eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی از رویِ نیازَش تَبَرم خواهد زَد باغبانی که مَرا کاشته با دستِ خودَش...
دِل‌شِكستَن بعدِ تو ، در شهرِ ما مرسوم شُد كاش مى‌ديدى چه كرده رفتَنَت با دينِ شَهر ؟!
‹برگشت› گاهی مشکلی را حل نخواهد کرد! وقتی بدانی در دلش احساس سابق نیست..
يک دشمن سرسخت شدى يار قديمى! چون شاخه درختى كه به تدريج تبر شد..
وقتى كه مى رفتى نگاهت هى تكانم داد سنگين ترين لحظه براى مرده تلقين است...!
لبخند نزن بی سر و سامان شدنم را ابرم که خــدا خواسته شدنم را آرامش من بی تو فقط مایه ی ترس است بنشین و ببین لحظه ی طوفان شدنم را
دوباره شب شد و باید تو را بهانه کنم تو را بهانه ی یک شعر عاشقانه کنم همیشه بین تو با من زمان به قهر گذشت گلایه از تو چرا؟ باید از زمانه کنم دگر‌‌ به سینه ی من باز بر نخواهد گشت اگر که سوی تو دل را دمی روانه کنم برای اینکه به خانه به عشق برگردم تو ای ستاره ی قطبی تو را نشانه کنم پس از تو لانه ی‌ من هم به دست باد افتاد بیا که گوشه ی آغوشت آشیانه کنم بیا که با تو کمی درد دل کنم امشب کنار من بنشین تا انار دانه کنم شبیه موی تو شب های سرد طولانی ست به انتها نرسد هر چقدر شانه کنم
دوباره شب شد و باید تو را بهانه کنم تو را بهانه ی یک شعر عاشقانه کنم همیشه بین تو با من زمان به قهر گذشت گلایه از تو چرا؟ باید از زمانه کنم دگر‌‌ به سینه ی من باز بر نخواهد گشت اگر که سوی تو دل را دمی روانه کنم برای اینکه به خانه به عشق برگردم تو ای ستاره ی قطبی تو را نشانه کنم پس از تو لانه ی‌ من هم به دست باد افتاد بیا که گوشه ی آغوشت آشیانه کنم بیا که با تو کمی درد دل کنم امشب کنار من بنشین تا انار دانه کنم شبیه موی تو شب های سرد طولانی ست به انتها نرسد هر چقدر شانه کنم
دلسوزی‌ات ای کاش که این‌گونه نمی‌شد له کرد غمت شاخه گلی را که نچیدی..
دوباره شب شد و باید تو را بهانه کنم تو را بهانه ی یک شعر عاشقانه کنم همیشه بین تو با من زمان به قهر گذشت گلایه از تو چرا؟ باید از زمانه کنم دگر‌‌ به سینه ی من باز بر نخواهد گشت اگر که سوی تو دل را دمی روانه کنم برای اینکه به خانه به عشق برگردم تو ای ستاره ی قطبی تو را نشانه کنم پس از تو لانه ی‌ من هم به دست باد افتاد بیا که گوشه ی آغوشت آشیانه کنم بیا که با تو کمی درد دل کنم امشب کنار من بنشین تا انار دانه کنم شبیه موی تو شب های سرد طولانی ست به انتها نرسد هر چقدر شانه کنم
شکوفه‌های زمستان نصیب باد و تگرگند غم است عاقبت عشق اگر به وقت نیاید
در جوانی تابِ دوری تو را دارم ولی بی تو بودن ها برایم روزِ پیری مشکل است..
وقتی که می رفتی نگاهت هی تکانم داد سنگین ترین لحظه برای مُرده تلقین است !
می‌رسد سالی جديد اما زمستانم هنوز خانه ی متروکه‌ام را گردگيرى مشکل است
حرف از سفر زدم كه بگويد " بمان نرو" چيزى نگفت جز :"به سلامت ، سفر بخير" 🌾
مثل هرشب، بی‌تفاوت شب بخیری گفت و رفت مثل هرشب، تا سحر در خود مرورش می‌کنم
از دردِ تنهایی نخوابیدیم و گفتیم در پاسخِ هرکس که شب را دوست داریم
از تبار غصه‌ایم، اشک است قوم و خویش ما جز غم و حسرت نباشد راه و رسم كیش ما همچو مردابیم و هركس یك نظر بر ما رسید سنگ زد ما را به شوق دیدن تشویش ما زخم خوردیم از رقیبان، از رفیقان بیشتر... پیش پایش را ندید این ذهن دوراندیش ما   همچو آیینه هزاران تکه شد دل ساده ریخت حال تا روز قیامت هست بیخ ریش ما هر بلایى شد سرم آوردى اى دنیا ولى مى‌رسد روزى كه كارت گیر باشد پیش ما
دوباره شب شد و باید تو را بهانه کنم تو را بهانه ی یک شعر عاشقانه کنم همیشه بین تو با من زمان به قهر گذشت گلایه از تو چرا؟ باید از زمانه کنم دگر‌‌ به سینه ی من باز بر نخواهد گشت اگر که سوی تو دل را دمی روانه کنم برای اینکه به خانه به عشق برگردم تو ای ستاره ی قطبی تو را نشانه کنم پس از تو لانه ی‌ من هم به دست باد افتاد بیا که گوشه ی آغوشت آشیانه کنم بیا که با تو کمی درد دل کنم امشب کنار من بنشین تا انار دانه کنم شبیه موی تو شب های سرد طولانی ست به انتها نرسد هر چقدر شانه کنم
یک شعر بخوان شعر سپهری و پری را ترویج بده لهجه ی زیبای دری را سرگشته و عاشق که نه دیوانه نماید تفسیر تماشای تو شیخ طبری را یک دور بزن تا که تماشای تو امشب آغاز کند ماه جدید قمری را لبخند تو در برزخ دربار و سلاطین شیرین بکند قهوه ی تلخ قجری را باخنده ی خود لطف کن و نرم بگردان این جسم به جا مانده ی عصر حجری را
من برایت کوه کندم، تو مرا از ریشه‌ام عاشقی نه، بلکه رسوایی است با تو پیشه‌ام لابلای عشق بازی‌ها نمی‌بینی مرا می رسد اما به گوش تو صدای تیشه‌ام سال‌ها بوی شکار تازه‌ای گیجم نکرد کاش آن شب هم نمی کردی گذر از بیشه‌ام رفتی و غم‌های من شد صد برابر بیشتر سنگ دل دیدی چه کردی با دل چون شیشه‌ام؟ بی‌وفایی کرده‌ای اما نمی‌دانم چه شد شوق دیدار تو رد شد باز از اندیشه‌ام
تو همان جرعه‌ی آبی که نشد وقت سحر بزنم لب به تو و زود اذان را گفتند...
همیشه لافِ صبوری زدم، ولی دنیا خدا کند که مرا با تو امتحان نکند...!
لشکر چشمت همه دار و ندارم را گرفت گرچه قبلا گفته بودی فکر غارت نیستم!
با من چنان کُن کَز بعدِ مرگم با خود نگویی ای کاش آن روز......