👏👏👏👏👏👏
پروانه ها در پيله دنيا را نمی فهمند
تقويم ها روز مبادا را نمی فهمند
دريا برای مردم صحرانشين ، درياست
ساحل نشينان ، قدر دريا را نمی فهمند !
مثل همه ، ما هم خيال زندگی داريم
اما نمی دانم چرا ما را نمی فهمند
هر روز ، سيبی در مسير آب می آيد
ديگر نيا ، اين شهر معنا را نمی فهمند
از روز اول با تو در پرواز دانستم
پروانه ها در پیله دنیا را نمی فهمند
#فرامرز_عرب_عامری
(خودم که هیچ، دلم هیچ روزگارم هیچ
بیا که حال غزل های من چه ویران است)
ردیف کرده دلم واژه های بی معنی
و بغض قافیه هایش همیشه پنهان است
شکسته قلب حروفم، بیا ببین آقا
بدون تو غزل آباد من چه ویران است
همیشه غرق گناهم، همیشه شرمنده
از اینکه ثانیه هایم به روی اکران است😥
غزل به اخر خط میرسد منم بااو
بیا که عمر جوانیم، رو به پایان است
خاطره یوسفیان
مصلحت آلوده میسازد حقیقت را، چرا؟
هر کجا توجیه آید میرود منطق کنار...
#عاصماصفهانی
شبیه ات هرکه را دیدم کشیدم از ته دل، آه...
مرا دیوانه می خوانند این مردم، نه خاطر خواه
پر از دلتنگی ام چون برکه ی چشم انتظاری که
محاق افتاده با اندوه می گیرد سراغ از ماه
شکستم ،سوختم، ویران شدم،نفرین به هرکس که
جدایی بین ما انداخت در آغاز بسم الله
پریدن با تو را آموختم در عاشقی هامان
ولی بی عشق ممکن نیست بیرون آمدن از چاه
تو دل بردی و دل دادم، حسودان دردشان آمد
تمام قصه ی ما بود ،در یک جمله ی کوتاه...
مرا دیوانه می خوانند و خاطر خواه نه ...اما
به آنکس فتح قلبم کرده می گویند «نادر شاه»
#محمدجواد_منوچهری
"بلاتکلیف و بیتابم شبیه تخته ای پاره"
که از کشتی جدا افتاد و در دریا شد آواره
اسیر دست طوفانم به هر سو میکشد دل را
گرفتارم گرفتار هوای نفس عماره
هزاران درد و عصیان میدهد جولان درون من
شدم مغمومِ این حال و خراب و زار و بیچاره
تب و تابی دگر دارد دلِ در غم فرو رفته
به ناجی هست محتاج از بلای تام و همواره
ندارد حال و احوالی اگر ساحل نیابد زود
درونش جنگ و بیرونش عیان از رنگ رخساره
مثلا🤦♂
یاصاحب صبر
به اسم دوستی از من گرفتی دوستانم را
همین که بال و پر دادی، گرفتی آسمانم را
مپرس از من چرا آواره ی غربت شدم وقتی
در این دنیا کسی جز غم نمی فهمد زبانم را...
#محمدحسن_جمشیدی
زمان راحتیام فصل برگریزان است
چقدر بار اضافی به دوش خود بکشم؟
#زینب_نجفی
#راجی
چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب
ما را قبول کن که دل ما شکسته است
#به_وقت_سلام✋🏻
#قـرار_عـاشـقـے♥️
@عبدالله
زاهد به ظاهر کرد ضایع دین خود را
گنداند آخر میوه ی شیرین خود را
اغلب درون چاله می افتاد یا چاه
می بست ازبس چشم دنیا بین خود را
تا مویی از راه خدا بازش ندارد
می برد با خود غالبا موچین خود را
با ذکر در گوش و دماغش آب می کرد
با ذکر حتی زور می زد فین خود را
یک گوشه مسجد همیشه باز می کرد
سجاده ی همواره عطر آگین خود را
فکش دچار صدمه ساییدگی شد
کش داد از بس که والضالین خود را
تا شاملش لطف خدا گردد، به فریاد
می گفت بعد از هردعا آمین خود را
درگوشه ای که سالها مال خودش بود
می خواند تعقیبات در تعیین خود را
بعد از نمازش می شنید از نای ابلیس
جای خدای فرضی اش تحسین خود را
یک لنگه پا، خادم همیشه منتظر تا
از سجده بردارد سر سنگین خود را
در خلوت خود بعد مقداری عبادت
می دید حورالعین در تخمین خود را
بافرض اینکه شب به دیدارش بیایند
می کرد غرق ادکلن بالین خود را
تا بنده ی خوب خدای خویش باشد
نامی به «عبدالله»کرد ادمین خود را
در طول عمری که پر ازبی برکتی بود
زد بر سر مردم چماق دین خود را
باخال هندویی که بر پیشانی اش رُست
کرد از مسلمانان جدا آیین خود را
احمدرفیعی وردنجانی
دود از سرم برخواسته داد از سر بیداد او
دارد تغافل میکند یا رفته ام از یاد او
حسین مرادی
دل بی قرار دیدن گنبد طلای توست
هر کس که آمده است حرم، مبتلای توست
#به_وقت_سلام✋🏻
#قـرار_عـاشـقـے♥️