eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
شاعرکها طبع شان لال است ازتوصیف تـو  بَهرِ تو صد"منزوی"ْمردِ غزلگو لازم است!
مینویسم غزل از حال دل خویش فقط ... مادرم را مگذارید بخواند لطفا ...
مینویسم غزل از حال دل خویش فقط ... مادرم را مگذارید بخواند لطفا ... .‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌🙏🙏🙈🙈
مثل آذر ماهِ کردستان نبودت سرد بود کلبه‌ی سرد مرا «شهریورِ» اهواز کن..! -
آسمان قلبش گرفته، روسری را باز کن گیس بر صورت بچرخان و خسوف آغاز کن ای که چشم مشکی تو چشمه ی شعر سپید گونه ات را وقف این مرد غزل پرداز کن لب به لب هایم بده با بوسه ی شیرین خود در گلوی تلخ من فالوده ی شیراز کن تار گیتارم دگر امشب برایم کوک نیست تار موهای بلندت را برایم ساز کن شِکوه بسیار و عزیزم وقتِ بوسیدن کم است امشبی در شِکوه کردن های خود ایجاز کن مثل آذر ماهِ کردستان نبودت سرد بود کلبه ی سرد مرا شهریور اهواز کن ‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌ ♥️
 خنده های تو شفای دل بیمار منو ... قهر تو عامل سر گیجه و هذیان و تب است
بس که تکرار شده حسرتِ من در ابیات منتقدها هم از این روسری ات بیزارند
‌ مثل یک صخره تو سیلی خورِ دریا شده ای؟ همچو یک پوپکِ سرما زده تنها شده ای؟ شده درگیرِ کسی باشی و دُورت بزند؟ آسمان روی تو آوار شده؟ تا شده ای؟ بعدِ وارد شدنش رنگِ رُخَت زرد شده؟ وسطِ جمع از این واقعه رسوا شده ای؟ هدیه دادی غزلی ناب به معشوقه ی خویش و خودت در غزلِ تلخِ خودت جا شده ای؟ راستی غصّه تو را خورده و شب تا به سحر- همدم درد و غم و پاکتِ مگنا شده ای؟ دلبری شخص تو را از خود تو دزدیده؟ در نگاه همه ی شهر معما شده ای؟ مثل یک مجرمِ بر چوبه ی دار آویزان- آه... با دید تَرحُّم تو تماشا شده ای؟ درد دارد بنشینی و تماشا بکنی که همان صخره ی سیلی خورِ دریا شده ای
رُژ به لب مالیدنِ او آخرِ بیهودگی ست فرض کُن دیوانه ای شِکَّربه خُرما میزنَد
ای که چشمِ مشکیِ تو چشمه‌ی شعرِ سپید گونه‌ات را وقفِ این مردِ غزل پرداز کن... 🖇💌
بگو بانو چه خشخاشی ست در چشمان گیرایت؟ که مثلش نیست در کشتِ کشاورزانِ افغانی!!
کااارتن خواب شدم گوشه ی این شهر ببین - چشم تریاکی ات ای یار چه ها با ما کرد!!!
میرود یکسره بر باد سراسر دینم در دل باد که موهای تو را میبینم
میشود یک شبه کامل بشود ،دیوانم تا سحرگاه ، اگر شانه کنم مویت را...
ای آنکه وجودم شده درگیر تو تا بیخ ویرانگری ات را بِنِگارَند به تاریخ...
وَ چه حالی‌ست تماشای خسوف از نزدیک گیس را پس مزن از صورتِ خود بانو جان... 🖇💌
مثل آذر ماهِ کردستان نبودت سرد بود... کلبه‌ی سرد مرا «شهریورِ» اهواز کن...!🙃
یوسف گمگشته باز آمد؟!؟ نیامد حافظا تازه"کنعان"دِه به دِه دنبال یوسف میرود!
‌او که از رفتن تو سود زیادی برده مرد سیگار فروش سر بازارچه است
یوسف شدم امّا به زلیخا نرسیدم هر جا اثرت بود به آنجا نرسیدم آنقدر ز من دوری و آنگونه که باید- با سر بدوم سوی تو،، با پا نرسیدم کوتاه که شد موی تو،خون شد جگر من یک باغِ انارم که به یلدا نرسیدم آن ماهی سرخم که به امّیدِ رهایی از تُنگ پریدم وَ به دریا نرسیدم عمری ست که سر کرده دل من به صبوری عمری ست که از غوره به حلوا نرسیدم دردا که من از کودکی ام اُنس گرفتم- با واژه ی «ای کاش» ، «نشد» با «نرسیدم»
تقدیر من این است که چون ابر ببارم هــر رووز اضافه بشود بــاااار به بارم یک عمـر فقط ناله زدم درد و غمم را امــا نشنیدند دمی دااااد و هـواااارم چندی ست که با شادی و با هلهله قهرم چندی ست که با غصه ی یک خاطره یارم غم خوردن و غم خوردن و از درد سرودن ... غم خوردن و از درد سرودن شده کارم هر چند که پائین ترین ها شده سهمم بالاست ولـی در همه ساعات فشارم حالم شده چون پیرزنی خسته که میگفت: "تنها پســرم" عیــد نیامــد بـه کنارم سالَم همه تکرارِ خزان است و زمستان انگار که خط خورده ز تقویم بهارم تا در بَرِ من شــاااد نشینند رفیقــان انگوووور بکارید به بالای مـــزااارم
درود و غزل درد دارد که کسی ضجه ی محکم بزند گونه ی مرد نباید همـــه شب نم بزند ای همه کار و کسِ این منِ بیچاره مخواه- بعدِ تو یک نفر از بی کسی اش دم بزند هر که عاشق شده اینجا نرسیده ست به یار ماندنت قاعده را کاش که برهـــم بزند شده ام چـــون پدرِ بیکسِ مُرده پسری که خودش پا شده تا حجله ی ماتم بزند بعدِ ویران شدنم ساخت مرا اما رفت... فــرض کن بارِ دگر زلزله در بم بزند
یوسف شدم امّا به زلیخا نرسیدم هر جا اثرت بود به آنجا نرسیدم آنقدر ز من دوری و آنگونه که باید- با سر بدوم سوی تو،، با پا نرسیدم کوتاه که شد موی تو،خون شد جگر من یک باغِ انارم که به نرسیدم آن ماهی سرخم که به امّیدِ رهایی از تُنگ پریدم وَ به دریا نرسیدم عمری ست که سر کرده دل من به صبوری عمری ست که از غوره به حلوا نرسیدم دردا که من از کودکی ام اُنس گرفتم- با واژه ی «ای کاش» ، «نشد» با «نرسیدم»
سخت است که معتاد نگاهی شده باشی دیوانه‌ی چشمان سیاهی شده باشی اینکه پسر رعیت ده باشی و آنوقت- دلداده‌ی تک دختر شاهی شده باشی در پیچ و خم عشق به سختی به در آیی- از چاله، ولی راهی چاهی شده باشی از دور تو را محکم و چون کوه ببینند در خویش شبیه پر کاهی شده باشی مانند دلیری که به دستش سپری نیست بازیچه‌ی دستان سپاهی شده باشی یـک عُمر بجنگی و در آخــر نتوانـی - تا نااامزد آن که بخواهی شده باشی سخت است که ماه تو سراغ تو نیایـد آنگاه که در حوضچه ماهی شده باشی
تا معلم گفت از جنّت چه میدانی سریع بیتی از چشمان سبزش را سرودم بیست داد