در ساده گوییام که معما نمیشوم
یک لحظه بیخیال تو حتی نمیشوم
هوش و حواس و هرچه که دارم به پیش توست
من از گناه عشق ، مبرّا نمیشوم
هرگز قسم به جان شما را نمیخورم
من در یقینِ عشقِ تو امّا نمیشوم
در زیر قاب پنجره ات ایستاده ام
من رهسپار کوچه ی شبها نمیشوم
پس دادهام به پیش شما امتحان خویش
آن کودک کلاسِ الفبا نمیشوم
آنگونه از خیال تو دورم که سالها
حتی به خوابِ چشمِ تو پیدا نمیشوم
خاتون شعر ، مطلعِ کتمان من تویی
دیگر ردیف آیه ی حاشا نمیشوم
بر ارتفاع سایهی ایهام ، گم شدم
در واژههای شعر تو معنا نمیشوم
لیلاج من تویی و حریفِ قمارِ عشق
در گیر و دارِ بازیِ فردا نمیشوم
فنجان حال چشم تو را سرکشیدهام
چشم انتظار فرصت دنیا نمیشوم
#پروین_اسحاقی
🆔@abadiyesher
امشب که خواب از چشمهایم میگریزد
در خاطرم اندوه بی اندازه دارم
دلپرسههای یک غزل جوشیده در من
امشب برایت حرفهای تازه دارم
وقتی که گفتم دوستت دارم دلم گفت
شاید که حرفم تلخ و ناسنجیده باشد
تصویرم از آه تماشایم کدر شد
گفتم مگر که خاطرت رنجیده باشد؟
آیینه داری جای دل در سینهی خویش
روشن چو باغ آسمان از چشم پروین
بر ارتفاع گرگ و میش ماه بنگر
شبتابهای نور را بر تیغ پرچین
#پروین_اسحاقی
@abadiyesher