قصدِ رفتن داری و این پا و آن پا میکنی
خوب می دانی چه داری با دلِ ما میکنی
خوب می دانی قرارِ ما از اول این نبود
با تمامِ خوبیات بد با دلم تا میکنی
زیرِ لب آرام می گویی "خداحافظ عزیز"
آتشی در سینه با این جمله برپا میکنی
تا نبینی اشکِ من را، سر میاندازی به زیر
از تو ممنونم که تا این حد مدارا میکنی
باشد اشکالی ندارد، بیخیالِ آنچه بود
بیخیالِ عشقِ پنهانی که حاشا میکنی
زندگی یعنی نمایشنامه ای با درد و آه
آخرین نقشِ خودت را خوب ایفا میکنی
میرسد روزی که برمیگردی و من نیستم
جایِ من این شعر را با گریه پیدا میکنی
#شهراد_میدری
.
صبحم عسل و ترانه و چایی شد
روزم چقدر بکر و تماشایی شد
هر شنبه که با نام تو کردم آغاز
سرتاسر هفته غرق زیبایی شد!
#شهراد_ميدرى
به باران، چشم بسپارم میایی؟
دو فنجان عشق، بگذارم میایی؟
خدا ! یک صندلی خالی ست اینجا
برایت جا نگه دارم، میایی؟
#شهراد_ميدرى
به باران، چشم بسپارم میایی؟
دو فنجان عشق، بگذارم میایی؟
خدا ! یک صندلی خالی ست اینجا
برایت جا نگه دارم، میایی؟
#شهراد_ميدرى
با حسـرت و گریه جـور باید ببرم
تا یک شب سوت و کور باید ببرم
قســمت نشد عاشقانه یارم باشی
رویــــای تو را به گــــور باید ببرم
#شهراد_ميدرى
💚🍃
عکس ما را قاب کن هرچند با گرد و غبار
تا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم
#شهراد_ميدرى
خورده است سند "صبح" به زیبایی نامت
پروانه به رقص آمده از عطر کلامت
پروردهی خورشید سحرخیزی و با شوق
زیبا شده هر پنجره از باغ سلامت
#شهراد_میدری
سلام ای دخترِ خانی که می آیی به جنگِ من
نمی ترسی مگر از غرشِ تیرِ تفنگِ من؟
تنت ترمه، قدت بالا، لبت شعله، رخت محشر
مسلح کرده ای خود را گُلِ خوش آب و رنگِ من
به سر داری مرا غارت کنی با نازِ چشمانت
امان از خوش خیالی هایِ تو ماهِ قشنگِ من!
غزالِ خوش خرامانی ولی شاید نمی دانی
کمین کرده سرِ راهِ عبورِ تو پلنگِ من
همه با برنوِ قنداق نقره می شناسندم
هدر هرگز نخواهد رفت حتی یک فشنگِ من
برای عبرتِ تاریخ، خیلی حرفها دارد
دو شاخِ پازنی که مانده رویِ تخته سنگِ من
فرار از دستِ من؟ هرگز! خودت را خسته کمتر کن
شکاری چون تو را از دست دادن هست ننگِ من
ببین کِی گفته ام تسلیم خواهی شد در آغوشم
تو که با لشکری از ناز می آیی به جنگِ من
بلایی بر سرت می آورم با بوسه هایم که...
خدا رحمت کند امشب که می افتی به چنگِ من
#شهراد_میدری
تن بلور مو طلایی! آفتابی کن مرا
روشنیبخش زمینم! صبح زیبایت بخیر
گونههای نقرهات یاقوت گُل انداخته
قرص ماه شرمگینم! صبح زیبایت بخیر
هر سپیده با تو آغاز بهاری دیگر است
خنده کن تا گُل بچینم، صبح زیبایت بخیر
با چنین عطر تنی از رشک میسوزد بخور
خوشتراش مرمرینم! صبح زیبایت بخیر
چشم زیتون لب انجیری! بده صبحانهام
مریم معبدنشینم! صبح زیبایت بخیر
مهربانی هدیه کن با شُرشُر رود دو دست
سیب فردوس برینم! صبح زیبایت بخیر
عشقی و عینت عسل، شینت شکر، قاف تو قند
شور شیرین آفرینم! صبح زیبایت بخیر
تاب آوردم شب دلتنگیام را تا سحر
تا تو را از نو ببینم، صبح زیبایت بخیر
محشر است این شعر و میپرسد خدا او یا بهشت؟
من تو را برمیگزینم، صبح زیبایت بخیر
#شهراد_میدری
#صبح_بخیر
یاد آن روزی که تختی و حیاطی داشتیم
قُل قُل قوری و قلیان و بساطی داشتیم
عطر آویشن، ردیف استکانهای بلور
زندگی شیرینتر از چای نباتی داشتیم
#شهراد_میدری
برخیز که صبح، روشن از امید است
شب رفته و خط نور، بیتردید است
از پستچی پنجره تحویل بگیر
در پاکتِ اَبر، نامه خورشید است
#شهراد_میدری
هم صحبت و همدل و هم اندیش توام
آرامش لحظه های تشویش توام
لبخند خدایی که همین نزدیکی است
یعنی نگران نباش من پیش توام
#شهراد_میدری
هم صحبت و همدل و هم اندیش توام
آرامش لحظه های تشویش توام
لبخند خدایی که همین نزدیکی است
یعنی نگران نباش من پیش توام
#شهراد_میدری
ای چــــای! دمــــت گـــرم که دم آمده ای
ای صبح! چه خوش به جام جم آمده ای
ای دختــــــر آفتـــــاب! نــــــاز قــــــدمت
شـــادم که به جــای هـــرچه غم آمده ای
#شهراد_میدری
تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری
سرِ خود آینه را غرقِ تماشا ببری
مرده شورِ منِ عاشق که تو را میخواهم
گورِ بابایِ دلی را که به اِغوا ببری
چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم؟
به چه حقی مثلا شهرتِ لیلا ببری؟
به من اصلن چه که مهتابی و مویِ تو بلند
چه کسی گفته مرا تا شبِ یلدا ببری؟
کبکِ کوهیِ خرامان! سرِ جایت بتمرگ
هی نخواه اینهمه صیاد به صحرا ببری
آخرین بارِ تو باشد که میایی در خواب
بعد از این پلک نبندم که به رویا ببری
لعنتی! عمر مگر از سرِ راه آوردم
که همه وعدهیِ امروز به فردا ببری
این غزل مالِ تو، بردار و از اینجا گم شو
به درک با خودت آن را نبری یا ببری
#شهراد_میدری
#اعصابنداره😁
یک دقیقه بیشتر با شعرِ من عاشق بمان
امشب آغازِ زمستان است... یلدا را ببین😍
#شهراد_میدری
خروار ِ غمت به قدر ِ مشتم کافی است
ابروی ِ کجت به قصد ِ کشتم کافی است
بعد از تو غلط کنم که عاشق بشوم
چشم ِ تو برای ِ هفت پشتم کافی است
#شهراد_میدری
گاهی از در تو بیا، بنشین کنار ِ او که نیست
زُل در آیینه سلامی کن نثار ِ او که نیست
دربیاور از تن ات بارانی ِ خیسی که هست
چتر آویزان کن از ابر ِ بهار ِ او که نیست
حال و احوالی بپرس و از دل ِ تنگت بگو
بیقراری کن اگر شد بیقرار ِ او که نیست
از خودت حرفی بزن، چیزی بگو، شعری بخان
گریه کن با گریه ی ِ بی اختیار ِ او که نیست
او همان است آرزوی ِ سالهای ِ رفته ات
تو همانی عاشق ِ دیوانه وار ِ او که نیست
هیزم ِ نُت های ِ باران خورده و دود ِ اجاق
شعله های ِ آتش و سوز ِ سه تار ِ او که نیست
سایه بر دیوار ِ خانه غرق ِ نجوای ِ سکوت
تو سراپا گوشی و در گیر و دار ِ او که نیست
مهر و آبان رفت و آذر خسته از تقویم شد
خسته تر از ساعت ِ شماطه دار ِ او که نیست
می نشینی شانه بر موهای ِ یلدا میکشی
عاشقانه با سرانگشت ِ انار ِ او که نیست
یک دقیقه بیشتر می ایستد شب فالگوش
تا شکایت می کنی از روزگار ِ او که نیست
فرش ِ زیبای ِ هزار و یک شب ِ ایرانی است
هر رج ِ ابریشم از نقش و نگار ِ او که نیست
این غزل را ثبت کن در دفتر ِ تنهایی ات
گریه کن این بیت ها را یادگار ِ او که نیست
#شهراد_میدری
پنجره وا میکنم بر رویِ تو، مثلِ باران سبزه را تر کردهای
از فرازِ آسمان تا رویِ خاک، خاطراتم را معطر کردهای
با لباسِ مخملِ پروانه پوش، با هوایِ تازه یِ نم نم به دوش
دامنت رنگین کمانِ گُلفروش، جنگلی را غرقِ شبدر کردهای
با شکفتن هایِ یاس و پونه ات، با طلوعِ خنده یِ بابونه ات
با دو چالِ نازِ رویِ گونه ات، چهره ات را دلرباتر کردهای
حضرتِ لیلایِ واویلایِ ناز! جنگلِ بالابلندِ دلنواز !
گیسوانت بیدِ مجنون است و باز، روسریِ خیسِ مِه سر کردهای
سبزه دامن ساقه گندم گُل به دست، باز میرقصی سراپا مستِ مست
فارغ از هر بودنی و هرچه هست، لحظه هایم را چه محشر کردهای
در خیالم باز مهمانِ توام، چشم در چشم و غزلخانِ توام
محوِ زیبایی و حیرانِ توام، بس که خود را ماه و دلبر کردهای
دیده بوسی و "سلام، از این طرف"، با خوشآمدگویی و شور و شعف
شوقِ مروارید و آغوشِ صدف، "عشق" را این گونه باور کردهای
کلبه ای با عطرِ قلیانِ دو سیب، دلربا و دلپذیر و دلفریب
با اجاق و کتری و هیزم عجیب، چای را قندِ مکرر کردهای
با تو خوشبختی شده از آنِ من، اشکِ شوق است و صفِ مژگان من
باز در دریاچه یِ چشمانِ من، دسته قویی را شناور کردهای
میدهد با بودنت طعمِ عسل، میشود هر بیتِ آن ضرب المثل
خوش بحالِ بیت بیتِ این غزل، چون که آن را کامل از بر کردهای
#شهراد_ميدرى
فنـجـان طلای شعر ناب آوردم
چـای گل سـرخ با گلاب آوردم
برخیز و بنوش زندگی را از نو
در سینی صبح، آفـتـاب آوردم
#شهراد_میدری
باران زده و نسیم رقصندهی توست
سبزهتر و سنبله خرامندهی توست
در حال و هوای آمدنهای بهار
اسفند، معطر از گل خندهی توست
#شهراد_میدری
برخیز که صبح، روشن از امید است
شب رفته و خط نور، بیتردید است
از پستچی پنجره تحویل بگیر
در پاکتِ اَبر، نامه خورشید است
#شهراد_میدری
#روز_جهانی_پست
@abadiyesher
گاهی از در تو بیا، بنشین کنار ِ او که نیست
زُل در آیینه سلامی کن نثار او که نیست
دربیاور از تنت بارانی خیسی که هست
چتر آویزان کن از ابر ِ بهار ِ او که نیست
حال و احوالی بپرس و از دل تنگت بگو
بیقراری کن اگر شد بیقرار او که نیست
از خودت حرفی بزن، چیزی بگو، شعری بخوان
گریه کن با گریهی بیاختیار او که نیست
او همان است آرزوی سالهای رفتهات
تو همانی عاشق دیوانهوار او که نیست
هیزم نُتهای باران خورده و دود اجاق
شعلههای آتش و سوز سه تار او که نیست
سایه بر دیوار خانه غرق نجوای سکوت
تو سراپا گوشی و در گیر و دار او که نیست
مهر و آبان رفت و آذر خسته از تقویم شد
خستهتر از ساعت شماطهدار او که نیست
مینشینی شانه بر موهای یلدا میکشی
عاشقانه با سرانگشت انار او که نیست
یک دقیقه بیشتر میایستد شب فالگوش
تا شکایت میکنی از روزگار او که نیست
فرش زیبای هزار و یک شب ایرانی است
هر رج ابریشم از نقش و نگار او که نیست
این غزل را ثبت کن در دفتر ِ تنهاییات
گریه کن این بیتها را یادگار ِ او که نیست
#شهراد_میدری
@abadiyesher
آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی!
نامهای خیس به دستم برسانی بروی!
در سلام تو خداحافظیات پیدا بود..
قصدت این بود از اول که نمانی بروی
خواستی جاذبهات را به رخ من بکشی
شاخهٔ سیب دلم را بتکانی بروی
جای این قهوهٔ فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی!
بس نبود اینهمه دیوانهٔ ماهت بودم؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟
چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه!
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی
باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی
#شهراد_میدری
@abadiyesher
باران بخورد تر برسد یعنی عشق
از باغ صنوبر برسد یعنی عشق
رقصان به نسیم خنک و خشخش برگ
صبحی که به آذر برسد یعنی عشق
#شهراد_میدری
@abadiyesher