این به بعد
وقتی که مثل قبل به من خیره نیستی
حرف تو را چگونه بخوانم از این به بعد
در جادهای که مرگ در آن راهزن شده است
بیهوده خویش را ندوانم از این به بعد
ای غم به فکر غربت امروز من مباش
لبریز عشق اوست جهانم از این به بعد
#محمدحسن_جمشیدی
حرف آخر را زمستان میزند ڪوتاه و سـرد
شبنشینے بیتو در یلدا چه دارد با خودش!
#محمدحسن_جمشیدی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
وقت وداع، حسرت خود را نشان بده
دستی برای لحظهٔ آخر تکان بده
در من توان از تو گذشتن نبود و نیست
قدری به من برای جدایی زمان بده
یا با کسی مگو که دل از من بریدهای
یا پاسخی به سرزنش این و آن بده
گاهی بهجای شکوه سکوت اختیار کن
بگذار من هم از تو بگویم، امان بده!
تا بعد تو برای کسی درد دل کنم
آیینهای به این دل بیهمزبان بده
#محمدحسن_جمشیدی
یادش که چنان روح، مرا وصله تن بود
گاهی همهی دلخوشی کوچک من بود
هرگز به وفاداری او خرده مگیرید
هرچند خودم باخبرم عهدشکن بود
چون قاصدک خستهای از خویش فراری
از عشق فقط سهم من آواره شدن بود
گر اشک الفبای سکوت است، چه گویم؟!
چشم تو در این مدرسه استادِ سخن بود
آفتزده این باغ کجایی که ببینی
پاییز فقط گوشهای از قصهی من بود
#محمدحسن_جمشیدی
مگو نشستن ما در سکوت بیثمر است
همین که خلوت خود را شکستهای هنر است
کسی به غربت من از تو آشناتر نیست
ولی شناختم از تو هنوز مختصر است
مرا به محکمه عقل میبری، اما
هنوز در دل ما حکم عشق معتبر است
به حرف هیچکسی اعتنا مکن جز عشق
که سرنوشت من و تو به دست یک نفر است
همیشه فرصت عاشق شدن مهیا نیست
مرا به حرف بیاور که مرگ پشت در است
#محمدحسن_جمشیدی
مگو کنار تو اهل گناه خواهم شد
بگیر دست مرا سربهراه خواهم شد
مرا به سنگدلی با خودت قیاس مکن
در این مقایسه هم روسیاه خواهم شد
اگرچه برکهٔ آرام بودهام یک عمر
پلنگوار هواخواه ماه خواهم شد
بمان که حرف کسی روی من اثر نکند
مرو که آینهٔ غرق آه خواهم شد
اگرچه کلبهٔ متروک دیدهای ما را
برای خستگیات جانپناه خواهم شد
#محمدحسن_جمشیدی
چگونه از نگاهِ تو ، بدونِ آه بگذرم؟
مرا چگونه یافتی؟ من از تو مبتلاترم!
به هیچکس نمیدهم حالِ خرابِ خویش را
ولی غمِ فراق را به جانِ خویش میخرم
قبول کن کنارِ تو ، به آسمان رسیدهام
که هرچه سنگ میزنی زِ بامِ تو نمیپرم
اگرچه بیوفایی و جنون به انتخاب نیست
دلِ خرابِ خویش را، جای دگر نمیبرم
به آب طعنه میزند زلالیِ نگاهِ تو
به دل مگیر گریه را، من از خودم مکدرم
چقدر واژه ساختم که موجِ زلفِ دوست را
مگر به جبرِ قافیه به نظم دربیاورم
#محمدحسن_جمشیدی
🆔@abadiyesher
گیرم که بیدلیل دلت را شکستهام
اما به غیر تو به کسی دل نبستهام
زنجیر عقل راه مرا بر تو بسته بود
این بند را به شوقِ تو از پا گسستهام
در غربتی که عشق برایم رقم زدهست
یک عمر با خیال تو تنها نشستهام
دریا ندیدهام که به این ننگ قانعم
از زندگی گذشته و از خویش خستهام
چون سرو دل بریدهام از چارفصل باغ
دلخوش به آسمانم و از خاک رستهام
#محمدحسن_جمشیدی
🆔@abadiyesher
با اینکه به جز یاد تو در دل هوسی نیست
سرخوردهتر از من به خدا هیچکسی نیست
تا آمدم از معجزهی عشق بگویم
گفتند به جز مرگ که فریادرسی نیست
ای غم تو کجایی که در این شهر به جز تو
با هیچکسی حوصلهی همنفسی نیست
امروز که در دام تو افتادهام ای عشق!
گفتی که در این باغ پر از گل قفسی نیست
قانون من ای عشق! همان بود که گفتم:
در بند کسی باش که در بند کسی نیست
#محمدحسن_جمشیدی
@abadiyesher
عاقبت با گریه میگویم چه آمد به سرم
ابرم و هرگز برایم رازداری ساده نیست..
#محمدحسن_جمشیدی
@abadiyesher
بعد از این حالِ تو زار است، ببین کِی گفتم
تازه این اوّلِ کار است، ببین کِی گفتم
شیر هر قدر به آهو بسپارد دل و جان
خصلتش باز شکار است، ببین کِی گفتم
خواستی روز و شب از عشق بگویی، امّا
پاسخت چوبهی دار است، ببین کِی گفتم
اینکه هرگز نچشد باغْ شکوفایی را
بهتر از داغِ بهار است، ببین کِی گفتم
حرفِ خودشیفتگی نیست، ولی پای غمت
چون من انگشتشمار است... ببین کِی گفتم...
#محمدحسن_جمشیدی
@abadiyesher