eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
"صبح آمده با عطر گل ریحانش با نم نم عاشقانه ے بارانش برخیز و خوشامدے بگو با لبخند لبریز ڪن از چاے و عسل فنجانش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ هر صبح من و بنفشه ها منتظریم تا نور بپاشی به حیاط دلمان! ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
❤️ هر صبح من و بنفشه ها منتظریم تا نور بپاشی به حیاط دلمان!
به  سوز  زخمه ی‌  تار  است  اینجا زمستانی    دل آزار    است   اینجا بگو   از   عشق   تا   دل   پر  بگیرد که ماندن بی تو دشوار است اینجا
اندوه      بنفشه های      ایوان      دارد با     فاخته ها     قرار     پنهان     دارد از بس که دلم تنگ تو و خاطره هاست این   خانه   هنوز   بوی   باران     دارد
شاعر تویی و هر غزلم طعمِ لبِ توست بگذار شود فاش برای همه رازم ... 💟
خراب و بیقرار و مست، یک شب 🌙 رها از هرچه بود و هست، یک شب به بوسه بوسه بوسه بوسه بوسه تو را رگبار خواهم بست، یک شب
دلتنگ تر از همیشه غم ریخته است آواز بنان به زير و بم ریخته ست بی طاقت موهای بلندت شده باد آنقدر که شهر را به هم ریخته است
به به چه نسیمی، چه هوایی سرِ صبح به به چه سرودِ دلگشایی سرِ صبح صبحانه یِ من بهشتی از زیبایی ست پیچیده چه عطرِ خوشِ چایی سرِ صبح...
عکس ما را قاب کن هرچند با گرد و غبار تا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم
گلدان گل حیاطمان! بخیر دنیای پر از نشاطمان! بخیر خورشید شکفته روی فواره ی حوض! خوشبختی خاطراتمان! بخیر ♥️
یک جنگل و وصفش که به شیرینی خوابی ا‌ست یک کلبه‌ی چوبی که لب رود شرابی‌ است با  نم‌نم  باران و کمی صبح و من و تو... به‌به که چه آدینه‌ی رویایی و نابی‌ است
هیچ هم زیبا نبودی من تو را زیبا کشیدم بی جهت اغراق کردم دلبر و رعنا کشیدم از «لئوناردو داوینچی» عذرخواهی می‌کنم که این همه عکس تو را مثل «مونالیزا» کشیدم تو نمی‌دانستی اصلا شهرزاد قصه‌ها چیست من هزار و یک شب از موهای تو یلدا کشیدم دل‌خوش نیلوفری در گوشه‌ی مُرداب بودی من تو را مهتاب‌گون تا آسمان بالا کشیدم نه عسل! گس بود طعمِ بوسه‌هایی که ندادی من چه احمق خانه‌ات را قصر کندوها کشیدم چشمِ تو معمولی اما من میان شعرهایم زورقی با پلکِ پارو در دل دریا کشیدم من چه بی‌انصاف بودم با ترازوی دلم که تار مویت را برابر با همه دنیا کشیدم با چه رویی بعد از این شعر نظامی را بخوانم بس که مجنون بودم و بی‌ خود تو را لیلا کشیدم مرغ ماهی‌خار بد ترکیب! جوجه‌اردک زشت! باورت شد که تو را شهزاده‌ی قوها کشیدم؟ دختری زیباتر از تو بعد از این برمی‌گزینم دختری که ناز او را از همین حالا کشیدم بعد از این خوش باش با او می‌روم از خاطراتت خاطرت آسوده باشد از خیالت پا کشیدم
بعدِ از تو غلط کنم که عاشق بشوم چشمِ تو برای هفت پُشتم کافی است... ☺️
.ــــــــــ🍃🌸🌷🌸🍃ــــــــــ. صبح آمده غمهای جهــان دور بریز در نغمه ی هر پرنده ای شـــور بریز لبخنـــــد بزن، سلام کن با گل سرخ خورشید من! از پنجره ات نور بریز صبحتون بخیر و شادی ._____🍃🌸🌷🌸🍃_____.
از آسمانها با خودت عطرِ بهار آورده‌ای یک جامِ کندویِ پُر از شهدِ انار آورده‌ای از کوچه‌باغِ رنگها، بر فرشی از برگِ حنا با تار و پودی از طلا، نقش و نگار آورده‌ای خیره دو چشمم سوی تو، مست از گُلِ شب‌بوی تو هستم خوشامدگوی تو، چون عطرِ یار آورده‌ای نازک‌خرام و نازنین، خوش‌قد و بالا عَنبرین بر شانه‌های مرمرین، مو آبشار آورده‌ای این خنده‌های جام را، این باده‌ی خیّام را چون می‌گذاری گام را، مستانه‌وار آورده‌ای پروانه‌ی پیراهنت، زیبا نشسته بر تنت با این همه گُل بودنت، گُل را چکار آورده‌ای؟ پیچیده از شب تا سحر، عطرِ اقاقی‌هایِ تر شاید تو هستی که قمر، رویِ مدار آورده‌ای گفتم غزل گفتی بخوان، گفتم بهاری یا خزان؟ گفتی خزان هستی ولی با خود بهار آورده‌ای
دو چشم از خیرگی ها مست بردار دل از این کوچـه ی بن بست بردار❤️ عجــب بد پیــله ای ابریــشمی تن! از این پــروانه بــازی دســـت بردار😉 "
☕️🎼 وا کن مژه تا زندگی آغاز شود یک صبح معطل سلامت مانده :)
خدا بر بومِ هستی نقشِ ماهت را پدید آورد تو را زیباتر از آنچه به فکرش می رسید آورد چه تلفیقِ قشنگی، گرچه اندامِ تو موزون بود وجودت را ولی در قالبِ شعرِ سپید آورد چه آهویی! چه گلرویی! چه گیسویی! چه جادویی! بنازم آن قلم مویی که نقشت را پدید آورد چه رویایی ست خورشیدی که بعد از قرنها از دور برایِ هر درِ بسته، به دستِ تو کلید آورد به استقبالِ تو از آسمان تا خاک، فرشِ گُل عجب نقش و نگاری بر شکوفه برگِ بید آورد نسیم آرا و گندمگون، به باغِ سبزه و زیتون خدا نامِ تو را پیش از شکفتن هایِ عید آورد به شوقِ دیدن و بوسیدنت صد سرمه نستعلیق تو را تا قصرِ آیینه، به دید و بازدید آورد جوانه در جوانه غرقِ گندم شد هوایِ شوق دری وا کردم و یک قاصدک از تو نوید آورد سرانجام انتظارم سررسید و با قدمهایت زمین، اسفندِ زیبایی به برگِ "سررسید" آورد به رویِ برگِ گُل، شعری نوشتم در شبِ جشنت همین شعری که با هر بیتِ خود عشق و اُمید آورد
💚🍃😅 بعدِ از تو غلط کنم که عاشق بشوم چشمِ تو برای هفت پُشتم کافیست...
پلک بگشا نازنینم صبح زیبایت بخیر دلربا و بهترینم! صبح زیبایت بخیر خواب‌نوشینت‌گوارا نوش‌مژگان‌‌خمار خمره چله‌نشینم! صبح زیبایت بخیر
. خودت هم خوب می‌دانی چه دشوار است دلتنگی شب و بغض و سری تکیه به دیوار است دلتنگی چه باید کرد با این درد؟ با تنهاییِ یک مرد؟ مرورِ خاطرات و دودِ سیگار است دلتنگی نشستم چتر بستم هی شکستم در خودم بی تو حکایت از گُلی در زیرِ رگبار است دلتنگی نمی‌دانم "خدا" شاید همین اندوهِ بعد از توست که این گونه مرا عمری "نگهدار" است دلتنگی اگر چه آخرِ این قصه جایت تا ابد خالی ست ولی از یادِ تو هر لحظه سرشار است دلتنگی
خبر از فصلِ بهار است اگر بگذارند وقتِ بوسیدنِ یار است اگر بگذارند همزمان با تپشِ ثانیه هایِ دمِ عید هفت سین، لحظه شمار است اگر بگذارند تا که باران کند از نو به زمین، گلدوزی آسمان دست به کار است اگر بگذارند فرشی از شعر به زیرِ قدمِ فروردین غرق در نقش و نگار است اگر بگذارند دورِ هر خانه یِ احساس نه دیوارِ بلند پیچکِ سبزِ حصار است اگر بگذارند سازِ دل کوک و هم آوایِ دلِ نغمه نواز چهچهِ قمری و سار است اگر بگذارند دف به دف هلهله برپا شده از هر طرفی موسمِ تنبک و تار است اگر بگذارند عطر افشانده نسیم و به سرِ گیسویش رقصِ گلبرگ انار است اگر بگذارند دلِ برفیِ زمین آب شد از اینهمه شوق سالِ نو سبزه نگار است اگر بگذارند دفترم غرقِ شکوفه، غزلم با تو بهار "عشق" آغازِ بهار است اگر بگذارند "ویژه سال نو ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌
قصدِ رفتن داری و این پا و آن پا می‌کنی خوب می‌دانی چه داری با دلِ ما می‌کنی خوب می‌دانی قرارِ ما از اول این نبود با تمامِ خوبی‌ات بد با دلم تا می‌کنی لب فرو می‌بندم از شِکوه ؛ مبادا بشکند بغضِ ابری را که در چشمم تماشا می‌کنی زیرِ لب آرام می‌گویی «خداحافظ عزیز» آتشی در سینه با این جمله بر پا می‌کنی تا نبینی اشکِ من را ؛ سر می‌اندازی به زیر از تو ممنونم که تا این حد مدارا می‌کنی آسمان هم گریه‌اش می‌گیرد از «بدرودِ» تو می‌زند باران به شیشه تا که در وا می‌کنی باشد اشکالی ندارد ؛ بیخیالِ آنچه بود بیخیالِ عشقِ پنهانی که حاشا می‌کنی زندگی یعنی نمایشنامه‌ای با درد و آه آخرین نقشِ خودت را خوب ایفا می‌کنی می‌رسد روزی که برمی‌گردی و من نیستم جایِ من این شعر را با گریه پیدا می‌کنی...