eitaa logo
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
443 دنبال‌کننده
42.4هزار عکس
7هزار ویدیو
12 فایل
شهید روح الله طالبی اقدم ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم اهل بیت در سوریه به شهادت رسید. ارتباط با ادمن: @abo_ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
📃فــرازی از #وصیتنامه ✍خدایا تو را قسمت می‌دهم به گلـوی خونین و بریده‌ علی‌اصغر(ع) مرا بپـذیـر.مرا هـدایـت ڪن مرا از شر شیـطان، #نفـس اماره و سایر شیاطین رها فرما، خدایا هر چه بگویم و بنویسم ڪم گفتم و ڪم نوشتم باز این را می‌دانم ڪه از در خانه تو ناامید برنمی‌گردم. در تشییع جنازه بنده اگر کسی ضد امام و #بی_حجـاب هست ڪه هنوز بر اثر لجاجت قبول و هدایت نشده اند نمی خواهم شرڪت ڪنند... #سردارشهید_محمد_نیک_بین #فرمانده گروهان گردان ڪمیل #شهادت: ۶۲/۱۲/۴ #عملیات خیبر، طلائیه #بازگشت پیڪر پس از ۱۵سال بعد بهشت زهرا قطعه۲۷ردیف۴شماره۸ کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
سعید که به پدرش قول داده با تمام شدن تابستان برگردد، اما پایش که به میدان جنگ می‌رسد، همه قول و قرارها یادش می‌رود. او حالا به هرچیزی فکر می‌کند جز برگشتن. ترجیح می‌دهد همان‌جا بماند و درس و مشقش را در سنگر جبهه بخواند. مادر می‌گوید: وقتی حاج آقا متوجه شد سعید قصد برگشتن از جبهه را ندارد، به او گفت پس تکلیف درس و مدرسه‌ات چه می‌شود؟ سعید اما در جواب پدرش ‌می‌گوید اینجا الان بیشتر از مدرسه به وجودش نیاز دارند و بعد هم  قول می‌دهد درسش را همان‌جا بخواند و برای امتحاناتش بیاید و باز به جبهه برگردد. حالا سعید قرار است در جبهه هم درس بخواند و هم جهاد کند. آنطور که مادر می‌گوید خیلی کم می‌آمد. همه‌اش هم عجله داشته که زود برگردد و اصلا برای رسیدن به منطقه دل توی دلش نبوده است. یک بار توی همین پرپرزدن‌های دلش برای برگشتن به جبهه و پیش رفقایش، پدر به او می‌گوید: «سعید، بابا، مگه اونجا چیکار می‌کنی که آنقدر عجله داری برگردی؟ گفته بود: هیچی بابا! می‌خوریم و می‌خوابیم و توپ بازی می‌کنیم. حالا نگو منظورش از توپ بازی این بوده که روی تانک کار می‌کرده است.»سعید در جبهه بوده است ولی نه پدر از این قصه خبر داشته، نه مادر تا موقعی که به می‌رسد و پلاکاردهای شهید در محله و روی در و دیوار نصب می‌شود. مادرش می‌گوید: خودش که هیچ وقت در این خصوص حرفی با ما نزده بود، ما از روی پلاکاردهای بنیاد شهید بود که فهمیدم سعید در جبهه بوده است. مادر می‌گوید زیاد اهل تعریف کردن از جبهه و اینکه آنجا چه می‌کند، نبود. فقط یادش است که یکبار که سعید اصفهان بود و صدای آژیر قرمز بلند شد، رنگ صورتش یکدفعه مثل گچ می‌شود. به پسرم گفتم مامان سعید شما که بدتر از اینها را آنجا می‌بینی، چرا برای یک آژیر قرمز این حال شدی؟ گفت: مامان اینجا ناموس مردم زندگی می‌کند. مادر حالا از خصوصیات خوبی که در وجود پسرش دیده است، می‌گوید. از منظم بودنش، از احترام خاصش به بزرگترها؛ به ویژه به پدر و مادرش، از گذشتی که از همان ابتدای دوران کودکی‌اش با او همراه بود و البته از و کمک‌حالی‌اش. اکثرا وقتی که از جبهه می‌آمد، شب بود. از راه رسیده و نرسیده، می رفت حمام و تا زمانی‌که تمام لباس‌های داخل حمام را نمی‌شست، بیرون نمی‌آمد. با اینکه خسته راه بود اما عجیب در مقابل من و کارهای خانه احساس مسئولیت می‌کرد. مادر از سعید هم غافل نمی‌شود و می‌گوید: «همیشه به اطرافیانش توصیه می‌کرد اگر دنیا و آخرت می‌خواهید، فقط و فقط برای خدا کار کنید و برای کسب رضای او قدم بردارید.» کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌷 💠 شهادت عباس ⚜روستایی که تا یک هفته پیش تا مرز رفته بود با همت، و رشادت های عباس و چند نفر از دوستان اینطور نشد🚫 و ما یک هفته زیر آتش سنگین و حملات دشمن💥 کردیم.  ⚜وقتی روز آخر سقوط کرد و ما مجبور به ترک روستا شدیم به ما گفته شد که باید روستای پشتی را تا دشمن نتونه از این جلوتر بیاد📛. یکی از بچه هامون زخمی شده بود و قرار شد ما اون رو به بهداری🚑 برسونیم. ⚜منم به گفتم بیا همراه ما بریم و این دوستمون رو برسونیم بهداری ولی عباس قبول نکرد❌. قرار شد عباس با تیپ بروند سمت منطقه جدید. دوباره بهش گفتم: عباس اینجا دیگه کاری نیست و بقیه هستند، بیا .⚡️ولی بازم عباس قبول نکرد.  ⚜سر یک سه راهی╣ از هم جدا می شد. ما می خواستیم بریم به راست➡️ و سمت بهداری ولی عباس و بقیه به سمت چپ⬅️. ما بود، لبخند روی لبش😄 بود و داشت به من نگاه می کرد که از هم جدا شدیم💕.  ⚜تقریبا دو ساعت⌚️ بعدش به ما خبر رسید که عباس به رسیده و نمیشه جنازه عباس رو برگردوند عقب😔. شب اون منطقه خیلی ناامن بود و اصلا امکانش نبود که بشه رو عقب آورد.عباس پیکرش تنها افتاده بود.  ⚜ما صبر کردیم و تقریبا ساعت 11 یا 12 جمعه بود که رفتیم به منطقه . به ما گفته بودند که اونجا به دوتا ماشین🚙 اصابت کرده و شما باید احتمالا پیکر عباس رو کنار ماشین جلویی پیدا کنید.  ⚜ما تا نزدیکی های دشمن رفتیم ولی ماشینی پیدا نکردیم😔. بعد خبر دار شدیم که اون ماشینی که ازش گذشتیم🚕 همون ماشینی بوده که پیکر عباس⚰ کنارش قرار داشته.  ⚜داشتیم برمی گشتیم، یه مسجد 🕌حوالی اون منطقه بود و ما که از کنار این مسجد رد شدیم،  یکی از دوستان گفت: به حق همین مسجد ان شاالله که پیکر عباس رو می کنیم. آخه ما سر پیدا نشدن پیکر یکی دیگه از دوستان خیلی زجر کشیدیم و طاقت نداشتیم که دیگه پیکر عباس هم برنگرده😭.  ⚜وقتی دوباره رسیدیم به ماشین‌ها، من بین ، یک جسد سوخته دیدم که هرچه نزدیک تر می شدیم بیشتر شمایل عباس در آن دیده می‌شد😭. چون عباس قد بلند و هیکل رشیدی👤 داشت و وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره اش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این است ⚜چون دوتا انگشترهای عباس💍 را در دستش دیدم. فهمیدم که خود عباس است. یکی از این انگشترها رو یکی از بچه های بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن،⚡️ ولی عباس از همه جلو زد🕊. ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شده و تو باید یادش کنی🌷.  کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
😂 🌺به سلامتی فرمانده🌺 دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق ندارد رانندگی کند! یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده دست تکان داد نگه داشتم كه شد ، گاز دادم و راه افتادم من با می‌راندم و با هم حرف می‌زديم ! گفت: می‌گن لشکرتون دستور داده تند نرید ! راست می‌گن؟! گفتم: گفته ! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی باحالمان !!! مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند !! پرسيدم : کی هستی تو مگه ؟! گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...😰😱😂😂 فرمانده لشگر همیشه پیروز عاشورا مهدی باکری کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
#خاطرات_شهید هميشه پارچه سياه كوچکی بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش... روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا". همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت.... كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند. در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود. حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد. پ.ن: #معبرهای ما فرق میکند با معبرهای شما!! نوع ِ #سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ... #فرمـــانده! تخریبچی هایت را بفرست ... اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ... #گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را .. #فرمانده_ی_گردان_تخریب #شهید #محسن_دین_شعاری 🌷 کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 (( مـرد)) 🌷بعد از نماز مغرب و عشا، همون گوشه دم گرفتم. توی جایی که هنوز می شد صدای نفس کشیدن رو توش شنید. بی خیال همه عالم، اولین باری بود که بی توجه به همه، لازم نبود نگران بلند شدن صدا و اشک هام باشم. توی حس حال و خودم، می خوندم و اشک می ریختم. عزیزترین و زنده ترین حس تمام عمرم، توی اون تاریکی عمیق… 🌷به سفارش آقا مهدی زیاد اونجا نموندم. توی راه برگشت، چشمم بهش افتاد. دویدم دنبالش. ـ آقا مهدی برگشت سمتم ـ آقا مهدی، اتاق آقای کجا بوده؟ با تعجب زل زد بهم 🌷ـ تو رو از کجا می شناسی؟ – کتاب “مرد” رو خوندم. درباره آقای متوسلیان بود. اونجا بود که فهمیدم ایشون از های بزرگ و علم داری بوده برای خودش. برای شهید همت هم خیلی عزیز بوده. تأسف خاصی توی چشم ها و صورتش موج می زد. ـ نمی دونم، اولین بار که اومدم ، بعد از اسارتش بود. بعدشم که دیگه… 🌷راهش رو گرفت و رفت. از حالتش مشخص بود، حاج احمد برای آقا مهدی، فراتر از این چند کلمه بود. اما نمی دونستم چی بگم، چطور بپرسم و چطور ادامه بدم. هم دوست داشتم بیشتر از قبل متوسلیان رو بشناسم و اینکه واقعا چه بلایی سرش اومد؟ و اینکه بعد از این همه سال، قطعا تمام اطلاعاتش سوخته است، پس چرا هنوز نگهش داشتن؟ و … 🌷تمام سوال های بی جوابی که ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود و هر بار که بهشون فکر می کردم، غیر از درد و اندوه، غرورم هم خدشه دار می شد و از این اهانت، عصبانی می شدم.... ✍ادامه دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
‍ 🍃از شدت عشق به نام فرزندش را *روح الله* گذاشت. مهربانی اش هم همه را جذب خودش کرده بود. با اینکه بود اما خود را سرباز خدا میدانست و این بود که فروتنی اش دل همه را به یاد خدا می انداخت. 🍃آنقدر خوب بود که اقتدا کردن به او آرزوی همگان شده بود و اینگونه شد که را به او اقتدا کردند و نمازشان شهدایی شد. از جبهه ترکش هایش را به جان میخرید و همچون مولایش عباس بن علی(ع) مجروح میشد. حسرت میخورد و ورد زبانش این بود که همه رفتند و من جا ماندم💔 🍃نهایت :خدا خریدار بیقراری هایش شد و او را نیز بر سفره ی کریمانه اش دعوت کرد و به یاران شهیدش رسانید. * ما ذره ای بودیم از یک مرداب بی هدف ولی با امدن امام ، نبوت ، امامت ، شهادت ، ، و امواج بی هدف به خروشان مبدل گشت.* 🍃قسمتی از اش است که خود را مدیون میداند و این است که آموخت رسم واقعی سرباز بودن را... ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد : ۱٣٣۶ 📅تاریخ شهادت : ٩ خرداد ۱٣۶٧ 🕊محل شهادت : شلمچه #📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
﷽ 🕊🖤 ‍🕊﷽ 🕊هميشه پارچه سياه كوچڪی بالاے جيب لباس سبز پاسدارے اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش... روے پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا". همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصورے به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت.... كل محرم را در اوج گرماے جنوب با پيراهن مشكے ميگذراند. در گردان تخريب هم هميشه توے عزادارے و خواندن دعا پيشقدم بود. حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد. پ.ن: ما فرق میڪند با معبرهاے شما!! نوع ِ ... ... ! تخریبچے هایت را بفرست ... صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ╔═ 🌼══🌼 ═╗ کانال شهیدروح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺 ╚═ 🌼══🌼 ═╝
🔴 از جنگ در سوریه علیه داعش 🔰 مقدمه 🔷 ما وقتی سه چهار سال قبل به سوریه رفتیم با کشوری مواجه شدیم که حزب بعثِ آن، دیوارهای آهنین و درهای پولادینی به دور خود داشت و اجازه نمی‌دادند ما کار کنیم. در یک ارتشی رفتیم که برای نماز خواندن، تنبیه اخراج را قرار داده بودند! 🔷 چه اتفاقی افتاد که این نیروها امروز_پشت سر نماز جماعت می‌خواند؟ و در ماه رمضان روزه می‌گیرد؟چه اتفاقی افتاده که امروز وقتی به پادگان‌ها می‌رویم، فرمانده لشگر گارد، مهر کربلا برای نماز ما می‌آورد؟ بدانیم که اکثر اهل سنت پای کار هستند. 🔷 بسیجی که ما در سوریه راه‌اندازی کرده‌ایم (حدودا 42 تیپ، 138 گردان که 30000 نفرشان به ایران آمده و آموزش دیده‌اند) از اهل تسنن هستند.سوریه عمق استراتژیک ایران است. سوریه به نیابت از ما در حال جنگ است. ما نیروی ایرانی به آنجا نبرده‌ایم. 🔷 ایرانی‌هایی که به آنجا رفته اند، مستشارند. این برادرانی که شهید می‌شوند، در کنار یک فرمانده سوری هستند. در حلب یک جوانی را در کنار یک سرلشکر گذاشته بودیم، وقتی بعد از سه یا چهار ماه که می‌خواست به مرخصی و پیش خانواده‌اش بیاید، آن سرلشکر می‌گفت: وقتی این جوان می‌خواهد برود، انگار قلب من می‌ایستد! 🔷 این برای شهر است که پنج میلیون جمعیت اهل سنت دارد.جوانی به نام حسن در ظرف دو سال و نیم در آنجا تربیت شده که امروز و تکفیری‌ها برای سرش گذاشته‌اند. در ظرف دو سال این اتفاق افتاده در حالی که ما فقط 12 روز به او آموزش تیراندازی داده‌‌ایم. امروز فرمانده یک تیپ شده و 130 روستا را آزاد کرده. به هر جایی که می‌خواهد حمله کند، قبل از حمله او، تروریست‌ها منطقه را از ترس، خالی می‌کنند. این ها افتخار و دستاورد ماست. 🔷 جوانی را در آن‌جا به عنوان فرمانده گذاشته‌ایم که مردم وقتی بچه‌دار می‌شوند، او را دعوت می‌کنند تا اذان و اقامه را در گوش فرزندشان بگوید و  روی بچه‌هایشان می‌گذارند. اتفاقات خیلی بزرگی در آن جا روی داده که این ها را دشمن می‌داند ولی مردم ما نمی‌دانند. در حالی که در داخل، زمزمه‌هایی هست که چرا داریم برای سوریه هزینه می‌کنیم!؟ آقا می‌فرماید: ما اصلا هزینه نمی‌کنیم. این‌ها جنگ نیابتی از طرف ما دارند و این همه کشته می‌دهند. ↩️هرگونه کپی و استفاده از این مطلب با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت مجاز است. ✍ادامه دارد... ➖➖➖➖➖➖➖➖ ╔═ 🌼══🌼 ═╗       کانال شهیدروح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺 ╚═ 🌼══🌼 ═╝
🔴 از جنگ در سوریه، علیه داعش قسمت دوم 🔷زمانی که من به عنوان خدمت می‌کردم، هنوز آثار فتنه ۸۸ و مشکلات ناشی از آن باقی بود. ما در حال توسعه سپاه محمد رسول‌الله(ص) بودیم که بنده را احضار نمودند. خدمت ایشان رسیدم و بعد از ارائه گزارشی از وضعیت سپاه تهران به ایشان، فرمودند: فلانی به سوریه می‌روید؟      🔷خب، خیلی‌ها دوست داشتند که بروند سوریه. بنده یک مکثی کردم و گفتم: برای چه بروم؟ با چه عنوانی بروم؟ فرمود: ارتش و نظامِ سوریه درخواست کمک کرده‌اند. به عنوان بروی و کمک کنی. هم گفته شما برای این کار مناسب هستید.      🔷از آنجایی که خودم هم انگیزه بالایی برای حضور در سوریه و دفاع از حرم‌های عمه سادات(س) و حضرت رقیه(ع) داشتم، بلافاصله جواب مثبت دادم. ایشان هم با سردرا سلیمانی تماس گرفتند و گفتند که فلانی موافق است.   🔷روز اول که وارد شدیم به زیارت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(ع) رفتیم. همان شب، یک جلسه‌ای را ترتیب دادند و طی آن قرار شد ابتدا بنده نسبت به وضعیت منطقه توجیه شوم. فردا به استان حمص رفتیم که استان بسیار مهمی است و در آن‌جا متوجه شدم که تروریست‌های مسلح حومه‌ی شهر را تصرف کرده‌اند. 🔷تدبیر حضرت آقا در مبارزه با مسلحین تکفیری و مدافعان این بود که هر دو طرف جوان هستند و مسلمان. آن‌ها هم فریب خورده‌اند. در واقع دشمن کس دیگری است. در سوریه کاری کنید که از هر دو طرف کمتر کشته شود؛ چه موافقین و چه مخالفین. چه مسلمین و چه نیروهای ارتش سوریه.      🔷اولین کار ما آموزش تاکتیک‌ها و تکنیک‌های ، به مدافعین بود. چون ما در کردستان تجربه داشتیم. سال‌ها حوادث و درگیری‌های مسلحانه کردستان جاری بود و ما به همین دلیل این نوع جنگ را تجربه کرده بودیم. سال ۷۸ و ۸۸ را در تهران داشتیم؛ این تجربه‌ها سرمایه ما بود. 🔷هنگامی که در امن‌الدوله اولین دوره‌ی آموزشی را برگزار کردیم، در پایان دوره، وزیر دفاع، وزیر کشور، آصف شوکت؛ شوهر خواهر بشار و ، همه آمدند و وقتی وضع آموزش و آمادگی این نیروها را دیدند، از ما درخواست کردند که بیایید به ما هم کمک کنید. 🔷تا قبل از آن اصلاً اجازه نمی‌دادند، در امور ارتش مداخله کنیم، اما از این‌جا بود که دیگر ما تقریباً رفتیم تو بورس. یعنی همه می‌گفتند بیایید به ما هم کمک کنید و به نیروهای ما هم آموزش بدهید. ما هم سرمایه‌گذاری کردیم و آموزش را شروع کردیم. ↩️هرگونه کپی و استفاده از این مطلب با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت مجاز است. ✍ادامه دارد... ➖➖➖➖➖➖➖➖ ╔═ 🌼══🌼 ═╗       کانال شهیدروح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺 ╚═ 🌼══🌼 ═╝
‌‎ ‌‎ زنده زنده سوخت.... اما آخ نگفت... 😭😭 حسین خرازی نشست ترک موتورم. بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در می سوخت. فهمیدیم یک داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد! من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش! جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا و نمی زد! و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: ! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی! خدایا! الان سینه ام داره می سوزه! این سوزش به سوزش سینه ی حضرت نمی رسه! خدایا! الان دست هام سوخت! می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم! نمی خوام دست هام گناه کار باشه! خدایا! صورتم داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه! برای ولایته! اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، خدایا! خودت باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم! آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ شد. 🌺شهید سردار حاج حسین خرازی 🌺 شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله (ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺
قرارگاه مشترک پدافند هوایی کشور: 🔷هم‌اکنون یگان‌های پدافندهوایی ارتش و سپاه با تجهیز به سامانه‌هایی جدید و ناشناخته اطراف مراکز حساس مستقر شده‌اند 🔷سامانه‌های پدافندی جدید آزمایش خواهند شد 🔷رزمایش یگان‌های پدافندی گسترده خواهد بود و به علت رعایت ملاحظات حفاظتی و اصل غافلگیری دشمن، فقط بخش کمی از آن رسانه‌ای می‌شود شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله (ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺