💚💕
#روانشناسی . . .
#به_ما_یاد_ندادند_که ...👇
🍃❣🍃 🍃❣🍃
🍃❣🍃 🍃❣🍃
💕کسی که #بی_حجابه لزوما #بی_عفت نیست!
🍃❣
💕اگه کسی درس #نخونده لزوما #خل_و_خنگ نیست!
🍃❣
💕کسی #آرایش تند میکنه لزوما #بد_کاره نیست!
🍃❣
💕هر کسی که #بنز سوار میشه لزوما #دزد نیست!
🍃❣
💕اگه کسی که #سکوت میکنه لزوما #لال نیست!
🍃❣
💕اگه کسی بهت #دست میده لزوما #رفیقت نیست!
🍃❣
💕اگه کسی باهات #مهربونه و #با_محبته لزوما #عاشقت نیست!
🍃❣
💕اگه کسی #گریه میکنه لزوما #افسرده نیست!
🍃❣
💕اگه کسی #عیبتو بهت میگه لزوما #دشمنت نیست!
🍃❣
💕اگه کسی میخنده لزوما #بی_غم نیست!
🍃❣🍃 🍃❣🍃
🍃❣🍃 🍃❣🍃
🌹🌹🌹🌹🌹
#داستان_شب
🚌 وارد اتوبوس شدم، جایی برای #نشستن نبود، همانجا روبروی در، دستم را به میله گرفتم...
👤 #پیرمرد با کُتی کهنه، پشت به من، دستش به #ردیف آخر صندلی های اقایون گره کرده! (که میشود گفت تقریبا در قسمت خانم ها)
😠 #خانم دیگری وارد اتوبوس شد، کنار دست من ایستاد، #چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غرلند کردن!
ـ برای چی اومده تو #قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی!
ـ خانم جان اینطوری نگو، حتما #نمی تونسته بره!
ـ دستش کجه نمی تونه #بشینه یا پاش خم نمیشه؟
ـ خب پیرمرد ِ! شاید #پاش درد میکنه نمی تونه بره بشینه!
ـ آدم #چشم داره می بینه! نیگاه کن پاش تکون میخوره، این روزها #حیاء کجا رفته؟!...
🤐 #سکوت کردم، گفتم اگر همینطور ادامه دهم بازی را به #بازار می کشاند! فقط #خدا خدا میکردم پیرمرد صحبت ها را #نشنیده باشد!
😒 بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا #بارش برفها را تماشا کنم...
🏁 به #ایستگاه نزدیک می شدیم .. پیرمرد میخواست #پیاده شود .. دستش را #داخل جیبش برد
💵 پنجاه تومنی پاره ایی را #جلوی صورتم گرفت .. گفت:"#دخترم این چند تومنیه؟"
😪 بغض گلویم را گرفت، پیرمرد #نابینا بود! خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد...
ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌻 چه راست گفت پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله) « برای گفتار و کرداری که از برادرت سر می زند، عذری بجوی و اگر نیافتی، عذری بتراش»
🌹 @abalfazleeaam
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ ✍قسمت هفت از ترس خودم را به نیک رساندم و محکم او را در برگرفتم. ناگها
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ
✍قسمت هشت
از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی #فاصله از پشت سر او حرکت می کردم. #ترس واضطراب مرا لحظه ای آرام نمی گذاشت. هر چه جلوتر می رفتیم، محیط بازتر و مناظر اطراف آن عجیب تر می شد. از نیک خواستم که از من فاصله نگیرد، همدوش و همقدمم باشد و اندکی نیز آهسته تر گام بردارد.
نیک ایستاد و گفت: تو را به من #سپرده اند که یار و مونس ات باشم. تا آنگاه که به سلامت قدم به #وادی_السلام گذاری به همین خاطر اندکی جلوتر از تو در حرکتم تا راه را بشناسی.
پس از لحظه ای سکوت، بدین
گونه سخنش را ادامه داد: البته اگر #گناه بتواند فریبت دهد و یا به اجبار تو را همراه خود سازد، بدون شک دیرتر به مقصد خواهی رسید...
اضطرابم بیشتر شد و از آن به بعد هر آ ن احتمال آشکار شدن #گناه را می دادم. مسیر راه را با همه مشکلاتش پیمودیم تا به کوهی رسیدیم که البته با سختی فراوان توانستیم خود را به اوج آن برسانیم. در چشم انداز ما، بیابانی قرار داشت که از هر طرف، بی انتها و آسمان آن مملو از دود و آتش بود. نیک خیره به چشمانم گفت: این همان وادی #برهوت است که اکنون فقط دورنمایی از آن را می بینی. خودم را به نیک رساندم و گفتم: من از این وادی هراسانم. بیا از راه ایمن تری برویم. نیک #ایستاد و گفت: راه عبور تو، همین است اما تا آنجا که در توان من باشد تو را رها نخواهم کرد و در مواقع خطر نیز به یاریت خواهم شتافت. حرفهای نیک اندکی از اضطراب و وحشتم کاست اما با این همه، هنوز نگرانی در وجودم قابل احساس بود. لحظاتی به #سکوت گذشت. سپس رو به نیک کردم و دوباره گفتم: راه امن تری وجود ندارد؟
صورتش را به سمت من چرخاند و گفت: بهتر است بدانی که: در عالم برزخ نیز، که تنها سایه ای از بهشت و جهنم است بیابان برهوتی قرار دارد، که همانند پل صراط در قیامت است و به ناچار باید از آن گذشت. تا در صورت لیاقت به وادی السلام رسید. اما وای بر آنان که می مانند و به عذاب مبتلا می گردند و یا دست کم گرفتار و سرگردان می شوند... به سمت آن دشت بی پایان به راه افتادیم. هرچه پایین تر می رفتیم، هوا گرم و گرمتر می شد. وقتی به سطح زمین رسیدیم، نفسم به شماره افتاد. از نیک خواستم که لحظه ای برای استراحت توقف کند، اما او #نپذیرفت و گفت: راه طولانی و خطرناکی در پیش داریم. بنابراین وقت را تلف نکن.
گفتم: من دیگر نمی توانم چون شدت گرما مرا از پا درآورده است. در همین حال و در حالی که عرق از #سرو روی من فرو می ریخت، نقش بر زمین شدم. نیک از آبی که همراه داشت به من نوشاند.
ادامه دارد...
#امام_زمان
🌹 @abalfazleeaam
⚠️ حقیقت‼️
⭕️ اگر میبینید به یک آمِر به معروف حمله میکنن، یکی رو میزنن، به یکی فحش میدن...
❌به خاطر سکوتِ دیگرانی هست که سهمِ خودشون رو از #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر نسبت به اون گناه و گناهکار انجام ندادند، و در نتیجه گناهکار قدرتِ روحی گرفته و گمان میکنه آمِر به معروف تنهاست، حکم خدا طرفدار نداره، و تمام خشونتش رو بر سر یک نفر خالی میکنه!
💯 من و تُوی مذهبیِ #ساکت هم در این گناه، شریکیم...‼️
🔅حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) درب خانههایی رو میکوبید که بزرگترین گناهشون، #سکوت بود! #سکوت!
#حجاب
"بنتالحسین"