eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ کاش این همه از دسترسم دور نبودی! خورشید نبودی و پر از نور نبودی! ای کاش که هم رنگ تو بودم من و ای کاش بر پیرهنم وصله‌ی ناجور نبودی! گفتند شما مال همید... آه! چه می شد ای چشمِ تر! این قدر اگر شور نبودی؟ پر بود، پر از آهوی یک ساله در و دشت در شهر اگر این همه ساطور نبودی صیاد که با دست پر آمد... تو چطوری؟ ای صیدِ بد اقبال که در تور نبودی!
گرچه گاهی بالشم از گریه تا فردا تَر است با خیالش خواب‌هایم شب به شب زیباتر است مثل دلفینی به دام افتاده در استخرم، آه! ظاهراٌ مشغول رقصم، چشم‌هام امّا تر است من نه، هرکس خواب اقیانوس را هم دیده است چشم‌هایش مثل من تا آخر دنیا تر است زندگی مثل سیابازی است، آدم هر چه‌قدر دوستدارانش فراوان‌تر، خودش تنهاتر است گاه می‌گویم که باید چشم‌هایم را ... ولی هرچه محکم‌تر ببندم چشم، او پیداتر است
👌 شاید اصلاً درستـــــــش این باشد كه من و تو به جای این كلمات بنشینیم روبــــــــــروی هـــــــــمُ چاییت را بــــــــــرات هم بـــــزنم
در دست من بگذار آن دستان تنها را در من بريز آشوب آن چشمان زيبا را حيف است جای ديگری پهلو بگيری عشق! پهلوی من پايين بياور بادبان‌ها را بی‌طاقتی‌های تو را آغوش وا كردم مانند بندرها كه توفان‌های دريا را بر صخره‌های من بكوب اندوه‌هايت را بر ماسه‌هايم گريه كن غم‌های دنيا را اسم تو را بردم لبان تشنه‌ام خشكيد مثل دهان نيل وقتی اسم موسی را ...
اگر یک شب کنارش با دل آرام ننشینم مُسکّن‌های عالم هم نخواهد داد تسکینم به چشمان ضعیفم عاشقی خاصیتی داده است که آن چه دیگران در او نمی‌ببینند می‌بینم نمی‌فهمند جز در تُنگ، ماهی‌های اقیانوس که دور از چشم‌هایش من چرا این قدر غمگینم تو مثل دشتی از گل‌های حسرت مهربان هستی کنار چشمه‌هایت عصرها بابونه می‌چینم چه عصری می‌شود! نان و پنیر و سبزیِ کوهی من و تو، عطر چایی، بعد... بالینم نمی‌خواهم به یادت باشم اما باز... اما باز نگاه آرزومندم... سرِ از خواب، سنگینم
لب تشنه خوابیدند پای حوض گلدان‌ها شاید تو برگشتی و برگشتند باران‌ها شاید تو برگشتی و شهریور خنک‌تر شد دنیا کمی آرام شد، خوابید توفان‌ها شاید تو برگشتی و مثل صبح روز عید پُر کرد ذهن خانه را تبریک مهمان‌ها آن وقت دور سفره می‌گویند و می‌خندند بشقاب‌ها، چنگال و قاشق‌ها، نمک‌دان‌ها آن وقت عطر چای لاهیجان و لیمو ترش آن وقت رفت و آمد شیرین قندان‌ها ... تو نیستی و استکان‌ها نیز خاموش‌ند ای کاش بودی تا تمام روز فنجان‌ها ...
کی می‌رسم به لذت در خواب دیدنت؟ سخت است سخت، از لب مردم شنیدنت هر کس که این ستاره‌ی دنباله‌دار را یک قرن پیش دیده زمان دمیدنت از مثل سیل آمدنت حرف می‌زند از قطره‌ قطره بر دل خارا چکیدنت پروانه‌ها به سوختنت فکر می‌کنند تک‌شاخ‌ها به در دل توفان دویدنت من... من ولی به سادگی‌ات، مهربانی‌ات گه‌گاه هم به عادت ناخن جویدنت ! آخر انارِ کوچکِ هم‌بازی نسیم! ـ دیگر رسیده است زمان رسیدنت پایین بیا که کاسه‌ی دریوزگی شده‌ست زنبیل من به خاطر از شاخه چیدنت یا زودتر به این زن تنها سری بزن ـ یا دست کم اجازه بده من به دیدنت...
پیچیده است عطر نفس‌هایت در حلقه حلقه حلقه‌ی گیسویم می‌لرزد از تصور آغوشت ماهیچه‌های نازک بازویم من رشته کوه یخ‌زده‌ای هستم چشمان تو شبیه دو اسکی‌باز از قله‌ها به دامنه می‌لغزند سُر می‌خورند نرم و سبک رویم پیش از تو گاه کوه‌نوردانی قصد صعود داشته‌اند از من اما رسیده پرچمشان تنها تا صبح مه‌گرفته‌ی پهلویم تنها تویی که جای قدم‌هایت بر شانه‌های برفی من پیداست تنها تویی و باد که این شب‌ها دنبال تو رها شده در مویم آن رشته کوه یخ‌زده این شب‌ها آتشفشان تشنه‌ی خاموشی‌ست انگار در تمام تنم جاری‌ست سرب مذاب و هیچ نمی‌گویم لب بسته‌ام از آنکه هراسانم، لب واکنم حرارت پنهانم - یخ‌هام را مذاب کند آنوقت... آنوقت آه... آه... چه می‌گویم؟ آنوقت می‌روند دو اسکی‌باز از دامنم به کوه یخی دیگر کوهی که قله‌های بلندش هم حتی نمی‌رسند به زانویم لب بسته‌ام هنوز و همین کافی‌ است این که هنوز هستی و شب تا صبح پیچیده است عطر نفس‌هایت در حلقه حلقه حلقه‌ی گیسویم
لب‌تشنه خوابیدند پای حوض گلدان‌ها شاید تو برگشتی و برگشتند باران‌ها شاید تو برگشتی و شهریور خنک‌تر شد دنیا کمی آرام شد، خوابید طوفان‌ها شاید تو برگشتی و مثل صبح روز عید پر کرد ذهنِ خانه را تبریکِ مهمان‌ها آن وقت دورِ سفره می‌گویند و می‌خندند بشقاب‌ها، چنگال و قاشق‌ها، نمکدان‌ها آن وقت عطرِ چای لاهیجان و لیموترش آن وقت رفت و آمدِ شیرین قندان‌ها تو نیستی و استکان‌ها نیز خاموش‌اند ای کاش بودی تا تمام روز فنجان‌ها...