عشق سحری کرد و ناغافل نمیدانم چه شد
عقل سرگردان دل شد، دل نمیدانم چه شد
زورقی ناچارم از تسلیم در دریای عمر
طعنهٔ طوفان شدم ساحل نمیدانم چه شد
کاروان گمکردهٔ دشتی شبیخون خوردهام
دل به گمراهی زدم، منزل نمیدانم چه شد
سالها در باغِ ایمان خرمنی اندوختم
با نگاهی سوختم حاصل نمیدانم چه شد
عقل ابری شد که عشق روشنم را تیره ساخت
ماه بودم، مه شدم -کامل- نمیدانم چه شد
#هادی_محمدحسنی
شمردم یادگاری های یاران را و خندیدم
چقدر از سینهی خوش باورم خنجر درآوردم
#هادی_محمدحسنی
شمردم یادگاری های یاران را و خندیدم
چقدر از سینه ی خوش باورم خنجر درآوردم
#هادی_محمدحسنی
ڪوشش بیهوده ڪردم تا فراموشش ڪنم
ڪارغم در خاطر دیوانگان، یادآورے است
#هادی_محمدحسنی
مپرس از من چرا در اوج رعنایی زمینگیرم
گریبانگیر و درگیرم، نه با یک غم که با صدها...
#هادی_محمدحسنی
مپرس از من چرا در اوج رعنایی زمینگیرم
گریبانگیر و درگیرم، نه با یک غم که با صدها...
#هادی_محمدحسنی
چشمهایت با من است اما دلت با دیگری است
دل به این آیینهها بخشیدن از خوشباوری است
کوشش بیهوده کردم تا فراموشش کنم؛
کارِ غم در خاطر دیوانگان یادآوری است!
بی خبر در کورۀ محنت مذابت میکند
ْ عشق جانسوز است اما کارگاه زرگری است
ِحسرت دریا ندارم در دل مهتابیام
گرچه مردابم ولی سرتاسرم نیلوفری است
من نه تاریکم شبیه شب، نه روشن مثل روز
چون غروبی گرگ و میشم،بخت من خاکستری است...
#هادی_محمدحسنی
اگر خاموش هم باشد، زبانی شعله ور دارد!
یکی پروانه را از شمع گریان بر حذر دارد
فقط می خواست هم بالینِ عشقی آتشین باشد
نمی دانست در آغوشِ او خفتن خطر دارد
دلم چون موجِ ناآرام سر بر صخره می کوبد
خداوندا! چه شوری باز این دریا به سر دارد
چقدر از لطفِ بی اندازه ساقی زمینگیرم
یکی باید مرا از گوشه میخانه بردارد
کمی آیینه را هنگام بی تابی مدارا کن
که آهی مختصر بر روح عریانش اثر دارد
#هادی_محمدحسنی
شبیه شمع چنان آتشم به جان افتاد
که قصهام همه جا بر سر زبان افتاد
تو بودی و قدح باده بود و من بودم
که ناگهان غمناخوانده در میان افتاد
برای آمدنت دیر شد ز ما بگذر
برو که بوسهی گرم تو از دهان افتاد
چه طالعیست که صیاد بینوا دارد
که تیر وقت شکار تو از کمان افتاد
در این زمانه اگر رسم دوستی این است
هزار شکر که کارم به دشمنان افتاد ...!
#هادی_محمدحسنی
رها کنش که بفهمد بلای طوفان چیست
پرندهای که ندانست لطف زندان چیست
چه لالهها که در این دشت واژگون شدهاند
یکی بپرسد از ایشان که در گریبان چیست
طبيب بود که درد مرا دو چندان کرد
که گفت عاشقی، اما نگفت درمان چیست
من از صفات رئوف الرحیم دانستم
امیدبخشترین آیههای قرآن چیست
اگرچه معتقدم هرچه هست حکمت توست
بگو که فلسفهی رنجهای انسان چیست؟
#هادی_محمدحسنی
مشتاق صمیمانهی دیدارِ شمایم
اما تو بفرما به چه تدبیر بیایم
هم سلسلهٔ مویِ تو بسته است به دستم
هم رشتهٔ گیسویِ تو پیچیده به پایم
آمیخته با آتش و بغض است گلویم
من گریهٔ شمعم که گرفته است صدایم
گردِ من دلسوخته پروانه زیاد است
از این همه تنها تو دلت سوخت برایم
بگذار بگریم که بگریم که بگریم
ابری است که ابری است که ابری است هوایم
#هادی_محمدحسنی
قدح پُر کن، هراسی نیست از دوزخ که ما مستان
خدای دیگری داریم با پیغمبری دیگر
#هادی_محمدحسنی
نشاط و شوق دارد،
خنده دارد،
گریه هم دارد
جهان بسیار در بسیار در بسیار غم دارد...
#هادی_محمدحسنی
@abadiyesher