eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
باران یا دوش آب، چه فرقی می‌کند؟! وقتی عاشقی زیر هیچ کدام آواز نخواند
من بی تو نیستم، تو بی من چه می‌کنی؟ بی‌صبح ای ستاره‌ی روشن چه می‌کنی؟ شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟ این شهر بی تو چند خیابان و خانه است تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟ گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟ من شعله شعله دیده‌ام ای آتش درون با خوشه خوشه خوشه‌ی خرمن چه می‌کنی! پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟!
خون به دلم کرد و کناری گذاشت در سبدم عشق اناری گذاشت تا ببرد صبر و قرار از دلم با دل تو عشق قراری گذاشت خوار مرا خواست اگر در فراق همدم گلهای تو خاری گذاشت هیچ سری نیست که بی سرّ اوست عشق به دوش همه باری گذاشت عقل پریشان‌شده دید و گذشت عشق اگر راه فراری گذاشت قبل تو و بعد تو چیزی نبود بین دو پاییز بهاری گذاشت
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ دست تقدیر نبوده‌ است پریشانی ما عشق هر جا برسد بذر جنون می‌کارد ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
تا غمت خـارِ گـلو هست، گلوبند چرا؟ کشته‌هایت چه نیازی به تجمل دارند...؟
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نيستند دردِ بی درمانشان را درد درمان می‌کند
من رام تو بودم که رمیدم، که رماندی صیاد قسم خورده‌ من، دیر چکاندی! @abadiyesher
من بی تو نیستم، تو بی من چه می‌کنی؟ بی‌صبح ای ستاره‌ی روشن چه می‌کنی؟ شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟ این شهر بی تو چند خیابان و خانه است تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟ گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟ من شعله شعله دیده‌ام ای آتش درون با خوشه خوشه خوشه‌ی خرمن چه می‌کنی! پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟! @abadiyesher
باران و عشق حادثه‌ای آسمانی‌اند باران گرفته است ... گمانم وزیده‌ای!‏ @abadiyesher
پری نبوده‌ام از قصه ها مرا ببرند پرنده نیستم از گوشه‌ی قفس بخرند زنم حقیقت پرتی پر از پریشانی پر از زنان پشیمان که تلخ و دربه‌درند چرا به شاخه‌ی خشک تو تکیه می‌دادم؟ به دست‌هات که امروز دسته‌ی تبرند؟ بگو به چلچله‌های چکیده بر بامت زنان کوچک من از شما پرنده‌ترند بهار فصل پرنده است، فصل زن بودن زنان کوچک من گرچه سر‌بریده پرند، در ارتفاع کم عشق تو نمی‌مانند از آشیانه‌ی بی‌تکیه‌گاه می‌گذرند به خواهران غریبم که هرکجای زمین اسیر تلخی این روزگار بی‌پدرند، بهار تازه! بگو سقف عشق کوتاه‌ است بلندتر بنشینند... دورتر بپرند... @abadiyesher
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
باران و عشق حادثه‌ای آسمانی‌اند باران گرفته است ... گمانم وزیده‌ای!‏ @abadiyesher
دلتنگم و دلگیر، مگر ابر بهارم؟ کو چاره به جز اینکه در این گوشه ببارم؟ ای قایق توفان‌زده، ای دل! به چه امید گفتی که تو را باز به دریا بسپارم؟ موجم که شنید از لب ساحل دم آخر: برگرد، به غیر از تو کسی نیست کنارم ابرم که بریدم دل از اعماق تهی تا بر شانه‌ات ای کوه کمی سر بگذارم دلتنگم و دلگیر ولی چاره ندارم جز اینکه تو را چون همگان دوست بدارم @abadiyesher