┄┅─═🍁 ═─┅┄
امشب به یُمن ِدیدنت، قفل از دلم وا میکنم
جشنی به استقبال ِتو، در کوچه برپا میکنم
درب ِدلم را بعد تو ، بر روی ِهر کس بستهام
ماندم به دیدار ِتو و امروز و فردا میکنم
گرد و غبار رفتنت خوابیده روی شیشهها
روی غبار شیشهها از شوق تو ها میکنم
قلبم درون سینهام ، بیتاب ِدیدارت شده
چندان فشارم میدهد این پا و آن پا میکنم
چندین زمستان میشود، دلتنگِ دیدارِ توأم
پیشم بمانی جان به تو ، جانانه اهدا میکنم
ششدانگ ِقلبم را فقط، بهر ِتو پنهان کردهام
اکنون که برگشتی سَنَد، بهرِ تو امضا میکنم
دور از تو بیمارم گلم ، باید بمانی پیش من
ترکم نکن ای عشق ِمن ، از تو تمنا میکنم
#يوسف_محقق
باد میگوید که او آشفته گیسو دیدنیست
شانه میگوید که با موی مرتب بیشتر
#سعید_صاحب_علم
گیسوی سیاهِ لَختِ عنبر بویش
بر سینه نشسته خنجرِ ابرویش
گفتند که با رقیب هم خانه شده
من غصه زیاد دارم... این هم رویش!
#مهدی_صادقی_مود
رفته ای
من ماندم وياد تو و قلبـى کهن
خسته ام يارا...
مرا با دوريت خنجـر نزن
#مهدى_غلاميان
هم شیطنت از نگاه هیزت پیداست
هم عکس نگار زیر میزت پیداست
انگار ندیده ای چه گافی دادی
رد لب یار بر بولیزت پیداست
#ونوس
استکانی بوسه با طعم بغل آوردهام!
سر بکش تا یخ نکرده روی لب! صُبحت بخیر
#سعیده_محمودی
🖇💌
شعرِ مرا شنید و پسندید و گریه کرد
اما مرا نخواست، چه میخواستم چه شد...
#سجاد_سامانی
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد
چشم کنعان نگران است خدایا مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد
ترسم این نیست که او با لب خندان برود
ترسم این است که او روز مبادا برسد
عقل میگفت که سهم من و تو دلتنگی است
عشق فرمود: نباید به مساوا برسد!
ای یار دوردست که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینهات زمان
در چشمم از تمامي خوبان، سری هنوز
سودای دلنشین نخستین و آخرین!
عمرم گذشت و توام در سری هنوز
ای نازنین درخت نخستین گناه من!
از میوههای وسوسه بارآوری هنوز
آن سیبهای راه به پرهیز بسته را
در سایه سار زلف، تو میپروری هنوز
با جرعهای ز بوی تو از خویش میروم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز
━━━ ༻♥️༺ ━━━
بجز از نگاه بر تو، دلم آرزو ندارد
که جهان بی تو اصلا، بر و رنگ و رو ندارد
بنشین کنارم ای ماه و بگو برایم از خود
که جهان بدون تو ارزش گفت و گو ندارد
تو بپاش در فضا رایحهء گل بهاری
که گل محمدی هم بغل تو بو ندارد
به بغل بکش مرا تا که ببینمت به خوبی
تو خیال کن که چشمم شده کور و سو ندارد
برسان تو بر لب من لب سرخ و آتشین ات
که شکر میان لب ها ، لب هر سبو ندارد
به هزار راه ممکن تو بیا کنار من باش
که قلم توان شرحِ همه مو به مو ندارد
باغِ بیچاره که از چشم بهار افتاده-
چارسویش جسد سرو و چنار افتاده
مِهر این شهر نمیتابد و انگاری که
کهکشان مرده و از روی مدار افتاده
خوندلخوردن هر روزهء ما کافی نیست
قرعهء اشک به چشمان انار افتاده
باغبان! دورهء دلواپسیات پایان یافت
داس دیوانه به جان گل و خار افتاده
مثل دوزخ نه، ولی سخت مرا سوزانده
آتش عشق که بر دار و ندار افتاده
دستم امروز گلی نیست ولیکن فردا
لاله و یاس روی سنگ مزار افتاده...
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد
رفتی چو تیر کمان شد از بار غم پیکر من
میسوزم از اشتیاقت در آتشم از فراغت
کانون من سینه من سودای من آذر من
بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل
چون میتواند کشیدن این پیکر لاغر من
اول دلم را صفا داد، آیینه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد ، عشق تو خاکستر من
#صفای_اصفهانی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺