eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
اسیر چشمهایت بودم و هول و ولایم را نفهمیدی تو معنای گرفتاری دست در حنایم را نفهمیدی تو را هر لحظه ای دیدم زبانم از نفس افتاد،جان دادم... به لبخندی گذشتی از من و حال و هوایم را نفهمیدی دوچندان شد طپشهای دلم، در گر گرفتن ها ی دیدارت به چشمم خیره گشتی و زبان چشم هایم را نفهمیدی خراب این خراب آباد نامردم که پوشاندت عبا اما دلت سرمای دی، لرز تن یک لا قبایم را نفهمیدی گذشتی از من و احساس پاکم، خواب تلخی بود بانو جان نه نفرینم نه اشکم ،خنده ام ،حتی دعایم را نفهمیدی
تو اگر تنها فقط یک ذره وجدان داشتی دوستی مثلِ مرا دشمن نمی‌پنداشتی نقطه‌ضعفم عشق بود و با همین عیب بزرگ تو برایم بین مردم آبرو نگذاشتی نیمی از عمرم به یغما رفت و نیمِ دیگرش می‌رود با میلِ تو در کارِ قهر و آشتی کاش جای دوری و دیوانگی محضِ خدا یک قدم سمتِ منِ افسرده بر می‌داشتی مبتلایت بودم و گفتم که درمانم کنی در عوض کُشتی مرا دستت طلا گل کاشتی
مانند غنچه پاک و نجیبی هنوز هم دل می بری به طرز عجیبی هنوز هم خلقی به یُمن پاکی تو سبز مانده اند اینگونه بین ِ شهر ؛ حبیبی هنوز هم جایی که چشم های تو اعجاز می کنند هرگز ندیده اند طبیبی هنوز هم من ! آدمی که رانده شده از بهشت ِ تو ! وا می دهم به حُقّه ی سیبی هنوز هم ! هر روز دور خانه ی تو پرسه می زنم می ترسم از وجود رقیبی ؛ هنوز هم جز من که گاه گاه دلم را شکسته ای از تو نبرده اند نصیبی هنوز هم ! یک بار از نگاه تو افتاده ام ! ولی عمریست رفته ام به غریبی !!! هنوز هم.....
در عشق اگر فقر و غنا نیست مؤثر پس قسمتِ فرهاد چرا کوهکنی بود؟
ای ابر غم ببار و دل از گریه باز کن! ماییم و سرگذشت شب بی‌ستاره‌ای
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز شب ِ پُـر دلهـره و سرد زیاد است هنوز آفت افتاده بـه گلها همه پرپر شده اند چهـره ی غمـزده و زرد زیاد است هنوز عشق چون بوۍهوس داد مقدس نشود به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهره یکی ست درد این است که نامرد زیاد است هنوز گریه بر بغضِ گلو چاره نکرده  چه کنم؟ دور و بـر... آدمِ دلسرد زیاد است هنوز من همانم که کسۍسنگِ صبورم نشود ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
همه‌ی باغ دلم آثار خزان دارد... کو؟ آن که سامان بدهد، این همه ویرانی را... 🌾
جمعه رسید و باز تو آقا نیامدی مرهم گذار زخم دل ما نیامدی کردم کنار کعبه تو را آرزو ز دوست ای کعبه ی امید احبا نیامدی از خستگان هجرتو پرسیده ام مدام گفتند سوی خسته جگرها نیامدی ما با شمیم وصل تو شاداب می شویم ای عطر ناب گلشن طاها نیامدی نزدیکتر زما تو بمایی وباز هم گوئیم روز وشب که تو مولا نیامدی درشام ظلمت است جهان بی حضور تو خورشید آفتابی دنیا نیامدی با ناله گفت حضرت صادق شب فراق تعجیل کن قرار دل ما نیامدی کرب وبلاست منتظر انتقام تو ای آخرین نواده ی زهرا نیامدی با اشک می نوشت "وفایی" به لوح خاک عمرم به سر رسید وتو اما نیامدی
شهریارا، من به قُربانت چِه کرد این دِلبَرت آنچنان با سوز گفتی شعر، ما هم سوختیم...
مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم در حلقهٔ مِی‌خواران، نیک است سرانجامم
شاید او آمده و بار دگر برگشته وای بر حال من و تو که اگر بر گشته نصف یک روز در این شهر اقامت کرده سر شب آمده و وقت سحر برگشته زانوی غم به بغل داشته در ندبه خویش گریه کرده است و با دیده تر برگشته چقدر خون دل از دست من و تو خورده است با دو پیمانه از این خون جگر برگشته از چه معلوم که این وقت که ما منتظریم چقدر آمده اینجا چقدر برگشته شاید این مرد به کرات سفر کرده و باز طبق تشخیص خود او ز سفر برگشته آه ای مرد ، جهان منتظر مقدم توست باز برگرد که امروز خطر برگشته
همین که میگُذری از مقابلم خوب است چه خوب جانِ مرا میبری، ادامه بده ...
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ سعدی تمام حسن تو را در غزل نگفت حالا شده است نـوبـت ما تازه‌کارها...! ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
هنوز دلخوشم از کوچه‌ها که می‌گذرم کسی شبیه تو از روبه‌رو بیاید باز... ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هدایت شده از 
مانـنـد مصـرعی شـده هـر آرزوی ما شاید غزل شدیم خدا را چه دیده‌ای؟!
عشق یعنی جای نفرین ... با دعا یادش کنی خانه اش آباد! دلداری که یارش را فروخت!
سال ها رفت و هنوز يك نفر نيست بپرسد از من كه تو از پنجره ى عشق چه ها مى خواهى؟
در نگاهت دیده‌ایم این وصف بی‌مانند را پاکی الوند را، بی‌باکی اروند را در شب خوف و خطر اعجاز تکبیرت شکست هم سکوت شهر را، هم میله‌های بند را نقش سرخ سربلندی مانده بر پیشانی‌ات بی‌گمان دست شهیدی بسته این سربند را در قدم‌های پدر شوری حماسی دیده‌ایم حال می‌بینیم گام‌ محکم فرزند را آری از اسطوره می‌گویند در افسانه‌ها ما به چشم خویش دیدیم آنچه می‌گویند را دید چشم آسمان روی لب پر خون تو بین آغوش شهیدان آخرین لبخند را سیدمحمدجواد شرافت
جمعه بیکاری ما بود که یادت کردیم😔 روز کاری شده و باز فـراموش شدی😔 ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دگرانت نگرانند ومن دل نگران نتوانم نگرم بر تو ز بيم دگران
غزل شمارهٔ ۴۴   ای باد صبح، بین که کجا می‌فرستمت نزدیک آفتاب وفا می‌فرستمت این سر به مهر نامه بدان مهربان رسان کس را خبر مکن که کجا می‌فرستمت تو پرتو صفائی از آن، بارگاه انس هم سوی بارگاه صفا می‌فرستمت باد صبا دروغ‌زن است و تو راست‌گوی آنجا به رغم باد صبا می‌فرستمت زرین‌قبا زره‌زن از ابر سحرگهی کانجا چو پیک بسته‌قبا می‌فرستمت دست هوا به رشتهٔ جانم گره زده است نزد گره‌گشای هوا می‌فرستمت جان یک نفس درنگ ندارد گذشتنی است ورنه بدین شتاب چرا می‌فرستمت؟ این دردها که بر دل خاقانی آمده است یک یک نگر که بهر دوا می‌فرستمت
یک "شنبه" عشق توسن تقدیر رام تو ای خوب مهربان، همه دنیا به کام تو میگویمت "سـلام" در این ابتدای صبح خوشبختی وسلامت و نیکی،به نام تو سلام دوستان جان❤️ صبحتون خوش و بسلامت🌸
شب ‌گردش چشمت قدحی داد به خوابم امروز چو اشک آینهٔ عالم آبم تا چشم بر این محفل نیرنگ‌ گشودم چون شمع به توفان عرق داد حجابم هر لخت دلم نذر پر افشانی آهی است اجزای هوایی ا‌ست ورقهای کتابم چون لاله ندارم به دل سوخته دودی عمری‌ است که از آتش یاقوت کبابم بی‌سوختن از شمع دماغی نتوان یافت بر مشق گداز است برات می نابم چون سبزه ز پا مال حوادث نی‌ام ایمن هر چند ز سر تا به قدم یک مژه خوابم معنی نتوان درگره لفظ نهفتن بی‌پردگیی هست در آغوش نقابم بر آب وگلم نقش تعلق نتوان بست زین آینه پاک است چو تمثال حسابم کم ظرفیم از غفلت خویش است وگرنه دریا است می ریخته از جام حبابم واداشت ز فکر عدمم شبههٔ هستی آه از غم آن‌ کار که ننمود صوابم پیمانهٔ عجزم من موهوم بضاعت چندان که به قاصد نتوان داد جوابم گفتی چه‌کسی در چه خیالی به‌کجایی؟ بیتاب توام‌، محو توام‌، خانه خرابم بیدل نه همین وحشتم از قامت پیری است هرحلقه‌ که آید به نظر پا به رکابم بیدل دهلوی
گفتی چه کسی در چه خیالی به کجایی؟ بیتاب توام محو توام خانه خرابم