هر شب دلم بهانه ی #تو
هیچ... بگذریم.
امشب دلم دوباره #تو را...
هیچ!!! شب بخیر...
😭😭😭😭😭😭
حنانه کوچولو یادگار
#شهید_روح_الله_طالبی_اقدم 💕
#صبحتون شهدایی
☘☘☘☘☘☘☘☘
#📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
•࿐༅﷽༅࿐
#سلام_بر_مردان_بی_ادعا
🌹◈شهـــیداݩ قصـه پرسوز عشقݩد
🌹◈شهــیداݩ شمع عالم سوز عشقݩد
🌹◈شهــیداݩ راهیاݩ ڪوۍ یارݩد
🌹◈شهـــیداݩ عاشق و خونیݩ تبارند
روز هاے خوبۍ مۍرسـند ز راه
#مَن اگـر طَلب ڪنـــم
#تو اگــر دعا ڪنۍ
#شهید مدافع حرم روح الله_طالبی اقدم
#صبحتون شهدایی
☘☘☘☘☘☘☘
کانال شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
❂○° #مدافع_عشق °○❂
قسمت #چهار
فاطمه سادات؟
_ جانم؟..
_ توام میری؟.
_ ڪجا؟
_ اممم...باداداشت.راهیان نور؟...
_ اره!ماچندساله ڪه میریم.
بادودلـے وڪمےمِن.و.مِن میگویم:
_ میشه منم بیام؟
چشمانش برق میزند...
_ دوست داری بیای؟
_ عاوره...خیلـــے...
_چراڪه نشه!..فقط ...
گوشه چادرش رامیڪشم...
_ فقط چی؟
نگاه معناداری به سرتاپایم میڪند..
_ بایدچادرسرڪنـے.
سرڪج میڪنم،ابروبالا میندازم..
_ مگه حجابم بده؟؟؟
_ نه!ڪےگفته بده؟!...اماجایـےڪه مامیریم حرمت خاصـےداره!
دراصل رفتن اونهابخاطرهمین سیاهـےبوده...حفظ این
وڪناری ازچادرش را با دست، سمتم میگیرد
دوست داشتم هرطورشده همراهشان شوم.حال وهوایشان رادوست داشتم.
زندگـےشان بوی غریب وآشنایـےازمحبت میداد
محبتـےڪه من درزندگـےام دنبالش میگشم؛حالا اینجاست...دربین همین افراد.
قرارشد دراین سفربشوم عڪاس اختصاصـےخواهروبرادری ڪه مهرشان عجیب به دلم نشسته بود
تصمیمم راگرفتم...
#حجاب_میڪنم_قربه_الی_الله
نگاهت مےڪنم پیرهن سفیدباچاپ چهره شهیدهمت، زنجیروپلاڪ، سربندیازهرا ویڪ تسبیح سبز شفاف پیچیده شده به دورمچ دستت.چقدرساده ای❣
ومن به تازگےسادگـےرادوست دارم❣
قراربودبه منزل شمابیایم تاسه تایـےبه محل حرڪت ڪاروان برویم.
فاطمه سادات میگفت: ممڪن است راه رابلدنباشم.
وحالااینجاایستاده ام ڪنارحوض آبـےحیاط ڪوچڪتان وتوپشت بمن ایستاده ای.
به تصویرلرزان خودم درآب نگاه میڪنم.#چادربمن مےآید...این رادیشب پدرم وقتےفهمیدچه تصمیمےگرفته ام بمن گفت.
صدای فاطمه رشته افڪارم راپاره میڪند.
_ ریحانه؟ریحان؟....الو
نگاهش میڪنم.
_ ڪجایـے؟
_ همینجا....چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور(و به چفیه وسربندش اشاره میڪنم)
میخندد...
_ خب توام میووردی مینداختـےدورگردنت
به حالت دلخورلبهایم راڪج میڪنم...
_ ای بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟
مڪث میڪند..
_ اممم نه!...همین یدونس!
تامےآیم دوباره غربزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم...
_ فاطمه سادات؟؟
_ جونم داداش؟؟!!..
_ بیا اینجا....
فاطمه ببخشیدِڪوتاهے میگویدوسمت تو باچندقدم بلندتقریبا میدود.
توبخاطرقدبلندت مجبورمیشوی سرخم ڪنـے،درگوش خواهرت چیزی میگویـےوبلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشےودستش میدهے..
فاطمه لبخندی ازرضایت میزندوسمتم مےآید
_ بیا!!....
(وچفیه رادورگردنم میندازد، متعجب نگاهش میڪنم)
_ این چیه؟؟
_ شلواره! معلوم نیس؟؟
_ هرهرهر!....جدی پرسیدم! مگه برای اقاعلےنیست!؟
_ چرا!...امامیگه فعلا نمیخواد بندازه.
یڪ چیزدردلم فرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی.
_ ازشون خیلـےتشڪرڪن!
_ باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدباصدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـےباحالـے!!
وتولبخندمیزنـے میدانـےاین حرف من نیست.بااین حال سرڪج میڪنےوجواب میدهی:
_ خواهش میڪنم!
احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم...
نمیدانم ازچیست!
از#چفیه_ات یا#تو...
↩️ #ادامہ_دارد...
کانال شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
﴾﷽﴿
📚 #رمان
❂○° #مدافع_عشق °○❂
قسمت #پنج
دشت عباس اعلام میشودڪه میتوانیم ڪمـےاستراحت ڪنیم.
نگاهم رابه زیرمیگیرم وازتابش مستقیم نورخورشیدفرارمیڪنم.
ڪلافه چادرخاڪےام رااززیرپاجمع میڪنم ونگاهےبه فاطمه میندازم..
_ بطری آبو بده خفه شدم ازگرما
_ آب ڪمه لازمش دارم.
_ بابا دارم میپزم
_ خب بپز میخواااامش
_ چیڪارش داری؟؟؟
لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے
توازدوستانت جدامیشوی وسمت مامی آیـے...
_ فاطمه سادات؟
_ جانم داداش؟
_ آب رومیدی؟
بطری رامیدهدوتومقابل چشمان من گوشه ای مینشینے،آستین هایت رابالا میزنےوهمانطور ڪه زیرلب ذڪرمیگویـے،وضومیگیری...
نگاهت میچرخدودرست روی من مےایستد،خون به زیرپوست صورتم میدود وگُر میگیرم❣
_ ریحانه؟؟...داداش چفیه اش روبرای چنددقیقه لازم داره...
پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من!چفیه رادستش میدهم واو هم به دست تو!
آن را روی خاڪ میندازی،مهر وهمان تسبیح سبزشفاف رارویش میگذاری،اقامه میبندی ودوڪلمه میگویـے ڪه قلب مرادردست میگیرد وازجا میڪند....
#اللـــــــــــه_اڪبـــــــــر
بےاراده مقابلت به تماشا مینشینم. گرماو تشنگـےازیادم میرود. آن چیزی ڪه مرااینقدرجذب میڪندچیست.
نمازت ڪه تمام میشود،سجده میڪنـےڪمـےطولانےوبعدازآنڪه پیشانےات بوسه ازمهر رارهامیڪندبانگاهت فاطمه راصدامیزنے.
اوهم دست مرامیڪشد،ڪنارتودرست دریڪ قدمی ات مینشینیم
ڪتابچه ڪوچڪےرابرمیداری وباحالـےعجیب شروع میڪنـےبه خواندن...
#السلام_علیک_یااباعبدالله
...زیارت عاشورا
وچقدرصوتت دلنشین است
درهمان حال اشڪ ازگوشه چشمانت می غلتد...
فاطمه بعدازان گفت:
_ همیشه بعدازنمازت صداش میڪنےتازیارت عاشورابخونـے...
چقدرحالت را،این حس خوبت را دوست دارم.
چقدرعجیب..ڪه هرڪارت #بوی_خدا میدهد...حتـے لبخندت
دوڪوهه حسینیه باصفایـےداشت ڪه اگرانجا سربه سجده میگذاشتـےبوی عطراززمینش به جانت مینشست
سرروی مهرمیگذارم و بوی خوش راباتمام روح و جانم میبلعم...
اگراینجا هستم همه ازلطف خداست...
الهـے شڪرت..
فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده وچادرش راروی صورتش انداخته...
_ فاطمه؟!!...فاطمه!!...هوی!
_ هوی و....!.لاالله الا الله....اینجا اومدی ادم شے!
_ هروخ تو شدی منم میشم!
_ خو حالا چته؟
_ تشنمه
_ وای توچراهمش تشنته!ڪله پاچه خوردی مگه؟
_ واع بخیل!..یه اب میخواما...
_ منم میخوام ...اتفاقابرادرا جلو درباڪس آب معدنـےمیدن...
قربونت بروبگیر!خدااجرت بد
بلند میشوم ویڪ لگدآرام به پایش میزنم:خعلـےپررویـے
اززیرچادرمیخندد...
سمت درحسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم،چندقدم انطرف تر ایستاده ای و باڪس های آب مقابلت چیده شده.
#تو مسوولـــــــــــــــے
↩️ #ادامہ_دارد...
کانال شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
❂○° #مدافع_عشق °○❂
🔻 قسمت #پانزده
سر به زیر سمتم می آیـے و مقابلم میشینی
یک لحظه سرت را بلند میکنی و خیره میشوی به چشمهایم.چقدر نگاهت را دوست دارم!
_ ریحان!این کارا چیه میکنی!؟
اسمم را گفتی بعد از چهارده روز!
_ چیکار کردم!
_ داری میزنی زیر همه چی!
_ زیر چی؟تو میتونی بری.
_ اره میگی میتونی بری ولی کارات...میخوای نگهم داری.مثل پدرم!
_ چه کاری آخه؟!
_ همینا! من دنبال کارامم که برم.چرا سعی میکنی نگهم داری.هر دو میدونیم منو تو درسته محرمیم. اما نباید پیوند بینمون عاطفی باشه!
_ چرا نباشه!؟
عصبی میشوی..
_ دارم سعی میکنم آروم بهت بفهمونم کارات غلطه ریحانه
من برات نمیمونم!
جمله آخرت در وجودم شکست
#تو برایم_نمیمانی
می آیـے بلند شوی تا بروی که مچ دستت را میگیرم و سمت خودم میکشم.و با بغض اسمت را میگویم که تعادلت را از دست میدهی و قبل از اینکه روی من بیفتی دستت را به قفسه کتابخانه میگیری
_ این چه کاریه اخه!
دستت را ا زدستم بیرون میکشی و با عصبانیت از اتاق بیرون میروی...
میدانم مقاومتت سرترسی است که داری از عاشقی.
ازجایم بلند میشوم و روی تختت مینشینم.
قند در دلم اب میشود! اینکه شب درخانه تان میمانم!
همانظورکه پله ها را دو تا یڪے بالا میروم با ڪلافگے بافت موهایم را باز میکنم.احساس میڪنم ڪسے پشت سرم می آید. سر میگردانم ..تویی!
زهرا خانوم جلوی در اتاق تو ایستاده ما را که میبیند لبخند میزند...
_ یه مسواک زدن اینقد طول نداره که! جا انداختم تو اتاق برید راحت بخوابید.
این را میگوید و بدون اینڪه منتظر جواب بماند از کنارمان رد میشود وازپله ها پایین میرود.نگاهت میکنم. شوکه به مادرت خیره شده ای...
حتی خود من توقع این یڪے را نداشتم.نفست را با تندی بیرون میدهی و به اتاق میروی من هم پشت سرت.به رخت خواب ها نگاه میکنی و میگویـے:
_ بخواب!
_ مگه شما نمیخوابی؟
_ من!...تو بخواب!
سکوت میکنم و روی پتوهای تا شده مینشینم.بعد از مکث چنددقیقه ای آهسته پنجره اتاقت را باز میکنی و به لبه چوبـےاش تکیه میدهی.سرجایم دراز میکشم و پتو را تا زیر چانه ام بالا میکشم.چشمهایم روی دستها و چهره ات که ماه نیمی ازآن را روشن کرده میلرزد.خسته نیستم اما خواب براحتی غالب میشود.
چشمهایم را باز میکنم،چندباری پلڪ میزنم و سعی میکنم به یاد بیارم کجا هستم.نگاهم میچرخد و دیوارها را رد میکند که به تو میرسم.لبه پنجره نشسته ای و سرت را به دیوار تکیه دادی..
خوابی!!؟؟؟..چرا اونجا!؟چرا نشسته!!
ارام از جایم بلند میشوم،بی اراده به دامنم چنگ میزنم.شاید این تصور را دارم که اگر اینکار را کنم سروصدا نمیشود! باپنجه پا نزدیکت میشوم..چشمهایت را بسته ای.انقدر آرامےڪه بی اراده لبخند میزنم.خم میشوم و پتویت را از روی زمین برمیدارم و با احتیاط رویت میندازم.تکانی میخوری و دوباره ارام نفس میڪشـے.سمت صورتت خم میشوم.در دلم اضطراب می افتد و دستهایم شروع میکند به لرزیدن.نفسم به موهایت میخورد و چند تار را بوضوح تکان میدهد.ڪمـےنزدیڪ ترمیشوم و آب دهانم را بزور قورت میدهم.فقط چندسانت مانده...فکر بوسیدن ته ریشت قلبم را به جنون میکشد...
نگاهم خیره به چشمهایت میماند از ترس...ترس اینکه نکند بیدار شوی!صدایی در دلم نهیب میزند!
" از چی میترسی!! بزار بیدار شه! تو زنشی.."
.
تو ماه بودی وبوسیدنت...نمیدانی
چه ساده داشت مرا هم بلند قد میکرد
↩️ #ادامہ_دارد...
کانال شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
گــذر زمـان
همـہ چیـز ࢪا بـا خـود مےبـرد
جـز ࢪد نگاھ #تـو ࢪا :)♥️
شهید #روح الله_طالبی اقدم
🌟شادے روحش صلوات🌟
❤️سلام صبحتون شهدایے ❤️
کانال شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
❂○° #مدافع_عشق °○❂
🔻 قسمت #بیست_وپنج
بلند میشوم،خم میشوم طرفت و دستمال را روی بینی ات میگذارم...
همه یکدفعه ساکت میشوند.
_ علی...دوباره داره خون میاد!
دستمال را میگیری و میگویی
_ چیزی نیست زیرافتاب بودم ....طبیعیه.
زینب هل میکند و مچ دستت را میگیرد.
_ داداش چی شد؟
_ چیزی نیست عه! افتاب زده پس کلم همین خواهرم!تو نگران نشو برات خوب نیست.
و بلند میشوی و از میز فاصله میگیری.
فاطمه بمن اشاره میکند
_ برو دنبالش
ومن هم از خدا خواسته بدنبالت میدوم.متوجه میشوی و میگویی
_ چرا اومدی؟...چیزی نیست که!چرا اینقد گندش میکنید!؟
_ این دومین باره!
_ خب باشه!طبیعیه عزیزم
می ایستم ! عزیزم؟ این اولین باری است که این کلمه را میگویی.
_ کجاش طبیعیه!
_ خب وقتی تو افتاب زیاد باشی خون دماغ میشی..
مسیر نگاهت را دنبال میکنم.سمت سرویس بهداشتی!...
_ دیگه دستمال نمیخوای؟
_ نه همرام دارم.
و قدمهایت را بلند ترمیکنی...
....
پدرم فنجان چایش را روی میز میگذارد و روزنامه ای که در دستش است را ورق میزند.من هم باحرص شیرینی هایی که مادرم عصر پخته را یکی یکی میبلعم!مادرم نگاهم میکند و میگوید
_ بیچاره ی گشنه! نخورده ای مگه دختر! اروم تر...
_ قربون دست پخت مامان شم که نمیشه اروم خوردش...
پدرم از زیر عینک نگاهی به مادرم میکند
_ مریم؟ نظرت راجب یه مسافرت چیه؟
_ مسافرت؟ الان؟
_ اره! یه چند وقته دلم میخواد بریم مشهد...
دلمون وامیشه!
مادرم در لحظه بغض میکند
_ مشهد؟....اره! یه ساله نرفتیم
_ از طرف شرکت جا میدن به خانواده ها. گفتم مام بریم!
و بعد نگاهش را سمت من میچرخاند
_ ها بابا!؟
پیشنهاد خوبی بود ولی اگر میرفتیم من چندروزم را از دست میدادم...کلن حدود پنجاه روز دیگر وقت دارم!
سرم را تکان میدهم و شیرینی که در دست دارم را نگاه میکنم...
_ هرچی شما بگی بابا
_ خب میخوام نظر تورم بدونم دختر. چون میخواستم اگر موافق باشی به خانواده اقا دومادم بگیم بیان
برق از سرم میپرد
_ واقعنی؟
_ اره! جا میدن...گفتم که...
بین حرفش میپرم
_ وای من حسابی موافقم
مادرم صورتش را چنگ میزند
_ زشته دختر اینقد ذوق نکن!
پدرم لبخند کمرنگی میزند...
_ پس کم کم اماده باشید. خودم به پدرشون زنگ میزنم و میگم....
شیرینی را در دهانم میچپانم و به اتاقم میروم.در را میبندم و شروع میکنم به ادا درآوردن و بالا پایین پریدن.مسافرت فرصت خوبی است برای عاشق کردن.خصوصن الان که شیر نر کمی ارام شده.
مادرم لیوان شیر کاکائو بدست در را باز میکند.نگاهش بمن که می افتد میگوید
_ وا دخترخل شدی؟چرا میرقصی؟
روی تختم میپرم و میخندم
_ اخه خوشاااالم مامان جووونی.
لیوان را روی میزتحریرم میگذارد
_ بیا یادت رفت بقیشو بخوری..
پشتش را میکند که برود و موقع بستن در دستش را به نشانه خاک برسرت بالا می آورد
یعنی...تو اون سرت! شوهرذلیل!
میرود و من تنها میمانم با یک عالم#تو
......
مدتی هست که درگیر سوالی شده ام
توچه داری که من اینگونه هوایی شده ام
....
روی صندلی خشک و سرد راه آهن جابه جا میشوم و غرولند میکنم.مادرم گوشه چشمی برایم نازک میکند که:
_ چته ازوختی نشستی هی غرمیزنی.
پدرم که درحال بازی با گوشـےداغون و قدیمـےاش است میگوید
_ خب غرغر از دوری شوهره دیگه خانوم!
خجالت زده نگاهم را ازهر دویشان میدزدم و به ورودی ایستگاه نگاه میکنم.دلشوره به جانم افتاده " نکند نرسند و ما تنها برویم"از استرس گوشه روسری صورتی رنگم را به دور انگشتم میپیچم و بازمیکنم. شوق عجیبی دارم،ازینکه این اولین سفرمان است. طاقت نمی اورم از جا بلند میشوم که مادرم سریع میپرسد:
_ کجا؟
_ میرم آب بخورم.
_ وا اب که داریم تو کیف منه!
_ میدونم! گرم شده! شما میخورین بیارم؟
_ نه مادر!
پدرم زیر لب میگوید: واسه من یه لیوان بیار
آهسته چشم میگویم و سمت آبسردکن میروم اما نگاهم میچرخد در فکر اینکه هر لحظه ممکن است برسید. به آب سردکن میرسم یک لیوان یکبارمصرف را پر از اب خنک میکنم و برمیگردم.حواسم نیست و سرم به اطراف میگردد که یکدفعه به چیزی میخورم و لیوان از دستم می افتد ..
_ هووی خانوم حواست کجاست!؟
روبه رو را نگاه میکنم مردی قدبلند و چهارشانه با پیرهن جذب که لیوان اب من تماما خیسش کرده بود!بلیط هایی که دردست چپ داشت هم خیس شده بودند!
گوشه چادرم را روی صورتم میکشم ،خم میشوم و همانطور که لیوان را از روی زمین برمیدارم میگویم:
_ شرمنده!ندیدمتون!
ابروهای پهن و پیوسته اش را درهم میکشد و درحالیکه گوشه پیرهنش را تکان میدهد تاخشک شود جواب میدهد:
_ همینه دیگه!گند میزنید بعد میگید ببخشید.
در دلم میگویم خب چیزی نیست که ...خشک میشه!
اما فقط میگویم
_ بازم ببخشید
نگاهم به خانوم کناری اش می افتدکه ارایش روی صورتش ماسیده و موهای زرد رنگش حس بدی را منتقل میکند! خب پس همین!!
↩️ #ادامہ_دارد...
کانال شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
❂○° #مدافع_عشق °○❂
🔻 قسمت #بیست_وهشت
چشمهایم را باز میکنم و سمت راستم را نگاه میکنم.خودتی!!اینجا؟...چشمهایم را ریز میکنم و با تردید زمزمه میکنم
_ عل...علی!
لبخند میزنی و باران لبخندت را خیس میکند!
_ جانم!؟
یک دفعه از جا میپرم و سمتت کامل برمیگردم. از شوق یقه پیرهنت را میگیرم و با گریه میگویم
_ تو...تو اومدی!!..اینجا!! اینجا...پیش...پیش من!
دستهایم را میگیری و لب پایینت ر اگاز میگیری
_ عه زشته همه نگامون میکنن!...اره اومدم!
شوکه و ناباورانه چهره ات را میکاوم.اینگار صدسال میشود که از تو دور بودم...
_ چجوری تو این حرم به این بزرگی پیدام کردی!؟اصن کی اومدی!؟...چرا بی خبر؟؟...شیش روز کجا بودی...گوشیت چرا خاموش بود! مامان زنگ زد خونه سجاد گفت ازت خبر نداره..من...
دستت را روی دهانم میگذاری.
_ خب خب...یکی یکی! ترور کردی ما رو که!
یکدفعه متوجه میشوی دستت را کجا گذاشته ای.باخجالت دستت را میکشی ...
_ یک ساعت پیش رسیدم.ادرس هتلو داشتم.اما گفتم این موقع شب نیام...دلمم حرم میخواست و یه سلام!..بعدم یادت رفته ها!خودت روز اخر لو دادی روبروی پنجره فولاد! نمیدونستم اینجایی...فقط...اومدم اینجا چون تو دوست....داشتی!
انقدر خوب شده ای که حس میکنم خوابم! با ذوق چشمهایت را نگاه میکنم...خدایا من عاشق این مردم!! ممنون که بهم دادیش!
_ ا! بازم ازون نگاه قورت بده ها! چیه خب؟...نه به اون ترمزی که بریدی...نه به اینکه...عجب!
_ نمیتونم نگات نکنم!
لبخندت محو میشود و یکدفعه نگاهت را میچرخانی روی گنبد.حتماً خجالت کشیدی!نمیخواهم اذیتت کنم.ساکت من هم نگاهم را میدوزم به گنبد.باران هرلحظه تندتر میشود.گوشه چادرم را میکشی
_ ریحانه!پاشو الان خادما فرشا رو جمع میکنن...
هردو بلند میشویم و وسط حیاط می ایستیم.
_ ببینم دعام کردی؟
مثل بچه ها چند باری سرم را تکان میدهم
_ اوهوم اوهوم!هر روز ...
لبخند تلخی میزنی و به کفش هایت نگاه میکنی.سرت را که پایین میگیری موهای خیست روی پیشانی میریزد...
_ پس چرا دعات مستجاب نمیشه خانوم؟
جوابی پیدا نمیکنم.منظورت را نمیفهمم.
_ خیلی دعا کن.اصرار کن ... دست خالی برنگردیم .
بازهم سکوت میکنم.سرت را بالا میگیری و به اسمان نگاه میکنی
_ اینم دلش گرفته بودا! یهو وسطش سوراخ شد!
میخندم و حرفت را تایید میکنم.
_ خب حالا میخوای همینجا وایسی و خیس بخوری؟
_ نچ!
کنارم می ایستی و با شانه تنه به تنه
میدویم و گوشه ای پناه میگیریم. لحظه به لحظه با تو بودن برایم عین رویاس...توهمانی هستی که یک ماه برایش جنگیدم!صحن سراسر نور شده بود.اب روی زمین جمع شده و تصویر گنبد را روی خود منعکس میکند.بوی گلاب و عطر خاص مقدس حال و هوایی خاص دارد.زمزمه خواندن زیارت عاشورایت در گوشم میپیچد...مگر میشود ازین بهتر؟از سرما به دستت میچسبم و بازوات را میگیرم.خط به خط که میخوانی دلم را میلرزانی!نگاهت میکنم چشمهای خیس و شانه های لرزانت ....
#من_پاکےات_را دوست_دارم
یکدفعه سرت را پایین میندازی...
و زمزمه ات تغییر میکند
_ منو یکم ببین
سینه زنیم رو هم ببین
ببین که خیس شدم...
عرق نوکری ببین...
دلم یجوریه..
ولی پر از صبوریه!
چقد شهید دارن میارن از تو سوریه..
چقد...شهید...
منم باید برم....
برم ...
به هق هق میفتی...مگر مرد هم...
گویی قلبم را فشار میدهند...با هر هق هق تو!...
یک لحظه در دلم میگذرد
#تو زمینی_نیستی!... #اخرش_میپری!
اطلب #العشق من المهد الی تا به ابد
باید این جمله برای همه دستور شود
نعمت و کرم زمین را خیس و معطر میکند. هوا رفته رفته سردتر میشود و تو سر به زیر آرام به هق هق افتاده ای.دستهایم را جلوی دهانم میگیرم و ها میکنم،کمی پاهایم را روی زمین تکان تکان میدهم.چیزی به اذان صبح نمانده.با دستهای خودم بازوانم را بغل میگیرم و بیشتر به تو نزدیک میشوم.
↩️ #ادامہ_دارد...
کانال شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💫#صبح
نگاہ مهربان توست
وقتے ڪہ #آفتاب چشمانت
بر من #طلوع مےڪند
این من نیستم ڪہ با تابش نگاهت #بیدار مے شوم
#دوست داشتنت است
ڪہ بر مے خیزد
براے از نو سرودن #تو☀️
💐#صبحتون_شهدایی💝
🌷#شهید_روح الله_طالبی اقدم 🕊
اللهم_الرزقناتوفیق_الشهادة_فی_سبیلڪ
#یادشهدا_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌸دیدن روے #تو بر دیدہ جلا مےبخشد
🍃قدم یار بہ هر خانہ🏡 صفا مےبخشد
🌸بدتراز دردجدایی💕به خدا دردےنیست
🍃خاک پاهاے تو گفتند #دوا مے بخشد
صلوات یادتون نره 🌹🌹🌹
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ❤
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
✍ "فَـهُــوَ حَـسـبُه"که می خوانم
انگار کسی دستی به قلبم می کشد و
من #آرام می شوم...
انگار کسی می گوید خیالت راحت من هستم
و من تمام ِ دلشوره هایَم را می سپارم به باد...
انگار همه برایم می شود #تـــو
و تو می شوی همه ی من....
عشق یعنی تپش این دل بارانی من
لطف پیدای #تو و گریه ی پنهانی من
📎پ ن : دلتنگی بیداد میکند
خدایا دلم آرامشی میخواهد از جنس خودت..
#شهید مدافع حرم روح الله_طالبی اقدم
#صبحتون شهدایی
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌸دیدن روے #تو بر دیدہ جلا مےبخشد
🍃قدم یار بہ هر خانہ🏡 صفا مےبخشد
🌸بدتراز دردجدایی💕به خدا دردےنیست
🍃خاک پاهاے تو گفتند #دوا مے بخشد
💐❤💐
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺