eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
85 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. اصلا چرا دروغ همین پیش پای تو گفتم که یک غزل بنویسم برای تو احساس می‌کنم که کمی پیرتر شدم احساس می‌کنم کـه شدم مبتلای تو برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو دل می‌دهم دوباره به طعـم صدای تو از قـول من بگو بـــه دلت نرم‌تر شود بی‌فایده‌ است این‌همه دوری، فدای تو دریــــای من! به ابر سپردم بیاورد یک آسمان بهانه‌ی باران برای تو ناقابل است، بیشتر از ایـن نداشتم رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
💚🍃 من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست بسیار برای تـو نـوشتم غم خود را بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست یک عمر قفس بست مسیر نفسم را حالا که دری هست مرا بال و پری نیست حالا کـه مقدر شده آرام بگیرم سیلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست بگذار که درها همگی بسته بـمانـنـد وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست بگذار تبر بـر کمر شاخه بکوبد وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر در شهر به جز مرگ متـاع دگری نیست
حق با تو بود عمر خوشی‌ها دراز نیست فرصت نشد تمامِ تو باشد تمامِ من...!                 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دوست دارم جست و جــو در جنگل موی تو را از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را دختر زیبـای جنگل های آرام شمال! از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟ آستینت را کـه بالا داده بودی دیده اند خلق رد بوسه ی من روی بازوی تو را چشمهایت را مراقب باش،می ترسم سگان عاقبت در آتش اندازند آهــــوی تــــــــو را کاش جای زندگی کردن در آغوشت،خدا قسمتم می کرد مردن روی زانوی تو را....
باز باران است، باران حسین بن علی عاشقان جان شما، جان حسین بن علی خواه بر بالای زین و خواه در میدان مین جان اگر جان است قربان حسین بن علی شمرها آغوش وا کردند، اما باک نیست وعدۀ ما دور میدان حسین بن علی... در همین عصر بلا پیچیده عطر کربلا عطر باران، صوت قرآن حسین بن علی پرچم بیداد را روزی به آتش می‌کشد شعله‌های عشقِ سوزان حسین بن علی قدسیان از سفره‌اش نان و نمک خوردند و ما تا ابد هستیم بر خوان حسین بن علی هر کجا عشق است نام او طنین‌انداز شد در جهان برپاست طوفان حسین بن علی هر کجای خاک من بوی شهادت می‌دهد عشقم ایران است، ایران حسین بن علی گفته بودی «مرد را دردی اگر باشد خوش است» دردهای ما و درمان حسین بن علی دست بالا کن ببین لبیک‌گویان آمدند نوجوانان و جوانان حسین بن علی دست بالا کن بگو این بار با صوتی جلی دست‌های ما به دامان حسین بن علی
باید تو را نشاند و نشست و نگاه کرد بنشین دمی مقابل من، مهربان من!
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش دلم زبانهٔ آتش، دلم خرابهٔ شام مرا به خاطر این خانهٔ خراب ببخش.. تمام عمر حواست به حال و روزم بود تمام عمر خودم را زدم به خواب، ببخش اگر شکسته‌پر و روسیاه آمده‌ام مرا به نور حسین بن آفتاب ببخش حسین گفتم و گفتی حسین عشق من است مرا به عشق عزیز ابوتراب ببخش همیشه جانب او گفتم «السلام علیک...» مرا به لطف فراوان آن جناب ببخش شنیده‌ام که تو با کودکان رفیق‌تری مرا به گریهٔ شش‌ماههٔ رباب ببخش
هنوز گر چه صدایت غریب و غمگین است بلند حرف بزن،گوش شهر سنگین است بلند حرف بزن ماه بی قرینه،ولی مراقب سخنت باش،شب خبرچین است مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق شنیده‌ام که مجازات عشق سنگین است اگر به نام تو دستی به آسمان برخاست گمان مبر که دعا می‌کنند،نفرین است.... به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش که تلخ با تو عزیزم هنوز شیرین است مرا به خوب شدن وعده می‌دهی اما شنیده‌ام همه‌ی وعده‌ها دروغین است به حال و روز بد پیش از این چه می‌نالی؟ چه ماجرا که به تقدیرمان پس از این است...
گنجشکم و زخمی شده‌ی سنگِ توام سربازِ شکست‌خورده در جنگ توام با این همه دست روی قلبم بگذار انگار هزار سال دلتنگِ توام
چگونه سر کنم این روزهای بی‌خبری را میان این همه دیوار، رنج دربه‌دری را شبیه قصه‌نویسی شدم که در همه عمرش پری ندیده و در دل نهاده عشق پری را برای دیدن تو سال‌هاست روزه گرفتم چگونه باز کنم روزه‌های بی‌سحری را؟ به باد سرزنش خلق پشت سرو خمیده وگرنه تاب می‌آورد رنج بی‌ثمری را برای از تو نوشتن مرا خیال تو کافی است اگر رها کند این روزگار فتنه‌گری را @abadiyesher
‌مثل یک جنگلِ پاییزیِ سرما خورده شده‌ام بی‌رمق و غم‌زده و تا خورده اخم کن، زخم بزن، تلخ بگو، سر بشکن قالی آن‌گاه عزیز است که شد پا خورده ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند؟ بس که آب و نمک از سفره‌ی دریا خورده عشق، داغ است و دوای تن سرد من و تو دور آتش بنشینیم دو سرما خورده؟ برسانید به یوسف که سرافراز شدی هر چه سنگ است به بیچاره زلیخا خورده برسانید از او صرف نظر خواهم کرد نرساند اگر از آن لبِ حلوا خورده @abadiyesher