°| #یڪ خاطرهـ
👈نقل از مادرشهید:
…روزی که احمد داشت میرفت،
گفتم:مادر کجا داری میری؟
با خنده گفت:
معلومه دیگه .
…️گفتم :میدونم ولی تو چهارتا بچه صغیر داری اینا تکلیفشان چی میشه؟
…گفت از شما بعیده ، خدایی که
*★*ساره و اسماعیل*★* وسط بیابان نگهداشت یه فکری به حال بچه های منم میکنه.
#نقل_از_فرمانده_شهید از نحوه.شهادت:
… ️احمد بعد از اینکه از #پهلو تیر میخوره
خودشو یک کیلومتر میکشه عقب.
10 روز تو بیمارستان #حلب بستری میشه
…و کلیه هاشو از دست میده .
شب آخر میگفت :قربون برم #حضرت.زهرا چی کشیدی .
…تا لحظه آخر داشت #زیارت عاشورا میخوند
احمد و برادر شهیدش امیر
▫به فاصله ۳۰سال▫
…هر دو شب شهادت حضرت زهرا شهید شدن.
°| #شهید_احمد_اسماعیلی
°| #شهید_مدافع_حـــــرم
----------------------------
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
🌹یازهرا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم دیده نشده از مراسم عقد
🌹شهید محسن حججی
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
💞🌸 #خاطرات_شهید 🌸💞
#به_روایت_برادر_شهید
🌹🍃 آقا مهدی ما گل بود.
#ستون_خانه و عباس خانواده ما بود.
همسرش برایم تعریف میکرد. با همدیگر سوریه بودند همسرش را برده بود به محل کارش بعد به خاطر گرمی هوا برای همسرش پنکه روشن کرده بود.
🌹🍃خانمش گفته بود:
«مهدی چرا کولر را روشن نمیکنی؟» گفته بود: «آخر نیروهای من کولر ندارند.
فقط این اتاق کولر دارد اگر جلسه باشد و همه بچهها باشند من کولر این اتاق را روشن میکنم وگرنه مثل بقیه بچهها فقط از پنکه استفاده میکنم.»
🌹🍃 رابطه او با همه اطرافیان و دوستانش یک رابطه #عاشقانه بود.
من گریه نمیکنم و اگر هم اشکی میریزم به این خاطر است که حسودیم میشود و حسرت میخورم😔
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#شهید_مهدی_حسینی
✅با خوبان همنشین شویم
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
🌹یازهرا🌹
🌷امداد_غیبی…
#غذاى_آسمانى
خانم میرشکار یکى از آزادگان سرفراز نقل مى کند:
🌷در تاریخ ٧ / مهر/ ١٣٥٩ محاصره ى شهر سوسنگرد به دست مزدوران بعثى تنگ تر شد. به طورى که سایه ى شومشان در بیشتر کوچه هاى شهر دیده مى شد. پس از این که با امکانات کم و نیروهاى اندک نتوانستیم در شهر مقاومت کنیم، در حال بیرون رفتن از شهر تیر خوردم ....
🌷پس از چند لحظه اى نیروهاى عراقى به سراغم آمدند. خون زیادى از بدنم رفته بود، حالت سرگیجه ى عجیبى داشتم. با یک آمبولانس به پشت جبهه عراقى ها انتقال داده شدم. حالم خیلى وخیم بود. پس از ساعتى به حالت اغما فرو رفتم و مرا به بیمارستان «العماره» فرستادند.
🌷پس از ١٩ روز بسترى در بیمارستان مرا به مدّت ٣ ماه در بغداد، در یک سلول انفرادى نگه داشتند. یک روز در سلول انفرادى یادشان رفت ناهار بیاورند. (هر شبانه روز تنها یک وعده غذا مى دادند.) من هم روزه بودم. پس از نماز خوابیدم. مغرب شد ولى باز از غذا خبرى نشد. از یک قوطى (که یکى از سربازها به من داده بود)، به جاى ظرف نوشیدن آب استفاده مى کردم. با خود گفتم: به جاى افطارى نصف آب موجود را مى نوشم و با نصف دیگر وضو مى گیرم.
🌷.... در آن لحظه در سلول انفرادى به یاد حضرت مریم علیهاالسلام افتادم. گفتم: حضرت مریم در محراب مشغول عبادت بود که حضرت زکریا از او مى پرسید: این همه غذا از کجا برایت مى آید؟ و حضرت مریم جواب مى داد: «خداوند به هر كه خواهد، بى حساب روزى مى دهد». این فکر در ذهنم تداعى شد. خنده ام گرفت که مریم علیهاالسلام و بیت المقدس کجا؟ و من کجا و اینجا کجا؟ بعد از نماز همین طور به خودم و فکرم مى خندیدم که یک لحظه دیدم کسى به پنجره مى زند ....
🌷با خود گفتم: کسى در این موقع پنجره را نمى زند، مگر این که از افسرها باشد و بخواهد براى بازدید یا بازجویى بیاید. پنجره را که باز کردم، دیدم یکى از سربازان عراقى است. با تندى گفت: این را بگیر و بدون صحبت رفت. پاکت را باز کردم. غذایى کامل از قبیل مرغ سرخ کرده، نان و سبزى بود. بعد از چند ماه انفرادى نخستین بار چنین چیزى را مى دیدم.
🌷.... در پُست بعدى که آن سرباز آمد، پرسیدم: چرا شما زحمت کشیدید؟! شاید بعثى ها متوجه مى شدند و برایتان گران تمام مى شد. گفت: من شیعه هستم و مادربزرگم ایرانى است؛ این غذا را مادر بزرگم فرستاد. من با جانم بازى کردم و با توکّل بر خدا، این غذا را برایت آوردم.
📚 كتاب آزادگان بگوئید، ج ٣، ص ١٢٢
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺