مرا دچار خودت کرده ای دچار خودت
بیا بزن دو سه پیکی به افتخار خودت
بس است هر چه كه ما دور بوده ايم از هم
اراده کن که ببینی مرا کنار خودت
بیا" پوکر" بزنیم و دوباره" رنگ" شوی
چه دست های قشنگی كه در قمار خودت
هميشه داشتي و بر زدي دل من را
ميان اين همه صورت به اختيار خودت
اگر چه باختم اما خوشم كه مي بيني
دوباره خنده به چشمان غصه دار خودت
بدون شك تو به خورشيد رفته اي بانو
كه هست اين همه سياره در مدار خودت
اگر چه هر چه غزل داشتم از آن شماست
اگر چه اين غزلم هست يادگار خودت
بيا و تازه بكن حس شاعري ام را
كه شعرهاي مرا كرده اي شعار خودت
دلم هنوز همان آشناي سنتي است
"مرا ببوس" بزن باز با سه تار خودت
مني كه عاشق آزادي خودم بودم
چقدر ساده كشاندي به انحصار خودت
جواب پرسش من یک کلام کوتاه است
تو بی قرار منی یا که بی قرار خودت؟
تو اول همه ي شعرهاي من بودي
مخواه آخرشان را در انتظار خودت
#وحید_پورداد
تو هم خنجر بزن، من زخم کاری دوست دارم
شبیه موزههایم، یادگاری دوست دارم
شکوه بیستون هستم که از تکرارها خستم
بیا فرهاد شو، من کندهکاری دوست دارم
فقط لج می کنی من عاشق این کارها هستم
گلم من شاعرم ناسازگاری دوست دارم
تو دعوت نیستی در خلوتم اما بیا گاهی
بیا که میهمان افتخاری دوست دارم
تو مثل بهمنی آرامی و محجوب اما من
شبیه منزوی، دیوانهواری دوست دارم
تو خود را دوست داری، آینه این را به من گفت و
بدان من آنچه را که دوست داری، دوست دارم
#وحید_پورداد