eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺 غزل دلتنگی به عشقِ براتِ حرم 🌺🍃 باز هم دلتنگم و با حسرتِ خیلی زیاد می نشینم در خیالم گوشهٔ باب الجواد(ع) عاشقانه، با تواضع؛ از سرِ عادت که نه! عرض کردم یک سلام از عمق جان؛ با اعتقاد بر فرازِ گنبدت میگردد از روز ازل باد دور پرچم و پرچم کماکان دورِ باد لحظه لحظه جلب کرده چشم هایم را به خود عشقبازی هایِ خیلِ نوکرانِ خانه زاد هم عرب، هم از عجم مشغولِ پابوس تواَند ای بر این عشقِ إلهي صد هزاران «إن یکاد» رأفتَت شد آشکار آنجا که دیدم در حرم میشود همصحبتِ علامه ها یک بیسواد عشق تو همواره از نسلی به نسل دیگر و دارد از شهری به شهرِستانِ دیگر امتداد ترک و لر، مازندرانی، اصفهانی و قمی دور تو گشتند و حیران ماندم از این اتحاد هر که بر لطف تو رو زد آبرویش حفظ شد بُرد کرد آنکس که بر آقایی ات کرد اعتماد روضهٔ جدت به یادم آمد و جاری شد اشک تا که دیدم پیرمردی بر عصایش تکیه داد * تکیه زد با تشنگی بر نیزهٔ تنهایی اش رفت و در گودال زخمی شد تنش خیلی زیاد!
با نگاه مهربانت ضامن آهو شدی بعد از آن کردی اسیر خود دل صیاد را حوض سقاخانه‎ات دار الشفای عالم است  کرده بینا یک نگاهت، کور مادرزاد را یا رضا گفتند و رد کردند مردان خدا  با دعا ، اروندرود و تنگۀ مرصاد را پادشاه کشور عشقی و من از این به بعد  می‎گذارم روی مشهد نام عشق آباد را باز می‎خواهم که مهمان تو باشم مهربان  باز می‎خواهم ببوسم پنجره فولاد را
علیه السلام از هرچه که "من" بود گذشت و "او" شد آیینه‌ی روشن صفاتِ هو شد این دل به نگاه هیچ‌کس رام نشد پیش تو رسید ناگهان آهو شد
هَمسادِ قدیمِ بست پایین شمایُم پا ثابت جشن و گریه، مین روضه هایُم پِر دادنِما از او محله ها اگر چه سنگُم بزنی بازُم همی دُو ر و ورایُم او‌ بچه ایُم که قد کشیده زیر بالت آمُختَه یِ صحن نوو و ایوون طلایُم آهو که نِه، کِفتَرُم که نِه، ولی خداییش موسی کُ تِقیِ ولِ لای کفترایُم یک عمره که پشت پِنجِره گره زِده نخ هرکس مِرَضی گرفته ،شاهد شفایُم آرامش محضه دِ حرم که عمریه مُ جلد حرم و صحن غریب الغربایُم یک تیکه ی از بهشته اینجه با وجودت مُ نوکر پادشای ای صحن سرایُم عیدی تولدت ولی مثل همیشه دلتنگ سفر به نجف و کرببلایُم
از این تصویر زیباتر ندیدم در همه عمرم به دور حضرت خورشید پیچ و تاب دریا را
هر لحظه در افکار من ، داری وجود تازه ای می بافمت در باورم ، با تار و پود تازه ای در شعر تکراری من ، هر بار مضمون می شوی پیداست از هر واژه اش ، کشف و شهود تازه ای از من یکی هرگز نخواه ، پا پس کشم از عاشقی وقتی که بالا می رود ، از کنده دود تازه ای وقتی چکاوک می شوی پر می کشی از اصفهان با اشک جاری می کنم زاینده رود تازه ای از گوشه ی چشمان تو هنگام رفتن دیده ام بدرود گفتن های تو، دارد درود تازه ای ‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌
سوگند به فیروزه ی گوهرشادت عاشق شده ام، عاشق مادرزادت در خوف و رجا چشم ندارم الا... بر معجزه های پنجره فولادت
.
باب‌الجواد راه ورودی به قلب توست حاجت رواست هرکه از این راه می‌رود امین الله می‌خوانم به چشم خیس و می‌گویم: امانت پیش تو ای شاه، ایمانی که من دارم تَشرّف در حرم با اختیار خویش ممکن نیست یقین دارم که زهرا مادرش ما را دعا کرده لحظه‌ها در حرم از عُمْر کسی کم نکند حرکت ثانیه‌ها در حَرَمت معکوس است وَلله که از سویِ گدا، خدمتِ سلطان کم‌مایه‌ترین هدیه، همان بخششِ جان‌ست
بگو موسم حج به مشهد رود مسلمان اگر استطاعت نداشت
بنازم به بزمِ محبت که آنجا گدایی به شاهی، مقابل نشیند... ✍
از حاجیان هستند زوّار تو داراتر با ما غلط گفتند که حجّ فقیرانی