eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
تا به کنج لبت آن خال سیه‌رنگ افتاد نافه را صدگره از خون به دل تنگ افتاد آن نه خط است برآن عارض پرنقش و نگار رنگ محویست که در دفتر ارژنگ افتاد سیب از آسیب‌جهان‌رست که همرنگ تو شد گشت نارنج ز غم زردکه نارنگ افتاد دررهت چشم من از هفته به هفتادکشید در پی‌ات کار من ازگام به فرسنگ افتاد نرگس‌ از چشم تو چون برد حسد، کور آمد سرو با قد تو چون خاست بپا، لنگ افتاد از دل گمشدهٔ خوبش فرو بستم چشم تا مرا دامنت ای گمشده در چنگ افتاد دانم اندر دل سخت تو نکرده است اثر نالهٔ من که ازو خون به دل تنگ افتاد کرد چون همره چنگ این غزل آهنگ‌، بهار چنگ دردل زد و با چنگ هم آهنگ افتاد ✍🏻
در زلف تو آشوب زمن می‌بینم بیگانه نبیند آنچه من می‌بینم او پیچ و خم و تاب و گره می‌نگرد من بخت سیاه خوبشتن می‌بینم
زن بُوَد شعرِ خدا، مرد بُوَد نثر خدا! مرد نثری سَره و زن غزلی تر باشد نثر هرچند به تنهاییِ خود هست نکو لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد
ای کمان ‌ابرو به عاشق کن ترحم گاه گاهی ور نه روزی بر جهد از قلب مسکین تیر آهی 🕯🌺 🦋
گفتم بغیر عشق چه باشد گناه منْ؟ گفتند زندگانیِ عاشق گناه اوست
تو اگر خامی و ما سوخته‌، توفیر بسی است شعلهٔ عشق نه گیرندهٔ هر خاروخسی است هر طبیبی نکند چارهٔ این مرده‌دلان که دوای دل ما درکف عیسی‌نفسی است گر دل سوخته ره برد به جایی نه عجب سوی حق راهبر موسی عمران‌، قبسی است کاروانی است پراکنده و سرگشته ولیک خاطر گمشدگان شاد به بانگ جرسی است طفل راگوشهٔ گهواره جهانی است فراخ همه آفاق بر همت مردان قفسی است ای توانگر تو به زر شادی و دانا به ضمیر هر کسی را به جهان گذران ملتمسی است شهر ما با عسس و محتسب از دزد پر است ای‌خوش آن‌ شهر که‌ در باطن‌ هر کس عسسی است سال‌ها حلقه زدم بر در این خانه «‌بهار» بود ظنم به همه عمر که در خانه کسی است 🌹🌹🌹
به وفایی که نداری قسم ای ماه جبین هر جفایی که کنی بر دل ما عین وفاست ♥️
به وفایی که نداری قسم ای ماه جبین هر جفایی که کنی بر دل ما عین وفاست ♥️ 🍂🍁🍂🍂🍁🍂🍂🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
گـر اسیـرخط و خالی شـد دلـم‌، عیبم مکن مرغ جایی می‌رود کانجاست آب و دانه‌ای
. شمعیم و دلی مشعله افروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ ... ⃟░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌
غم‌مخور جانا در این‌عالم که عالم هیچ نیست نیست‌هستی‌جز دمی ‌ناچیز و آن ‌دم‌ هیچ ‌نیست گر به‌واقع بنگری بینی که ملــک لایزال ابتدا و انتهای هر دو عالــم هیچ نیست ┄┅─═ ⃟🌻═─┅┄
دلم ببردی و گویی که جان بیار ای دوست به حیرتم که تو از جان من چه می‌خواهی‌؟ دوباره آمدی ای سیل غــم‌، نمی‌دانم دگر ز کلبهٔ ویران من چه می‌خــواهی‌؟
امشب ز فراق دوست خوابم نبرد هم دل به سوی شمع و کتابم نبرد از بس که دو دیده آب حسرت بارد بیدار نشسته‌ام که آبم نبرد...
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ!
. صبر کن گر سوختی ای دل! ز آزار رقیب کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم می‌رسد گر گنه کردم، عطا از شاه خوبان دور نیست روزی آخر مژدهٔ عفو گناهم می‌رسد 🌾
تا به کنج لبت آن خال سیه‌رنگ افتاد نافه را صدگره از خون به دل تنگ افتاد آن نه خط است برآن عارض پرنقش و نگار رنگ محویست که در دفتر ارژنگ افتاد سیب از آسیب‌جهان‌رست که همرنگ تو شد گشت نارنج ز غم زردکه نارنگ افتاد دررهت چشم من از هفته به هفتادکشید در پی‌ات کار من ازگام به فرسنگ افتاد نرگس‌ از چشم تو چون برد حسد، کور آمد سرو با قد تو چون خاست بپا، لنگ افتاد از دل گمشدهٔ خوبش فرو بستم چشم تا مرا دامنت ای گمشده در چنگ افتاد دانم اندر دل سخت تو نکرده است اثر نالهٔ من که ازو خون به دل تنگ افتاد کرد چون همره چنگ این غزل آهنگ‌، بهار چنگ دردل زد و با چنگ هم آهنگ افتاد
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ !
از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است اعضای وجودم همه فریاد کشیدند احسنت صحیح است صحیح است صحیح است 🌙 ❤️🍂☕️❤️
کنون که گردش ایام را ثباتی نیست همان‌ خوش است که در عشق بگذرد ایام
‏در غمش هر شب به گردون پیک آهم می‌رسد صبرکن ای دل! شبی آخر به ما هم می‌رسد 🌙
شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ شب‌تا به‌سحر گریه‌یِ جانسوز و دگر هیچ... افسانه بود معنی دیدار که دادند در پرده یکی وعده‌یِ مرموز و دگر هیچ... خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ... زین‌قوم چه‌خواهی؟که بهین پیشه‌ورانش گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ... زین‌مدرسه هرگز مطَلَب علم که اینجاست لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ... خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ...
هر کسی کام دلی آورده در کویت به‌ دست ما هم آخر در غمت خاکی به سر خواهیم کرد ‌   
هر کسی کام دلی آورده در کویت به‌ دست ما هم آخر در غمت خاکی به سر خواهیم کرد ‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گر بوسه به من بخشی، دانی به چه میماند؟ مرغی که گَهِ کُشتن‌، قاتل دهدش آبی...
چشم فلک است بر ستمگر، نگران بیدار شود ظالم ازین خواب گران از کار نمانده این جهانِ گذران بر ما بگذشت و بگذرد بر دگران