eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ای چراغ دل تاریکم ! از این خانه مرو ! آشنای تو منم، بر در بیگانه مرو ! شمع من باش و بمان! نور ز تو، اشک ز من جان فشانه تو منم، در بر پروانه مرو ! سوختی جان مرا، آه مکن ! اشک مریز ! از بر عاشق دلداده، غریبانه مرو ! قصه خواهی شد و از یاد جهان خواهی رفت قهر بیهوده مکن! در دل افسانه مرو ! در کلبه ی من، مهر تویی! ماه تویی ! ای چراغ شب تاریکم، از این خانه مرو ! 🍃🌹🍃
بگو به کودک و ديوانه که قدر خود دانيد که از جهان شما خوبتَر جهانی نيست ... 👤
می‌گِريم و می‌خندم، ديوانه چنين بايد می‌سوزم ومی‌سازم، پروانه چنين بايد می‌كوبم و می‌رقصم، می‌نالم و ميخوانم در بزم جهان شور، مستانه چنين بايد من اين همه شيدايی، دارم ز لب جامی در دست تو ای ساقی، پيمانه چنين بايد خلقم زپی افتادند، تا مست بگيرندم در صحبت بی‌عقلان، فرزانه چنين بايد يكسو بردم عارف، يكسو كشدم عامی بازيچه‌ی هر دستی، طفلانه چنين بايد موی تو و تسبيح شيخم، بدر از ره برد يا دام چنان بايد، يا دانه چنين بايد بر تربت من جانا، مستی كن و دست افشان خنديدن بر دنيا، رندانه چنين بايد
می‌گِريم و می‌خندم، ديوانه چنين بايد می‌سوزم ومی‌سازم، پروانه چنين بايد می‌كوبم و می‌رقصم، می‌نالم و ميخوانم در بزم جهان شور، مستانه چنين بايد من اين همه شيدايی، دارم ز لب جامی در دست تو ای ساقی، پيمانه چنين بايد خلقم زپی افتادند، تا مست بگيرندم در صحبت بی‌عقلان، فرزانه چنين بايد يكسو بردم عارف، يكسو كشدم عامی بازيچه‌ی هر دستی، طفلانه چنين بايد موی تو و تسبيح شيخم، بدر از ره برد يا دام چنان بايد، يا دانه چنين بايد بر تربت من جانا، مستی كن و دست افشان خنديدن بر دنيا، رندانه چنين بايد
مدار چرخ، به کجداریش نمی‌ارزد دو روز عمر، به این خواریش نمی‌ارزد سیاحت چمن عشق، بهر طایر دل به خستگی و گرفتاریش نمی‌ارزد ز بامداد وصالم مگو، که شام فراق به آه و اشک و به بیداریش نمی‌ارزد دلی زخویش مرنجان که گَر شَوی سلمان جهان به طاعت و دینداریش نمی‌ارزد نوازش دل رنجیده‌ام مکن ای عشق که خشم یار به دلداریش نمی‌ارزد
عاشقان را بگذارید بنالند همه مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید ‏
خاطر پرحسرتم را با پیامی شاد کن ای صدایت مژده بخش کامرانی‌ها مرا
"زمانه" دوخت لبم را به ریسمان "سکوت" که عهد، عهد غم است و زمان، زمان"سكوت"...
خاطر پرحسرتم را با پیامی شاد کن ای صدایت مژده بخش کامرانی‌ها مرا
از آن گمگشته من هم ، نشاني آور اي قاصد كه چون يعقوب نابينا سخن با پيرهن گويم ❀࿐❁❁❁࿐❀
دم به دم تنگ كنم داير‌ه‌ی خلوت خويش تا بدانجا كه دهم دل به دل صحبت خويش دوری و دوستی و حرف كم و رنجش كم با چنين شيوه توان داشت نگه عزّت خويش ! زود رنجيدن اگر جرم منِ ساده دل است جمع ياران ابدی باد و مرا عزلت خويش
نميگویی و ميسوزی،نميجويی و ميخواهی بباطن تشنه عشق و بظاهر غرق حاشايی...
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم; به گردِ شمعِ سوزان ِ دلِ عشّاقِ سرگردان، سراپای وجود بی‌وفا معشوق را پروانه می‌کردم ...
ذوق آغوش تو پروای گنه بُرد ز یاد...!!
دم به دم تنگ كنم داير‌ه‌ی خلوت خويش تا بدانجا كه دهم به دل صحبت خويش دوری و و حرف كم و رنجش كم با چنين شيوه توان داشت نگه عزّت خويش! زود اگر جرم منِ ساده دل است جمع ياران ابدی باد و مرا عزلت خويش
•به باطن تشنه عشق وبه ظاهر غرق حاشايی ...
مست‌گاهی‌می‌شوم شاید به‌مینا جویمت خواب گاهی‌میروم شاید به رؤیابینمت.
می‌گِريم و می‌خندم، ديوانه چنين بايد می‌سوزم و می‌سازم، پروانه چنين بايد!
می‌گِريم و می‌خندم، ديوانه چنين بايد می‌سوزم ومی‌سازم، پروانه چنين بايد می‌كوبم و می‌رقصم، می‌نالم و ميخوانم در بزم جهان شور، مستانه چنين بايد من اين همه شيدايی، دارم ز لب جامی در دست تو ای ساقی، پيمانه چنين بايد خلقم زپی افتادند، تا مست بگيرندم در صحبت بی‌عقلان، فرزانه چنين بايد يكسو بردم عارف، يكسو كشدم عامی بازيچه‌ی هر دستی، طفلانه چنين بايد موی تو و تسبيح شيخم، بدر از ره برد يا دام چنان بايد، يا دانه چنين بايد بر تربت من جانا، مستی كن و دست افشان خنديدن بر دنيا، رندانه چنين بايد 🤚🤚🤚🤚🤚🤚🤚
هرچه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی تا بداند غم تنهایی و دلتنگی ما ♥️°🌸°♥️
-شوق شهرت رفت و ذوق آرزوها هم که مرد موی کم کم شد سپید از خواب بیدارم کنید ♥️
امشب ای باد چو آن زلف؛ چه خوشبو شُده ای... شاید از کوچه ی مَعشوقه ما آمده ای..! 🖋
‏نمی‌گویی و میسوزی نمی‌جویی و میخواهی بباطن تشنه‌ی عشق و بظاهر غرق حاشایی
یاد لبخند تو هردم برد از هوش مرا
آسوده دلان را ، غم شوریده سران نیست این طایفه را ، غصه رنج دگران نیست راز دل ما، پیش کسی باز مگویید هر بی بصری، با خبر از بی خبران نیست غافل منشینید ز تیمار دل ریش این شیوه پسندیده صاحبنظران نیست ای همسفران، باری اگر هست ببندید این خانه اقامتگه ما رهگذران نیست ما خسته دلان، از بر احباب چو رفتیم چشمی زپی قافله ما، نگران نیست ای بی ثمران سرو شما سبز بمانید مقبول ، بجز سرکشی بی هنران نیست در بزم هنر ، اهل سیاست چه نشینند میخانه دگر جایگه، فتنه گران نیست