May 11
زیارت مضاجع ائمه هدی ع و امامزادگان و اهل قبور
💔این روزها با تعطیلی مضاجع و زیارتگاهها نعمت همجواری و دعا و توسل را در این اماکن شریف به خاطر میآوریم و از خود میپرسیم مبادا در آن دوران سلامت، شکر این همجواری و زیارتها را آن طور که باید و شاید به جای نیاورده باشیم!
🌅اما قرآن کریم مژدهمان میدهد که:
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ (115/ بقره)
📜و شاعران سرزمینمان گویی برای همین لحظات از عمق تاریخِ وجودمان بانگ برمیدارند که چنین بخوانیم:
🍷گر چه دوریم به یاد تو قدح میگیریم بُعد منزل نبود در سفر روحانی(لسان الغیب حافظ شیرازی)
یا با شیدایی چون باباطاهر هم آوا شویم که:
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم/ به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت/ نشان روی زیبای ته وینم(باباطاهر)
🕌نشانههای عالم معنا و معنویت از نظرگاه اسلامی نه منحصر در مکان و نه در زمانی خاص است. عزیزترین و مقدسترین و محتشمترین حضورهای معنوی حضور در محضر حضرت حق است که هیچ جا و هیچ گاهی از آن خالی نیست. جسم مادی و نازنین اولیاء الهی یا مرقد مطهر ایشان و هر مکان مقدسی گرچه مُذکِّر و بیدارکننده است ولی چه باک که آتش محبت ایشان هم اکنون در جانمان حسرتی دوچندان و بیش از پیش برمیانگیزد تا دوباره در جوار آنچه بدیشان منسوب است قرار گیریم.
📖اما از اویس قرنی میآموزیم که زیارت عزیزترین و محبوبترین خلائق و اولیاء الهی را بر خواست واجب مادرش مقدم ننمود و حسرت دیدار جسم مادی پیامبر عظیمالشأن(ص) را شعله فروزان حرکت معنویاش به سوی معنویت برتر و حقیقی قرار داد. همو که محبت متقابل پیامبر (ص) بدو آموزگار هزاران جان سوخته و دوستدار معنویت و قرب الهی بوده است. 🦠کروناویروس و هزاران مرتبه قویتر از آن نمیتواند ارتباط مؤمن با خدا و امامش را منقطع کند؛ خواه در محضر ظاهری ایشان باشد و خواه برای رعایت مصلحت خود و دیگران در کناره و فاصلهای از وجود و آثار ظاهریشان باشد.
🎇حقیقت عالم، باطن آن است چنانکه قیامت باطن دنیاست و مؤمن دائم از ظاهر عبور میکند و به باطن میرسد. شاید ویروس کرونا، مَرکَب امروز ما برای گذر از ظواهری باشد که حجاب معنا و باطن شده بود؛ ظواهری که عادات و انسهای معمولی و مادی ما آنها را ساخته بودند.
اینک اما باید محبتمان به حق و اولیای حق را بدون هر گونه تجسم و تجسد در ورای هر نشانه ظاهری جستجو کنیم تا یکبار دیگر حجابی از حجابهای این عالم ظاهر را کنار زنیم.
اگر هوشیا باشیم این تلاش دستهجمعی مقدمهای است برای پیوند با حقیقت امام حی زندهای(عج) که چون به چشم سر نمی بینمش به غفلت می سپاریمش؛ حال آنکه مجرای فیض و رزق و حیات و ممات ما به اذن الهی هم اوست.
⏱کرونا ویروس ما را میخواند که در باطنمان خود، امام(عج) و خدایمان را بار دیگر بیابیم. باشد که این هجران مادی، وصل معنوی را مژده آورد.
عباس حیدری پور
@abbas_heidaripour
اخلاق و کرونا
کروناویروس و شیوع آن، بلیهای که تا این حد خطرناک و جهانشمول است ظرفیت فوق العادهای برای بازخوانی بسیاری از مقولات اساسی زندگی را دارد زیرا روزمرگیها را کنار میگذارد و حضور پررنگ و قدرتمندش، مانع از جدی نگرفتن و بازی کردن با مقولههای متنوع مرتبط با حیات انسانی است.
به نظرم سرفصلهای «اخلاق کرونا» دستکم در مصادیق زیر قابل تعقیب است:
1)آنچه که در نمونههای تصویری از کشورهایی مانند هند و پاکستان مبنی بر مشاهده بسیار خشن و توأم با بیاحترامی به مردمی که به هر دلیل شرائط قرنطینه را نقض کردهاند قابل مشاهده است؛ یعنی چگونگی مواجهه نیروهای امنیتی و انتظامی با افرادی که ظاهرا از مقررات تخطی کردهاند.
2)مواجهه پزشکان و پرستاران با بیماران و خانوادههای ایشان. خصوصا در اولین مواجهات یک مرکز درمانی با اولین بیماران کرونایی(در این زمینه گزارشهایی از ایران وجود دارد که بحث را جدی میسازد)
3)قانون گزینش سنی در برخی کشورهای اروپایی که اولویت را از مسنها برداشته معطوف به سن های پایینتر میکند.
4)اخلاق تدفین و ترحیم و بزرگداشت اموات در شرائطی که ازدحام جمعیت باعث گسترش بلیه میشود. خصوصا در مواردی که این آیین ها جزیی جدی از زندگی قوم و جماعتی است.
5)آنچه که در دزدیهای بین کشوری در مورد ضبط کالاهای پزشکی و پیشگیری یکدیگر رخ داده است.
6) تقدمبخشی سیاستهای کلان حاکمیتی به اقتصاد در مقابل سلامت یا مقید کردن اقدامات پیشگیرانه و کنترلی به عدم اختلال اقتصادی(حد این عدم اختلال ممکن است در تلقی کشورهای مختلف متفاوت باشد).
7) فرصتهای جدید یا موسع ظهور و بروز اخلاق در همیاریهای دواطلبانه اجتماعی و نیز بینالمللی.
8) تحریمهای یک سویه کشورها در شرائط بههمپیوستگی مهار کرونا در سراسر جهان.
9)تقدم کنشگری فعال اجتماعی یا خودقرنطینگی و تشخیص وظیفه؛ یا از منظری دیگر انتخاب خانواده یا جامعه.
10)توبه؛ بازگشت اخلاقی در شکل فردی، اجتماعی و جهانی.
11) تصفیه جمعیتی توسط کرونا و نسبت درونی افراد و سیاستمداران با این موضوع.
12)راهبردهای کنترلی مهار در کشورهای مختلف؛ میزان تکیه بر قوای قهریه یا اقدامات فرهنگبنیان و نقطه بهینه به لحاظ اخلاق خرد و کلان.
البته بسیاری سرفصلهای دیگر را میتوان به این فهرست افزود.
@abbas_heidaripour
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1399/01/10/2231282/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D8%B9-%D8%A7%D9%84%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D9%86%D9%85%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%AC
@abbas_heidaripour
پنجمین نشست وبینار «مسائل راهبردی حوزه و جامعه» برگزار می گردد.
☑️عنوان نشست: «الزامات اجتماعی طلبه تمدنگرا»
☑️ارائه دهنده:حجت الاسلام دکتر حبیبالله بابایی، رئیس مرکز مطالعات اجتماعی -تمدنی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
☑️دبیر علمی: حجتالاسلام والمسلمین عباس حیدریپور
🕠زمان: شنبه 20 اردیبهشتماه ساعت15
🔘لینک ورود: https://bit.ly/3dFiIb6🆔
🔛لینک را کلیک نموده و بعنوان مهمان وارد شوید.
هدایت شده از حبیباله بابائی
شصت و هشتمین جلسه از سلسله جلسات «قرآن و تمدن» به اهتمام مرکز مطالعات اجتماعی و تمدنی و با حضور اساتید سعید بهمنی، محسن الویری، محمد علی میرزایی، احمد آکوچکیان، عباس حیدری پور، محمدرضا بهمنی، و حبیب اله بابائی برگزار شد. در طول سه سال گذشته، روش های مختلفی (همچون روش ترتیبی، روش موضوعی، و روش سوره محور) برای فهم و خوانش تمدنی از قرآن در این گروه به تجربه و گفتگو گذاشته شده است. آنچه در جلسه امروز محور گفتگوها قرار گرفت، نگاه آیهمحور با تأکید بر آیۀ «کنتم خیر امه اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» و خوانش تمدنی از آن بود که هر یک از اساتید حاضر در جلسه به مدت 15 دقیقه خوانش تمدنیِ خود را از آیه مزبور مطرح کردند و آنگاه به گفتگو در باب «امت ایمانی و امت انسانی« یکدیگر پرداختند.
@Habibollah_Babai
1️⃣ از 3️⃣:
باسمه عزّ اسمه
◀️ در همین ایام توفیق داشتم برای تبرک شروع جلسهای در محضر آیاتی از سوره آل عمران(166-179) قرار بگیرم. حس کردم چقدر این خطابات قرآنی متناسب با این روزهای ماست؛ برادران و خواهران ایمانی خود را دعوت به شنیدن و تأمل در این آیات میکنم. این برداشت نه تفسیر است نه ادعای آن را دارد. بلکه حمل معنای همیشگی و هرجایی قرآن بر حادثهای در جریان است:
البته اصحاب ایمان میتوانند به آیات پیشتر از آن هم مراجعه کنند که به نظرم در آن آیات هم دستاوردهای دیگری یافت خواهد شد.
🌿 آشنایان با قرآن البته میدانند که سوره آل عمران دارای مضامین اجتماعی صریح و مباشر بسیاری است.
⚡️و اما این آیات نورانی:
📌و مَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الجَْمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِين(166)؛ هیچ حادثهای خارج از تدبیر الهی نیست. حتی گرفتاریها و مصیبتهای اهل ایمان در مقام مواجهه با اهل کفر. اصلاً این مواجهات و تلاقیها غرضی جدی را دنبال میکند؛ و لیعلم المؤمنین تا اینکه خدای متعال اهل ایمان را آفتابی کند و گوهر ایمان از دل حوادث و در سیمای مردان و زنان مؤمن خود را آشکار کند.
📌و لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُواْ وَ قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ قَتِلُواْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُواْ قَالُواْ لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لاَّتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئذٍ أَقْرَبُ مِنهُْمْ لِلْايمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَيْسَ فىِ قُلُوبهِِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بمَِا يَكْتُمُون(167)؛ البته برکت دیگر، بیرون افتادن نفاقورزی است. این منافقان همان کسانی هستند که اگر دعوت به مقابله با اهل کفر میشوند یا حتی دعوت به حداقل دفع هجوم از خانههایشان میشوند، میگویند ما اصلاً صحنه را صحنۀ قتال و مبارزه نمیدانیم! اگر این طور بود ما هم در پی اهل شما برای نبرد راهی میشدیم!؛ اینان در نظر خدای متعال بیش از آنکه نسبت به ایمان بُرده باشند، به کفر نزدیکترند. آنچه را که به دهان جاری میکنند در قلبشان هیچ جایی ندارد و البته خدای متعال به آنچه که میپوشانند و کتمانش میکنند، آگاه است.
📌الَّذِينَ قَالُواْ لِاخْوَانهِِمْ وَ قَعَدُواْ لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْ قُلْ فَادْرَءُواْ عَنْ أَنفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَدِقِين(168)؛
اینها نشستگانی مدعیاند که میگویند اگر از حرف ما را بشنوند، کشته نخواهند شد.
قصه که به اینجا میرسد حضرت حق منطق برتر خود را به میان میآورد و خطاب به پیامبرش میگوید به مدعیان این منطق بگو: اگر اینگونه میتوانند بر مرگ دیگران کنترل داشته باشند و مدعی پس زدن خطرات نسبت به دیگران در قامت یک دانای کلاند، پس باید بتوانند از خویشتن هم مرگ را دور کنند. هیهات!
اما حق تعالی به همین میزان بسنده نمیکند و میفرماید اگر در منطق شما مؤمن کشته میشود درحقیقت چنین نیست، او حیات مییابد:
🔖و لَا تحَْسَبنََّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون(169) فَرِحِينَ بِمَا ءَاتَئهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشرُِونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بهِِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيهِْمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُون(170)يَسْتَبْشرُِونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِين(171)؛ این سه آیه همگی به زیبایی نه تنها حیات جاودانه را برای کشتگان از مؤمنان اثبات میکند بلکه آثار این حیات را که فیضانش به جامعه ایمانی در دار دنیا هم میرسد را بیان میکند.
درواقع این آیات در بیان مقام شهید پاسخ خدای متعال به منطق منافقان است که مرگ مؤمن در مبارزهاش با کفار را نقطه ضعف دانسته است. در این آیات اساساً دو پاسخ داده میشود؛ پاسخ مختصر و آن اینکه اگر منافق راست میگوید و میتواند این همه دار دنیا را پیشبینی پذیر و بیآسیب در مقابله با کفار بسازد پس لابد توان راندن مرگ از خودش را دارد! و پاسخ برتر و ایجابی که با بیان مقام منیف شهید، از اساس، دلسوزی منافقانه را به چالشی همیشگی میکشد.
حال اگر کسانی از مؤمنان در درگیری و میدان مبارزه به فیض شهادت نائل نشدند پس چه باید گفت: آیه بعد بدین مطلب پاسخ میدهد:
🌾الَّذِينَ اسْتَجَابُواْ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابهَُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُواْ مِنهُْمْ وَ اتَّقَوْاْ أَجْرٌ عَظِيم(172) میفرماید اگر کسانی از مؤمنان که دعوت و فراخوان خدا و نیز فرستاده خدا را لبیک بگویند(بعد از آنکه به ایشان ضربهها و آسیبهایی رسیده است) اگر بر احسان و تقوا مداومت ورزند صاحب پاداشی بزرگ خواهند بود.
2️⃣ از 3️⃣:
🌾 الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَ قَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيل(173) اینان کسانیاند که دیگران وقتی به آنها میگویند که همگان قوای خود را بر ضد شما جمع کردهاند و قدری بترسید و وارد این میدان خطرناک نشوید، بلافاصله ایمانشان رو به فزونی خواهد رفت و بانگ برآورند که اگر در این میدان و دنیای وانفسا تنهای تنها باشیم، باکی نیست زیرا الله همان که بهتر از او وکیلی نیست، ما را بس است!
حال ببینیم نتیچه چنین توکلی چیست؟ قرآن میفرماید: " وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ، إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ" (طلاق: 3) یعنی وقتی توکل واقعی شد، واقعا خدا کفایت خواهد کرد و به هر آنچه بخواهد ایشان را خواهد رساند. این مضمون همان است که در آیه 174 آل عمران هم به تعبیر دیگر آمده است:
💐فانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُواْ رِضْوَانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيم(174)؛ حاصل این توکل بازگشت به میدان با آنچنان نعمت و فضلی از جانب خدای متعال است که هیچ بدی به ایشان راه نخواهد یافت و اگر این طور شد ایشان هم مسیر رضوان الهی(که حتی بزرگتر و برتر از بهشت است) را خواهند پیمود؛ تعجب نکنید از این امکان زیرا خدای متعال صاحب و سرچشمه فضل عظیم است.
اما خدای متعال حال که به مؤمن خطاب نمود و به او از بابت مسیر حقش و سرانجامش بشارت داد، باز میگردد به سخن کسانی که با تعبیر الناس در آیه 173 از ایشان یاد کرده بود؛ میفرماید اگر واقعاً این مردم خودشان ترسیدهاند و به خاطر این ترس شما را هم انذار دادند که قدری پروا کنید، ایشان درواقع تحت تأثیر القائات شیطان قرار گرفتهاند و این سخنان سرمنشأش ترسی است که ابلیس در جانهای ایشان انداخته است و البته مسیر این پذیرش ترس را هم خودشان با دوستی با شیطان پیش از این باز کردهاند یعنی اعمال زشتشان و نیتهای نادرستشان دستگیره ضعف و سستی شده است که امکان ترسیدن را در جانشان فعال کرده است:
🌬💨 إنَّمَا ذَالِكُمُ الشَّيْطَانُ يخَُوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلَا تخََافُوهُمْ وَ خَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِين(175) اما جزء دوم این آیه بلافاصله بعد از روشن شدن اینکه این شیطان است که از دهان ایشان انذار پروا و ترس داده است، میفرماید که از ایشان نترسید بلکه از من خدا بلکه از اعمال خویش بترسید زیرا مؤمن از هیچ چیز جز عمل سوء خود نمیترسد؛ این همان مضمونی است که در پیش از آیه 166، در آیه 165 آمده است که وقتی مصیبت و گرفتاری به شما میرسد و شما با تعجب میپرسید این چه بود که بر سر ما آمد، به پیامبرش امر میکند که به اینها بگو این به واسطه آنچه بود که خود اندوختید! (قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنفُسِكُم)یعنی نواقص و نارساییها و ناخالصیها و کمکاریها را درمان نکردید و نتیجه طبیعی آنها مشکلی است که اینک در آن گرفتار آمدهاید.
سخن که به اینجا میرسد، خدای متعال پیامبرش را و بلکه کسانی که با پیامبرند را دلداری میدهد که:
✅و لَا يحَْزُنكَ الَّذِينَ يُسَرِعُونَ فىِ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَن يَضرُّواْ اللَّهَ شَيًْا يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يجَْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فىِ الاَْخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيم(176) مباد که آنانکه در راه کفر سرعت گرفتهاند، تو را محزون سازند. نگران ایشان نباش! ایشان به حق تعالی هیچ آسیبی نمیرسانند؛ همه این سرعتگیری در کفر به خاطر آن است که خدای متعال نمیخواهد ایشان در آخرت بهرهای داشته باشند و بلکه به عذابی عظیم گرفتار گردند.
همین مضمون پایانی آیه 176، در آیه 177 دوباره تأکید میشود:
✅إنَّ الَّذِينَ اشْترََوُاْ الْكُفْرَ بِالْايمَانِ لَن يَضُرُّواْ اللَّهَ شَيًْا وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيم(177)؛ یعنی کسانی که از دستدادن ایمانشان را بهای کسب کفرشان قرار دارند، هرگز به اندازه ذرهای به حق تعالی ضرر نمیرسانند و عذابی دردناک ویژۀ ایشان است.
خدای متعال باز همین مضمون را از زاویهای دیگر در آیه 178 تأکید میفرماید:
✅و لَا يحَْسَبنََّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلىِ لَهُمْ خَيرٌْ لّأَِنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلىِ لَهُمْ لِيزَْدَادُواْ إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِين(178)؛ اینها گمان نکنند که اگر به ایشان فرصت دادهایم، خوشخوشانشان خواهد شد، نه ما به ایشان زمان دادهایم و حتی فرصت تنعم دادهایم تا انباره گناه خویش افزون کنند و به عذابی خارکننده برسند!
اما کل داستان چیست؟ همان است که که قبلاً گفته شد؛ لیعلم المؤمنین و لیعلم الذین نافقوا؛ یعنی تا مؤمن و آنکه نفاق ورزید، از هم جدا شوند. اما این بار تفصیلاً این معنا را میفرماید:
3️⃣ از 3️⃣:
🛎ما كاَنَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلىَ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتىَ يَمِيزَ الخَْبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ مَا كاَنَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلىَ الْغَيْبِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يجَْتَبىِ مِن رُّسُلِهِ مَن يَشَاءُ فََامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِن تُؤْمِنُواْ وَ تَتَّقُواْ فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيم(179) یعنی خدای متعال سنتش اینگونه نبوده است که مؤمنان را بر حالی مثل حال شما که پاک و ناپاکش از هم جدا نشده است، رها کند! خدا این صحنه را ساخته است(ما اصابکم...فباذن الله(166)) بله! شما از لایه پنهان امور و حوادث و آنچه در خزائن غیب الهی است بیخبرید ولی این خداست که هرکه از رسولانش را بخواهد برمیگزیند، حال که این طور است پس شما هم به خدا و به فرستاده او ایمان بیاورید که اگر چنین کنید و از این ایمان مراقبت کنید، پاداشی عظیم برای شما خواهد بود.
______________
نکات:
1️⃣ اهل ایمان نباید تصور کنند که آنچه اکنون در صحنه کشور روی میدهد که البته هجومی همهجانبه از سوی دشمنان دین و عبودیت و اهل استکبار است، خارج از تدبیر ربوبی است. بلکه عین تدبیر ربوبی است که گرچه نسبتی با نقصهای ما دارد اما دراصل، غایتش تفکیک طیب از خبیث است( و لیعلم المؤمنین و لیعلم الذین نافقوا)
2️⃣ نفاق مراتبی دارد. برخی اهل نفاق دیگر امکان توبه ندارند و برخی دیگر امکانش را دارند. این آیات به نظر میرسد ناظر به کسانی است که ضرورتاً نفاقشان تثبیت نشده است لذا تعبیر نفاق را ابتدا به عمل ایشان در منتسب نموده است. و البته در قضاوت بعدی میفرماید که در درون به کفر تا ایمان نزدیکتر هستند و باز خود همین نشان میدهد که این کفر تثبیت نهایی نشده است.
3️⃣ این اهل نفاق مهمترین مشخصهشان انکار نبرد کفار با اهل ایمان است. اصلاً نبرد و صحنه نبردی نمیبینند! البته ایشان بسیاری نارساییها و تخلفات دارند(واو در "و قعدوا" همین کثرت تخلفات را میرساند) ولی بارزترین تخلفشان قعود و عدم مقابله با دشمن است. اینها البته مشخصه دیگری هم دارند؛ میگویند پیروی از ما! و تدبیر ما! باعث نجات و عدم آسیب میشود. یعنی میگویند اگر به روش و توصیه ما عمل کنید آسیب نخواهید دید!
در آیه 167 میفرماید: که اهل نفاق مذکور چیزی را میگویند که در دل قبولش ندارند: آنچه که ایشان باورش ندارند را مطابق آیات میتوان دو چیز دانست: اینکه واقعاً صحنه قتال را دیدهاند و میگویند نبردی نیست! یا اینکه نه، اگر نبرد را هم میدیدند باز وارد نبرد و صحنه نمیشدند! یعنی یا در مدعای نبرد ندیدن دچار نفاق و کذب هستند یا در مدعای تبعیت کردن مسیر مؤمنان. هر دو احتمال هم درست است.
4️⃣ تنهایی و فشار بر اهل ایمان باعث نمیشود میدان را خالی کنند، بلکه باعث ازدیاد ایمانشان میشود زیرا این فشارها ایشان را به خدای متعال ارجاع میدهد. به یادشان میآورد که یک معادله بیشتر برای حل مشکلات وجود ندارد؛ اینکه خدای تعالی را واقعاً تنها تکیهگاه و کافی برای تکیه کردن دانسته، در عمل نیز بر او توکل کنند.
5️⃣ در صحنهای که این آیات ترسیم میکنند با چند دسته بازیگر صاحب اختیار(غیر از خدای تعالی که خود کارگردان است) مواجه هستیم:
اول- اهل ایمان که خود دو دستهاند: شهداء که خود در تنعمشان فعالاند و سایر مؤمنان بازمانده در دنیا را دلداری میدهند که نترسند و محزون نبوده، به نعمت و فضل الهی بشارت میدهند. اما دیگر مؤمنان که پیشتر دچار قرح و ضربه شدهاند ولی خود را جمعوجور میکنند و ندای خدای تعالی و فرستادهاش را لبیک میگویند.
دوم- اهل نفاقورزی که اوصافشان گذشت.
سوم- دستهای که به عنوان الناس از ایشان یاد کرده است و همان کسانی هستند که میگویند همگان علیه شما مجتمع شدهاند. این گروه تبعاً به زعم خود نوعی دلسوزی نسبت به اهل ایمان دارند، و حتی در آنچه که میگویند صادقاند ولی نظام محاسباتی ایشان غلط است. نظامی است مبتنی بر ترس و البته منشأ این ترس، ابلیس است اما خود ایشان با کژیها و ناراستیهای پیشین و به تعبیر قرآن دوستی با شیطان، راه را بر شیطان باز کردهاند. حال دستهای از ایشان که خود عامل ترساندن مؤمنان از دشمناناند، اهل پیشیگرفتن در کفر و خود را به ورطه نابودی انداختنند، اما باید دانست که ایشان هرگز و هرگز ضرری به دستگاه هدایت الهی نمیرسانند. یعنی به ایمان مؤمن و جامعه ایمانی هم بالذات نمیتوانند آسیب وارد آورند.
چهارم- دستهای که توسط گروه پیشین، همگان (الناس) نامیده شدهاند. اینان درواقع اهل کفری هستند که به هجوم و نابودی اهل ایمان کمر بستهاند.
پنجم- ابلیس که منشأ ترساندن دوستانش است.
@abbas_heidaripour
🛎اخیراً یادداشتی به قلم فاضل دغدغهمند جناب دکتر مهدی جمشیدی درباره کتاب «چیستی و نحوه وجود فرهنگ» اثر استاد سیدیدالله یزدانپناه در فضای مجازی منتشر گردید. تصمیم به پاسخش را حسب فهم خود و به عنوان عضوی از گروه تدوین داشتم که یادداشت دوم رسید.
🤲در ابتدا از اینکه این اثر درحال ملاحظه و بررسی است به نوبه خود خدای متعال را شاکرم.
📌تأکید میکنم آنچه تقدیم میشود، فهم این حقیر است و ادعای انتساب به استاد یزدانپناه و امضای ایشان نسبت به برداشتهایم را ندارم.
۱- در یادداشت نخست ادعایی مطرح میشود که به نظرم داوری منصفانهای نیست؛ اینکه آنچه در تمامیت کتاب آمده است «زیر سایۀ» تأملات استاد مطهری به سر میبرد و انگارۀ جدیدی را پدید نیاورده و آنچه به اجمال و اختصار توسط استاد شهید بیان شده، در این کتاب تفصیل یافته است و حتی چیزی متفاوت از «صورتبندیِ مطهری» از مسئله نیست.
طبعاً اثرپذیری از صاحبان فکر پیشین، عیبی نیست که این اثر بخواهد از آن بگریزد، چنانکه خود در ص 86 ذیل عنوان «پیشینۀ اثر» به اثرپذیری از کتاب جهانهای اجتماعی استاد پارسانیا ازحیث کمک در پدیدآوری ادبیات اندیشه اشاره کرده، درعینحال پدیدآیی اصل اندیشه را به سالهای بسیار دورتر و در ملاحظه کتاب جامعه و تاریخ علامه مطهری میداند. اما سؤال این است که میزان این اثرپذیری چقدر است؟ آیا کتاب جدید با همه تفصیلش در این نقطه بسط یافته است یا اینکه پرسش مرکزی کتاب جامعه و تاریخ درباره هویت جامعه و امکان انحلال آن به جمع افراد انسانی، تصویری از هویت خاص اجتماعی در ذهن استاد یزدانپناه شکل داده است؟ به نظر میرسد این کتاب بیش از این تأثیری نگذاشته است و درواقع جرقهای برای فهم غیرفردی از عرصه اجتماعی بوده است اما درباره هویت فرهنگ، سخنی از آن کتاب برگرفته نشده است. البته جناب دکتر جمشیدی، اثر جدید را به واسطه ندیدن کتاب «نظریۀ فرهنگی استاد مطهری» به سخنی نرم و مؤدبانه، نواخته است و حال آنکه آن اثر دستکم توسط این حقیر در همان سال 1393 ملاحظه و تا حدی برای برجستهسازی محتوا مخطوط شد و حتی در مباحثهای با حضور تعدادی از دانشجویان و طلاب ارجمند، گزارش گردید. اکنون نیز پس از دیدن این یادداشت جناب جمشیدی مراجعهای مجدد نمودم و دیگرباره بر همان قضاوت این دوران مبنی بر اینکه نسبت وثیقی بین محتوای دو اثر از حیث تأثر جدی دومی از اندیشه فرهنگی استاد مطهری نیست، بازگشتم.
۲- یکی از پایههای مهم کتاب مورد بحث، وجودشناسی فرهنگ است و به تعبیر جناب استاد رشاد این اثر جناب استاد یزدانپناه وارد این «دشوارترین» حوزه فرهنگپژوهی شده است؛ کاری که به تعبیر استاد رشاد خود ایشان در ارائههای فلسفه فرهنگشان چندان واردش نگردیده بودند. حال اگر عزیزی مدعی تأثر این اثر جدید از آثار پیشین شهید مطهری در حوزه فرهنگ است، باید نشان دهد «وجودشناسی فرهنگ» در آثار استاد شهید را کجا یافته است؟
۳- یکی از عناصر اساسی که تقریر کتاب بر آن بنا شده است، بحث «معنا و معناداری» است؛ مدعی محترم هم باید بتواند نشان دهند که فهم از فرهنگ مبتنی بر مسئله معنا و معناداری در کدام آثار معلم شهیدمان بوده است؟
۴-در متن کتاب ذیل رابطه فرد و جامعه در ص 253 -یعنی همان بحثی که کتاب جامعه و تاریخ استاد مطهری جرقه اندیشه را زده است- در مقام نقد آمده است: «شهید مطهری در تبیین این رابطه، از «منِ اجتماعی» استفاده میبرد. تبیین ویژه شهیدمطهری از «منِ اجتماعی»، اثر جامعه در فرد یا بهتعبیر دیگر حضور جامعه در فرد را شرح میدهد...از نظر ایشان من اجتماعی، حقیقت حلولکرده از جامعه در فرد است. باید دقت نمود که «منِ اجتماعی»، خود «جامعه» نیست. تبیین شهید مطهری در این بحث بهرغم دیدگاهش بیش از آنکه تحلیل جامعه باشد، مربوط به فرد و حضور جامعه در فرد است.»؛ از این حیث نیز خوب است معلوم شود، تا چه میزان این نقد را قبول دارند؟ یعنی از نظر استاد یزدانپناه با اینکه شهید مطهری قائل به نوعی هویت مستقل از جمع جبری افراد است ولی نتوانستهاند این هویت جمعی را در هنگام توضیح رابطه فرد و جامعه به خوبی پدیدار کنند و حال آنکه اثر استاد یزدانپناه به نظر میرسد بخشی از تلاشش از عهده برآمدن چگونگی ساخت این هویت متمایز از افراد دستکم در ناحیۀ توضیح هویت فرهنگ، باشد.
۵-درباره همان کتاب جامعه و تاریخ خوب است به یاد آوریم: این کتاب هم اساس اندیشهاش را از مباحث علامه طباطبایی در تفسیرش میگیرد. در آنجا نیز شیوه بحث البته متکی به نقل و قدری با تحلیل عقلی است. اما تحلیل مستقل عقلی به میان نیامده است.
ادامه دارد....انشاءالله.
🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانشآموخته حوزه علمیه قم
@abbas_heidaripour
🖋پاسخ دوم به یادداشتهای دکتر مهدی جمشیدی درباره کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ(۲)
📍در پاسخ نخست، ضمن اشاره به اینکه قضاوت آقای دکتر جمشیدی درباره کتاب مبنی بر اینکه «بهشدّت متأثّر از علامه مرتضی مطهری -رضواناللهتعالیعلیه- است، تا آنجا که باید گفت او در «زیر سایۀ» تأمّلات استاد مطهری به سر میبرد و «انگارۀ جدید»ی را پدید نیاورده است... بههرحال، رهیافت کتاب، چیزی متفاوت با «صورتبندیِ مطهری» از مسأله نیست و نوآوریهایش را باید در حوزههای دیگر طلب کرد.»، قضاوتی خارج از صواب است، نشانههایی بر غلط بودن آن ذکر نمودم. و اینک ادامه آن مباحثه:
۱- طبیعتاً ایرادی بر دکتر جمشیدی عزیز نیست اگر بهخاطر انس و تنفس پیاپی در آثار شهید مطهری، مشغول نسبتسنجی این اثر جدید با آثار معلم شهید باشند، اما باید به خاطر داشته باشند، هم معلم شهید و هم استادشان علامه طباطبایی و همینطور استاد دیگرشان حضرت امام(ره) همگی ذیل تفکر صدرایی زیستهاند. حال اگر مشابهتهایی از حیث چگونگی تأمین پایههای تحلیل در مسائل اجتماعی مییابند این به معنای اخذ از دیگری نیست بلکه هماکنون و بلکه پیشتر دسترسی به صدرا برای متفکران و اهل فلسفه و عرفان مرتبط با فلسفه صدرایی، فراهم بوده است و درواقع ما با یک «پارادایم» مواجه هستیم که تفکر عقلی ایشان در ایران را متمایز از گونههای دیگر تفکر ساخته است. جناب استاد یزدانپناه هم از طریق اساتیدی چون مرحوم آیت الله حسن زاده آملی(ره) و نیز آیت الله جوادی آملی(حفظه الله) به این سنت فکری متصلاند گرچه خود نوآوریها و ابتکارات خاص خود را هم دارند.
۲- بر سبیل مطایبه عرض میکنم: اگر ندیدن کتابی که در نُه سال پیش درباره شهیدمطهری منتشر شده عیبی برای این اثر جدید باشد، ازباب هرآنچه را که از دیگران ناپسند میدانی برای خود هم ناپسند بدان(!)؛ ندیدن متن همین کتابی که در حال نقد و بررسی است هم، نادرست است یا دستکم ندیدن همان صفحهای که مورد خدشه قرار گرفته است، ناپسند است. در یادداشت دوم ایراد گرفته بودند که چرا فرهنگ را «انباشت» دانستهاید و «انباشت» فرهنگ نیست. دقیق فرمودهاند؛ اما صاحب اثر «چیستی و نحوه وجود فرهنگ» در همان ص ۳۰۰ آورده است: «فرهنگ انباشت معنا ۱ ...» در پاورقی ذیل ۱ آمده است:«۱. خواهد آمد که مراد «معانی انباشتهشده» است.» و بعد به همین وعده در دو صفحه بعد عمل کرده ذیل عنوان "انباشت معنا" آمده است: « منظور از انباشت معنا در این تعریف حاصل مصدری(معنای انباشت شده) است. ازاینرو مصدر(عملیات انباشت معنا) و نیز معنایی که در حال انباشت است و هنوز انباشت آن حاصل نشده را نمیتوان فرهنگ نامید.»
۳- یک نکته بسیار جانبی: فرمودهاند کتاب نظریه فرهنگی استاد مطهری سال ۱۳۹۲ منتشر شده است و حال آنکه نخستین چاپ این اثر در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به بازار عرضه شده است(مطابق آنچه که در شناسنامه این اثر میبینیم). به نظرم این عدم دقتهای جناب آقای جمشیدی ریشه در آن دارد که بسیار سریع مشغول ورق زدن و یادداشتنویسی بر این اثر شدهاند.
۴- دربند دوم یادداشت دوم خود آوردهاند که "انباشتهشدگی" هم مهم نیست زیرا فرهنگ دو نوع است گاه فقیر و ضعیف و گاه قویم و غنی. درپاسخ باید گفت این وصف اشعار به خود فرهنگ ندارد بلکه وصف معناییست که شرط برآمدن فرهنگ است نه وصف خود فرهنگ. زیرا فرهنگ فقیر و ضعیف هم باید تراکمی از انباشت معنا داشته باشد، حتی فرهنگ نوپدید هم حاوی انباشت معنایی است. و به تعبیر صاحب اثر جدید «فرهنگ با یک گزاره، معنا و یا احساسات شکل نمیگیرد. هزاران امر معنایی انباشت شده...» و نیز هم ایشان در بحث «مشارکت، معیار شکلگیری جامعه» که عامل تراکم و انباشت معنایی است میآورند که «ازاینرو دو نفر که در یک اتوبوس بینشهری همسفرند، یک جامعه را شکل نمیدهند. این دو حداکثر لحظاتی خوش با هم داشتهاند.... تحقق جامعه هنگامی است که مشارکت به حد رسوخ برسد، به این معنا که به شراکت گذاشتن معانی و پدیدههای عینی در عینیت خارجی پیاده شده، رسوخ پیدا کند. » و شاهد مکمل آنکه، صاحب اثر به تاریخمندی و به قول جناب دکتر جمشیدی به ضعف یا قوت تاریخی فرهنگها توجه داشتهاند. چراکه در صف ۵۷۱ اساساً از دو نوع فرهنگ سخن گفتهاند: فرهنگهای نوپدید و فرهنگهای قدکشیده از دل تاریخ. درواقع مشکل در حیطه تصوری است که آقای دکتر جمشیدی از "تراکم" به ذهن آوردهاند. اگر تراکم تاریخی را تراکم طولی بدانیم، در اینجا سخن از تراکم در عرض و در یک زمان واحد است و این از قضا شرط تحقق فرهنگ است.
ادامه دارد....انشاءالله.
به قلم عباس حیدری پور؛ دانشآموخته حوزه علمیه قم
@abbas_heidaripour
پاسخ سوم به یادداشت دکتر مهدی جمشیدی درباره کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ(۳)
🙏پیش از هرگونه ادامه بحث از دو مطلب در دو یادداشت قبلیام از محضر دکتر جمشیدی و نیز خوانندگان عذرخواهم:
اول) اینکه از عبارت «منصفانه نیست» در یادداشت اول استفاده کردم؛ طبعاً مراد از این عبارت وجود قصد عامدانه در نزد دکتر جمشیدی گرانقدر برای نسبت دادن امری بدون اعتقاد به آن نبوده است بلکه ایشان از روی بررسی و اعتقاد خود، واقعاً اثر مورد بحث را بر پایه انگارههای استاد مطهری یافتهاند. واضح است که "منصفانه نبودن" در هر دو وجه(اعلام نظر صادقانهای که مطابق واقع نمیدانیمش و میگوییم این نظر منصفانه نیست و نیز اعلام نظر غیرصادقانهای که طبعاً بازمطابق واقع نمیدانیمش) به کار میرود ولی به همین میزان که ممکن است شائبه اراده انتساب عدم صدق در کاربست این واژه به وجود آمده باشد، عذرخواهی را ضروری میسازد. درواقع مراد همان مطابق واقع نبودن این داوری دکتر جمشیدی، دستکم از نظر حقیر است.
دوم) بابت آنچه در در یادداشت دوم در بندهای دوم و سومش نگاشته شده و لحن ایراد مطالب قدری از مسیر احترام دور شده و صمیمیت بیش از حد یافته و رعایت شأن جناب دکتر آن طور که شایسته بوده، انجام نگرفته، عذرخواهی میکنم.
⏪در مطلب اول در پاسخ یادداشتهای دکتر جمشیدی نوشتم که قضاوت ایشان مبنی بر ابتنای اثر کتاب چیستی و نحوه فرهنگ بر انگارههای شهید مطهری درست نیست و شواهدی برای آن ذکر کردم. اما از آنجا که در یادداشت دومشان، خود ایشان به متن این اثر جدید ورود کرده بودند، عمدتاً حقیر هم در یادداشت دوم به نقد، این برداشتهای ایشان پرداختم.
اکنون ادامه نقد یادداشتهای ایشان:
۱.در بند ۳ یادداشت دومشان نگاشتهاند که اتفاق و اجماع مهمتر از انباشتشدگی است. اولاً همچنانکه توضیح داده شد انباشتشدگی شرط قوام فرهنگ است. بیانباشتشدگی معانی، فرهنگی ظهور نمیکند. ثانیاً بههیچ روی در این اثر جدید، (حسب به تعبیر ایشان) به اجماع و همراهی و اتفاق و به تعبیر خود کتاب «تقبل» و «پذیرش» و «تسالم» عمومی بیتوجهی نشده است؛ در کل کتاب از تقبل ۶۸ بار، از تسالم ۱۰ بار، از پذیرش ۱۵۸بار(کلمه پذیرفته هم جداگانه ۵۰ بار، کلمه...) سخن گفته شده است. آن قدر این شرط پذیرش و تقبل در اثر جناب استاد حین تدوین پررنگ بود که این حقیر بارها سعی کردم با تعابیر دیگر از شدت بهچشم آمدن آن بکاهم. البته خالی از لطف نیست که یادآوری کنم در تعریف فرهنگ در همان ص ۳۰۰ سخن از قید "بهشکل عمومی" آمده است و در ص ۳۰۳ و ۳۰۴ این قید که همان اتفاق و اجماع است، مورد توضیح و بررسی مفصل قرار گرفته است.
۲.در بند یادداشت دوم، دکتر جمشیدی متذکر شدهاند: «مقصود از "غالب" و "حاکم" بودن، این نیست که باید فقط آنچه که بهطور مطلق در "همۀ جامعه"، مستقر است را فرهنگ دانست، بلکه چهبسا "پارههای جامعه" نیز "ارزشهای فرهنگیِ خاص" داشته باشد و در این حالت باید از "خُردهفرهنگ" سخن گفت. پس خصوصیّت "عمومیّت" نیز، شرط مطلق نیست».
اینجا سه نکته مطرح است یکی بحث از معنای اتفاق و پذیرش عمومی در یک جامعه و دیگری خردهفرهنگ و سوم نتیجهای که گرفتهاند. هر دو نکته اول یکی در همان ص ۳۰۴(درباره عدم ضرورت غالب بودن و نه شمول صددرصدی در همه موارد تقبل عمومی) و دیگری در صفحه ۲۵۴ و ۲۵۵(درباره خرده فرهنگ) مورد غفلت نبوده است. (البته درباره دومی، مواضع دیگری هم اشاره شده است مانند ص ۵۹۲).
۳.اما نتیجهای که میگیرند: " چون چیزی به نام خرده فرهنگ در میان است پس خصوصیت عمومیت نیز شرط مطلق نیست"؛ اشکال این سخن و لازمهاش این خواهد شد که جامعه متشکل از خرده فرهنگهای متداخل است و هیچ حیث وحدتی در کار نیست و اگر از فرهنگ این جامعه سخن گفته میشود کاملاً امری فرضی و اعتباری در میان است!
به عبارت دیگر پذیرش خرده فرهنگ یک مطلب درست است ولی نباید آن را تا آن اندازه گسترد که وحدت فرهنگ یک جامعه را خدشهدار کند؛ حتماً هر جامعهای در مجموعهای از معانی اشتراک و تقبل واحد دارند. پس عمومیت شرط مطلق است والا فرهنگ واحد، فرضی و غیرواقعی خواهد شد.
ادامه دارد...ان شاءالله
🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانشآموخته حوزه علمیه قم
@abbas_heidaripour
پاسخ چهارم به یادداشت دوم دکتر مهدی جمشیدی(۴)
🔰در یادداشت سوم دو بحث انباشت معانی به عنوان شرط ضروری شکلگیری فرهنگ و نیز نسبت خرده فرهنگ و تقبل عمومی نسبت به معانی فرهنگی، مورد بررسی قرار گرفت. اکنون ادامه مباحث ناظر به یادداشت دوم دکتر جمشیدی تقدیم میگردد:
۱. در بند ۵ یادداشت دوم اشکال شده است که فرهنگ فقط فاهمه عمومی نیست زیرا فرهنگ منحصر در امر ذهنی نیست و هم شامل امر فهمشونده است و هم از نوع خلقیات و روحیات و هم از نوع رفتارها و کردارها. درپاسخ باید گفت اولاً صاحب اثر توضیح دادهاند که دلیل استفادهشان از تعبیر فاهمه عمومی این است که میخواهند از فهم فرهنگ به مثابه امر ذهنی فاصله بگیرند.(ص ۳۰۴-۳۰۵). از زاویه دیگر، صاحب اثر در ص ۱۴۰ تا ۱۴۳ مراد خویش از کلمه معنا و گسترۀ مرادشده از آن را توضیح میدهد از جمله میگوید: «معنا در اصطلاح ما گستردهتر از مفاهیم ذهنی است و شامل تمایلات، احساسات و عواطف نیز میگردد... برخی تصور میکنند که اطلاق معنا بر امور عاطفی به کجتابی زبان باز میگردد؛ درحالیکه این امور حقیقتاً جزئی از ساحت معنا هستند...اراده و تمامی مراحل قبل از آن را جزء ساحت معنا میشماریم...به هر روی معنا در این اصطلاح اوضاع و احوالی را که هنگام فعل در نفس روی میدهد در بَرمیگیرد. این اوضاع و احوال شامل بینشها و باورها، ارزشها، اطلاعات، تعلقات، تعشقات و عواطف، نفسانیات، اهداف، عادات، و الگوهای ذهنی، رفتارهای مهارتی و هرچه قبل از عمل است و در عمل سریان پیدا میکند، میشود.» بدینترتیب وقتی از معنای حاضر در فاهمه عمومی سخن گفته میشود خود معنا با این سعهاش را باید در نظر گرفت. از همه اینها مهمتر آن است که عنوان "عینیت فرهنگ" از ص ۳۱۱ تا ص ۳۲۲ یک سرفصل مستقل را به خود اختصاص داده است و برهمین اساس میتوان گفت از نظر استاد یزدانپناه حتی فرهنگ وارد عرصه عینی میگردد. در این مورد، بیشتر خواهم نوشت.
۲. اما بازگردیم به اینکه اگر ما بودیم و تنها تعریف ص ۳۰۰ آیا میتوانستیم بگوییم صاحب اثر فرهنگ را امر ذهنی میداند زیرا از فاهمه عمومی سخن گفته است. پاسخ ساده است؛ اجازه بدهید تعریف ص ۳۰۰ را ذکر کنیم: «فرهنگ انباشت معنا بهشکل عمومی در فاهمه عمومی و در کنشهای اجتماعی و ساخت عینی اجتماعی است.»؛ واضح است که حتی اگر فاهمه را مساوی ذهن بگیریم –که آوردیم از منظر صاحب اثر اینگونه نیست- بازهم باید گفت از نظر ایشان، فرهنگ حتی در کنشهای اجتماعی و نیز ساختهای عینی اجتماعی وجود دارد. پس خلاصه آنکه، از توضیحات بند قبل و حاضر این نوشتار آشکار است که از ایراد آقای دکتر جمشیدی در بند ۵ یادداشت دومشان موجه نیست. (ایرادشان این بود که فرهنگ فقط در فاهمه نیست و نشان دادیم که استاد یزدانپناه فرهنگ ورای فاهمه را هم پذیراست و به علاوه فاهمه را به معنایی بسیار گستردهتر از ذهن میگیرد).
ادامه دارد....انشاءالله
🖊 به قلم عباس حیدری پور؛ دانشآموخته حوزه علمیه قم
@abbas_heidaripour
پاسخ پنجم(۵) به یادداشت دکتر مهدی جمشیدی دربارۀ کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ
❇️ در پاسخ اول به یادداشت نخست دکتر جمشیدی تلاش کردم برخی از وجوه تفاوت انگارههای فرهنگشناسانه کلان استاد یزدانپناه با معلم شهیدمان، شهید مطهری، معرفی کنم که از جمله آن:
1️⃣ورود کتاب جدید استاد یزدانپناه به «وجودشناسی فرهنگ»، و 2️⃣انجام تحلیل بر پایه «معنا و معناداری» و نبود هیچیک از این دو ورود در آثار شهید مطهری بود. به علاوه به داوری کتاب جدید درباره 3️⃣عدم کفایت تحلیل شهید از جامعه مبتنی بر «منِ اجتماعی» اشاره گردید. اینک به یک تفاوت دیگر اشاره میشود:
4️⃣روحوارگی فرهنگ در نزد شهید مطهری و تلقی متفاوت استاد یزدانپناه:
۱.استاد یزدانپناه در سراسر اثر جدیدشان با تلقی روحواره از فرهنگ مخالفت کرده، آن را ناکافی میدانند زیرا از نظر ایشان «فرهنگ تنها در ساحت باطنی و درونی جامعه نمیایستد بلکه در کنش و ساختار اجتماعی هم موج میزند و گاه به صورت یک متن مورد پذیرش عمومی، صورتی عینی نیز مییابد. ازاینرو تعابیری چون روح و بدن نیز برای تبیین این نحوۀ وجود چندان رسا نیستند.»(ص ۸۳)، نیز ذیل بحث «جامعه و فرهنگ» آوردهاند که:«جامعه بهسان ساحت انسانی، ساحتهای عینیِ مادی و ساحتهای روحی دارد. فرهنگ بهسان روح جامعه است و همانند روح در عینیت مادی جامعه حضور دارد....البته فرهنگ ویژگیهایی دارد که تعبیر روح برای آن نمیتواند کامل باشد. رابطه فرهنگ و جامعه، بیش از رابطه روح و بدن است و استفاده از تعبیر روح جامعه برای فرهنگ تنه از باب تمثیل میتواند صحیح باشد.»(ص ۲۶۱) یا در جایی دیگر ذیل بحث «روح و جسم جامعه» آوردهاند:«به اشتراکگذاشتن معنا، روح جامعه و مشارکت عینی، بدن آن را شکل میدهد. البته ادبیات روح و بدن کافی نیست. نوعی درهمتنیدگی میان مشارکت عینی و مشارکت معنایی وجود دارد که امکان توضیحش براساس ادبیات روح و بدن نیست.»(ص ۲۶۹-۲۷۰ ). نیز ذیل بحث «فرهنگ و روح جامعه» آوردهاند: «لازمۀ قائل شدن به عمق فاهمه پذیرش نوعی«روح جامعه» است... این عمق فاهمه، باطن و روح جامعه محسوب میشود... جالب این است که برخی فرهنگشناسان و جامعهشناسان در بحث از فرهنگ در همین نقطه توقف کردهاند و فرهنگ را صرف روح جامعه دانستهاند زیرا تلقی ایشان از فرهنگ منحصر در اندیشه و احساسات و مانند این دو بوده است. ولی فرهنگ علاوه بر این روح، حاصل سرریز روح در سطوح بعدی(اعم از پدیدههای فرهنگی متصل به روح) که معنا در آنها موج میزند و سپس امور فرهنگی منفصل از روح که یا معانی در آنها عینیت یافته(مانند امور اِبرازی منفصل) و یا در آنها موج میزند، نیز هست.»(ص ۵۳۷-۵۳۸) و نیز ذیل زیرتیتر بعدی افزودهاند:«سطح سوم فاهمۀ عمومی و فرهنگ، عملاً به معنای پذیرش هویت عینی، مستقل، غیرذهنی و غیر روحی فرهنگ و فاهمۀ عمومی میباشد....این همه در حالی است که غافلان از این ساحت، خود بر اثرگذاری پدیدههایی مانند فیلم، متن مرجع، نماد و مانند آنها معترف هستند.»(ص ۵۳۸)
۲.تا اینجا نشان دادهایم که دو تلقی از فرهنگ وجود دارد؛ یکی فرهنگ را روح جامعه میداند و دیگری با این تلقی مخالف است. حال پرسش این است که استاد یزدانپناه با این تلقی نسبتاً مشهور از فرهنگ و جامعه که فرهنگ را روح جامعه و شخصیت آن میداند چه میکند؟ درواقع ایشان روح جامعه را همان روح فرهنگ میداند. به عبارت دیگر چون فرهنگ را دارای لایههای متعدد و ازجمله یک لایه باطنی(عمق فاهمه) میدانند، همین لایه باطنی را روح فرهنگ میدانند. پس فرهنگ روح جامعه نیست بلکه بخشی از آن، روح جامعه است. البته درباره هویت و به تعبیری شخصیت جامعه و فرهنگ، این را نه فقط روح فرهنگ بلکه چگونگی بسط روح در لایههای بعدی یعنی لایه میانی و لایه رویین فرهنگ میدانند؛ «دلیل اینکه هویت منحصر در لایۀ بنیادین نیست آن است که پیش از این گذشت؛ لایۀ بنیادین در لایههای پایینتر به گونههای متفاوت میتواند آشکار شود و حتی سلیقههای اجتماعی در شکل بسط لایۀ بنیادین مؤثرند.»(ص ۴۸۹-۴۹۰)
درباره اینکه مبنای این تلقی متفاوت از فرهنگ به چه چیز برمیگردد انشاءالله در یادداشتهای بعدی نکاتی تقدیم خواهد شد.
🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانشآموخته حوزه علمیه قم
@abbas_heidaripour
پاسخ ششم(۶) به یادداشت دکتر مهدی جمشیدی درباره کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ
🔃 در نوشتههای قبلی به "چهار" تفاوت تلقی استاد یزدانپناه از فرهنگ در مقایسه با نظریات شهید مطهری اشاره شد. در این نوشتار تفاوت پنجم گزارش میشود:
5⃣ مخالفت با تلقی از فرهنگ بهمثابه امر صرفاً معنوی:
۱. نویسنده کتاب «نظریه فرهنگی استاد مطهری» یکی از مبانی نظری فرهنگشناسی شهید مطهری را «غیرمادی دانستن اجزای فرهنگ»(ص۷۷) دانستهاند و توضیح دادهاند که این تلقی در گرو تلقی روحوار از فرهنگ است که باعث نفی پدیدهای به نام «فرهنگ مادی» میگردد. و در انتها هم در مقام پاسخ به این پرسش که درباره برخی اجزای مادی و محسوس فرهنگ با این تلقی غیرمادی چه میتوان گفت، پاسخ دادهاند: «چنین مقولاتی، «تظاهرات و تجلیات فرهنگ» هستند و نه خود «فرهنگ»»(ص۷۸) و یا در مقدمه این اثر، با تفکیک بین «امر فرهنگی» و «فرهنگ»، مفهوم اولی را اعم از فرهنگ میگیرند و مینویسند:«بسیاری از واقعیتهای جهان اجتماعی ذاتاً جزئی از «فرهنگ» بهشمار نمیآیند، اما بهسبب اینکه عرضاً، «دلالت فرهنگی» دارند، «امر فرهنگی» قلمداد میشوند...»(ص۵۰-۵۱)
۲. در نقطه مقابل این تلقی، تلقی صاحب اثر جدید است که در یادداشت پیشین گذشت که نه ریشه این سراسر معنوی دیدن یعنی تلقی روحوار از فرهنگ را پذیرفته است و نه خود این معنوی بودن فرهنگ را: غیر از آنچه که در پاسخ چهارم دربارۀ ورای فاهمه بودن فرهنگ در کنشها و ساختهای عینی اجتماعی از نظر ایشان مورد اشاره تفصیلی قرار گرفت، سرفصل اختصاصی با عنوان «عینیت فرهنگ» ذیل فصل چهار کتاب طی صفحات ۳۱۱ تا۳۲۲ و بهویژه تیتر نحوۀ وجود مجرد-مادی فرهنگ(۵۳۵-۵۳۷) به خوبی نظر مغایرشان مبنی بر اختصاص فرهنگ به امور معنوی را نشان میدهد. در اینجا دو پرسش وجود دارد. اول اینکه) کدام مبنای فلسفی از عینیت فرهنگ پشتیبانی میکند؟ دوم آنکه) با وجود عدم انکار برخورداری امور مادی از جهت فرهنگی، توضیح و تفسیر قائلان به معنوی بودن تام و تمام فرهنگ، از کدام پشتوانه فلسفی بهرهمند است؟
۳. پشتوانه فلسفی عینیت فرهنگ: پشتوانه اصلی این اندیشه، تلقی صدرایی از نسبت روح و بدن است. البته این تلقی ریشه در تلقی خاصی دارد که اندیشه دینی و عرفانی و بالتبع فلسفی از نسبت باطن و ظاهر، در میراث فکری ما ایجاد نموده است(فعلاً از پایه اصلی بحث میگذریم). در نگاه صدرایی چون «بدن نازلۀ روح» است(تعابیر روح متجسد و جسد متروح در سنت فکری ما شناخته شده است)، نفْسِ انسانی میتواند با همه احوالات خویش در مرتبۀ نازلهاش -که بدن است- حاضر شود. بهعلاوه براساس اندیشه «اتحاد عمل و عامل»، هر فعل انسانی امتداد و بلکه گسترش نفس به وراء وضع پیشین خویش است و حتی چه به لحاظ موقف و چه به لحاظ امتداد میتوان از مبنایی چون «غرق در خارج بودن روح» سخن گفت. بدینترتیب آنچه در درون آدمی میگذرد، میتواند در فعل متصل و منفصل او(در امور منفصل ازجمله به خاطر اینکه معلول شیء، منعکسکننده احوال شیء است) حاضر شود. در کتاب جدید استاد یزدانپناه، تقریر این مسئله بهخلاف این سطور که بهسرعت اشاره شد، تفصیلاً از جمله در صفحات ۱۵۸ تا ۱۶۲ و نیز صفحات ۵۲۹ تا ۵۳۷ آمده است.
۴. همچنانکه در نقل قول بند ۱ نوشتار حاضر مشاهده میشود چون نمیتوان حیث فرهنگی بسیاری امور مادی را انکار کرد، قائلان به معنوی بودن تمامعیار فرهنگ باید راهچارهای بیابند؛ راهی که دکتر جمشیدی یافتهاند تفکیک بین امر فرهنگی از خود فرهنگ یا تفکیک پدیده دارای دلالت فرهنگی از خود فرهنگ یا به تعبیری دیگر تفکیک بین «تظاهرات و تجلیات خود فرهنگ» از فرهنگ است. آیا این راهها، مبنایی فلسفی میتواند داشته باشد؟ منشأ این دلالت چیست؟ به عبارت دیگر حیث فرهنگی امر مادی و عینی که حسب فرض آن را جزو فرهنگ نمیدانیم از کجا برمیخیزد؟ یا به تعبیر دیگر چگونه امری مظهر و تجلیگاه فرهنگ میگردد؟
از باب حدس عرض میکنم که چون حسب فرض، نه در این اشیاء و نه در آن چیزهایی که همراه آنهاست، چیزی وجود ندارد؛ تنها مستمسک، جعل و اعتبار است. و اگر اینگونه باشد، آیا این، تلاشی برای بازخوانی نظریه علامه طباطبایی در حوزه اعتباریات نخواهد بود؟ و اگر هست، تفاوت تقریر مورد پسند از آنچه امثال دکتر مصلح درمورد نظریه اعتباریات علامه اظهار داشتهاند، در کار دیده شده است یا خیر؟
البته در کتاب «نظریه فرهنگی استاد مطهری» خبری از جستوجوی پاسخ این پرسشها نیست و ازاینرو، اینکه قائلان به غیرمادی بودن فرهنگ، بدین حدسها و لوازمشان راضیاند یا خیر، نامعلوم است. امید که بهزودی در این باب اگر تأمل و توسعهای وجود دارد فضای مباحثات مرتبط، از آن برخوردار شود.
ادامه دارد...ان شاءالله
🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانشآموخته حوزه علمیه قم
@abbas_heidaripour
پاسخ هفتم(۷) به یادداشت دکتر مهدی جمشیدی درباره کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ
🔄پس از اشاره به پنج تفاوت انگارههای مطرح در کتاب جدید استاد سیدیدالله یزدانپناه با روایت کتاب نظریه فرهنگی استاد مطهری از فرهنگشناسی ایشان، اکنون به تفاوت ششم اشاره میگردد:
6️⃣مخالفت با انسجام درونی اجزای فرهنگ با یکدیگر
۱. نویسنده کتاب نظریه فرهنگی استاد مطهری ضمن برجستهکردن «انسجام درونی اجزای فرهنگ با یکدیگر» به عنوان یکی از مبانی نظری فرهنگشناسی استاد مطهری، ذیل آن آوردهاند: «فرهنگ دربردارنده اجزا و عناصری است که یک مجموعه منسجم را تشکیل میدهند نه یک مجموعه متفرق. به بیان دیگر، اجزای فرهنگ پیوند و اتصال منطقی با یکدیگر دارند و تضاد و تعارضی میان آنها نیست. آنچه که این انسجام درونی را سبب میشود، حاکمیت «روح واحد» بر مجموعه عناصر فرهنگ است... این ایده بر «همگونی درونی اجزای سازنده فرهنگ با یکدیگر» دلالت دارد؛ ازاینرو، فرهنگ درعینحال که یک «ساختار واحد» است، از نظر اجزای درونی، همگون است.»(ص ۸۱-۸۲)
۲. در مقابل استاد یزدانپناه به نظر میرسد نگاهی متفاوت دارد. میخوانیم:«بسط فرهنگ و گسترش آن ممکن است دلایل عقلانی و منطقی تمامعیاری نداشته باشد.»(ص ۳۴۲)، یا «عقلانیت در فرهنگ، عقلانیت فلسفی نیست و میتواند فرهنگ به اشتباه چنین کرده باشد و با آن زندگی کند.»(ص ۴۴۲) یا «آنچه در فرهنگ مهم است شکلگیری فهم عمومی اجتماعی است و این فهم ضرورتاً روندی عقلانی یا منطقی ندارد.»(ص ۴۴۶) یا در مقام توضیح نسبت لایه میانی با لایه بنیادین میخوانیم:«این لایه هم بسط همان لایۀ بنیادین است البته بسط معقول فرهنگی(آنگونه که جامعه میفهمد) و نه بسط فلسفی(نه آنگونه که لوازم و نتایج نفسالامری اقتضا میکند)؛ زیرا در تبدیل یک اندیشه کلان بهشکل سبک زیست ویژه، الزاماً پاسخ واحد و گونه واحد وجود ندارد...این بسط ممکن است حتی براساس سلیقۀ اجتماعی یا مجموعهای از عوامل دیگر شکل گرفته باشد»(ص ۴۵۰-۴۵۲) یا درج نمودهاند که: «فرهنگ از احکام فیلسوفانه، بسطهای منطقی و شکلیافتۀ ذهنی ما تبعیت نمیکند. در این تحلیل میباید میان وضعیت فرهنگ معطوف به تمدن و فرهنگ غیرمعطوف به تمدن تفاوت قائل شد؛ زیرا در وضع غیرتمدنیِ فرهنگ، ممکن است فرهنگ خودی از فرهنگ غیر، عناصری را دریافت کند و درعینحال صدسال هم این عنصر ناهمگون بلکه متعارض در کنار عناصر قبلی زیست داشته باشد»(ص ۴۵۴-۴۵۵) یا درباره لایه ظاهری فرهنگ نوشتهاند:«در لایۀ سوم و رویین هم نوعی بسط معقول فرهنگی لایههای بالاتر فرهنگ(اول و دوم) در میان است، اما بسطی که لزوماً به گونه، شکل و مدل واحد نیست؛.. از اینرو با فرض مشابهت دو جامعه در لایههای بنیادین و میانی فرهنگ، الزاماً لایۀ ظاهری و رویین یکسانی نخواهند داشت.»(ص ۴۵۶) و نیز ذیل عنوان «تقدم رتبی لایهها[ی فرهنگ] و امکان تأخر شکلگیری لایۀ بنیادین» آوردهاند: «در توصیف لایههای فرهنگ حتی در نامگذاری، نوعی ترتب رتبی بین لایهها تصویر شد چنانکه ابتدا لایۀ بنیادین و سپس دو لایۀ میانی و ظاهری قرار میگیرد، اما چنین تقدم رتبی به معنای این نیست که در هر شرایطی ابتدا لایۀ بنیادین شکل میگیرد و بعد لایههای دوم و سوم؛ ایبسا یک جامعه با تفاهم و تعلقی به یک امر –آن هم در لایه ظاهری- تکون، انسجام و هویت خود را گره میزند و سپس براساس همین امر، لایههای قبلتر را ایجاد میکند...لذا امکان تأخر شکلگیری لایۀ بنیادین از لایههای بعدی بهراحتی قابل اذعان است.»(ص۴۷۳-۴۷۶) یا ذیل عنوان «انسجامطلبی فرهنگ علت بنیادسازی و بنیادخواهی فرهنگ» آوردهاند:«نوع فرهنگها طالب انسجام معانی متفاهم خود هستند و لذا بین لایههای فرهنگ ارتباط رتبی وجود دارد و در شرایطی که فرهنگ فاقد لایهای بنیادیتر است به سمت تولید و فراهمکردن بنیاد میرود. فرهنگ، خواهان انسجام لایههای رویین خود با این بنیادها است و با یافتن بنیادهای متناسب، آرام میگیرد. بهعبارتی هر فرهنگی بعد از تمام تکانهها و تنشها باید آرام بگیرد؛ امری که در لایۀ بنیادین رخ میدهد.»(ص ۴۷۷)، مهمتر آنکه در ذیل عنوان بعدی(«رویدادن اصلاح نهایی فرهنگ در فرهنگ تراز تمدنی») نگاشته شده است: «هرگاه فرهنگ تعارضی در خود بیابد بهواسطۀ انسجامطلبی درصدد اصلاح و تعمیر برخواهد آمد. هر میزان بسط فرهنگی افزوده شود عناصر غیرمتلائم بیشتر خود را نمایان میسازد...در وضعیت تمدنی که لازمۀ آن بسط فوقالعادۀ فرهنگ است، عملاً این تناقضات و عدم تلائمات بیش از هر زمان دیگر آشکار میشود...وضعیتی که ممکن است بهلحاظ زمانی پانصد سال یا صدسال یا کمتر و بیشتر به درازا بکشد و حتی ممکن است برخی فرهنگها وارد آن نشوند و عملاً فرصت بسط کافی نیابند.»(ص ۴۷۹).
ادامه دارد...انشاءالله
🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانشآموخته حوزه علمیه قم
@abbas_heidaripour
پاسخ هشتم(۸) به یادداشت دکتر مهدی جمشیدی درباره کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ
⏭در پاسخ قبل به بحث تفاوت نظرگاه اثر جدید و نگاه استاد مطهری حسب روایت کتاب ارزشمند«نظریه فرهنگی استاد مطهری» درباره «انسجام فرهنگ» پرداختیم و عملاً با نقل قول مشبع از متن کتاب جدید استاد یزدانپناه، این تفاوت را آشکار کردیم. این تفاوت البته تفاوتی ظریف و همزمان مهم در توصیف و فهم فرهنگ است.
☑️اگر بخواهیم به استناد نقل قولهای تقدیمی نتیجهگیری کنیم، موارد زیر قابل ذکر است:
۱. همچنانکه پیداست نقاط تمایز عبارت است از اینکه: اولاً) گرچه استاد یزدانپناه نوعی انسجام را برای فرهنگ میپذیرد اما بیش از اینکه بخواهد از انسجام قطعی فرهنگ سخن بگوید از انسجامطلبی فرهنگ سخن میگوید و فرق بین انسجام بهعنوان یک نتیجۀ حاضر و آماده و انسجامطلبی بهعنوان یک فرایند جاری در فرهنگ بسیار واضح است. ثانیاً) هر فرهنگی همیشه و در هر موقفی در وضعیت انسجامی قرار ندارد. ایبسا فرهنگها که عناصر معارض را با هم جمع میسازند و درعینحال تفطنی به وجود این عناصر ندارند، یعنی متفاهم عمومی عدم انسجام را نمیبیند ولی درواقع با حضور عناصر معارض و نامنسجم مشغول زیست است. ثالثاً) حد اعلای انسجام وصف برخی فرهنگهاست؛ فرهنگهایی که در موقف تمدنی قرار دارند. اما فرهنگی که به موقف تمدنی نرسیده است به این حد از انسجام نیز نمیرسد. رابعاً) روند انسجامیافتن فرهنگ هم ضرورتاً با تقدم شکلگیری لایههای عمیقتر فرهنگ آغاز نمیشود. خامساً) با این تفاصیل ضمن پذیرش انسجامطلبی فرهنگها میتوان از تشکیکی بودن انسجام در فرهنگها سخن گفت؛ شدت و حدت انسجام در برخی فرهنگها بیش از دیگر فرهنگهاست. سادساً) همانگونه که خود فرهنگ سیال و پویاست، انسجام هر فرهنگ هم سیال و پویا خواهد بود. با بسط فرهنگ شدت انسجام افزایش خواهد یافت. البته درصورت ورود عناصر معارض جدی و عدم تفطن و توجه فرهنگ، ممکن است مسیر معکوس شده، از انسجام فرهنگ نسبت به موقف و زمان پیشین کاسته شود.
۲. وجود برخی تعارضهای نفسالامری در فرهنگ(علیرغم شخصیت خاص آن فرهنگ) بهویژه با قید عدم تفطن اصحاب فرهنگ بدان تعارض، پدیدهای غریب نیست. بر سبیل مثال، در کنش و زیست فرد انسانی هم، چنین است. یعنی با اینکه انسان هویت و شخصیت واحد دارد و هر شخصی منحصر به فرد است، اما این باعث نمیشود تمام کنشهای او(چه جوانحی و چه جوارحی) کاملاً یکپارچه و منسجم گردد. بهعنوان مثال گاه از فرد مؤمن، گناه سر میزند و گاه از شخص کافر، فعل نیکو. مضمون آیات و روایات هم شاهد بر چنین وضعی است. در فرهنگ هم، حتی با اذعان به شخصیت خاص آن فرهنگ، ضرورتاً انسجام و هماهنگی تام و تمام نیست و حتی وجود عناصر معارض قابل اذعان است. البته شخصیت واحد سعی میکند این فقدان تعارضها را پس بزند ولی ضرورتاً در هر لحظه و هر موقف تمام تعارضها حذف نمیشود زیرا یا فرهنگ بدان تفطن ندارد یا پسزدن آن گاه امری تدریجی است و به خاطر عمق پدیده فرایندی زمانبر خواهد بود و در این اوان طبعاً انسجام کمتری در میان است.
۳. باتوجه به اینکه در نوع فرهنگها حداکثر میتوان از انسجامطلبی سخن گفت و نه انسجام بالفعل، بهشکل اولی هم نمیتوان مدعی تشکیل یافتن فرهنگ از عناصر همگون شد. زیرا انسجام اعم از همگونی است چه اینکه عناصر ناهمگون(و نه معارض) هم در یک هیئت ترکیبی وحدتیافته خالق انسجام خواهند بود.
💠جمعبندی پاسخها:
نقطه تأکید این مجموعه پاسخهای هشتگانه به دو یادداشت دکتر مهدی جمشیدی این بوده که نشان دهد برخلاف ادعای یادداشت اول ایشان -که کتاب جدید استاد یزدانپناه را صرف بسط نظریه فرهنگی استاد مطهری ره تلقی نموده است-، کتاب جدید دستکم در شش موضوع اساسی با نگاههای فرهنگشناسانه استاد مطهری متفاوت است. این امر با ارجاع به متن کتاب جدید و مقایسه با نظریات استاد مطهری حسب گزارش کتاب نظریه فرهنگی استاد مطهری صورت گرفت.
بهعلاوه در پاسخ دوم تا چهارم هم تلاش شد ایرادات دکتر جمشیدی در یادداشت دومشان بر تعریف اولیه عرضهشده در کتاب جدید در صفحه ۳۰۰ این کتاب، پاسخ داده شود.
🌾لازم است در پایان این هشتگانه از آقای دکتر مهدی جمشیدی که با لطف خویش موجبات این گفتگوی مکتوب را فراهم نمودند و همچنین باعث ایجاد انگیزه برای علاقهمندان فرهنگشناسی کلان جهت پیجویی این اثر جدید گشتهاند، کمال امتنان را داشته باشم.
🤲از خدای متعال برای ایشان و قلم دغدغهمندشان تداوم توفیقات و اثرگذاری بیشازپیش برای صلاح و اصلاح جامعهمان را خواهانم.
🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانشآموخته حوزه علمیه قم
@abbas_heidaripour
🌾🥀معجزۀ مظلومیت
۱. داستان مبارزه موسی ع و فرعونیان، داستانی پربسامد در کتاب هدایت ماست. شاید سرّ این همه تکرار وجود خطرات مشابه در مسیر هدایت بشر باشد ازاینرو میتوان برای اکنون و زمانۀ حاضر هم از این ماجرا درسها گرفت. در مطالعه مواجهات حضرت موسی ع و فرعون بهوضوح متوجه میشویم که فرعون خدای جنگ روانی است و با نکرائی خاص (نکراء مفهومی است که حضرت امیر ع برای توصیف تدابیر شیطانی معاویه استفاده میفرمایند و از کاربست کلمه عقل درباره آن پرهیز میکنند) پیدرپی درصدد مقابله با احتجاجات موسی و هارون علیهما السلام است. اکنون درصدد نشان دادن این وجه از تلاشهای فرعونیان نیستیم.
۲. سه صحنه پیاپی را مرور کنیم:
🐉⚡️صحنۀ اول: موسی ع معجزات را به میدان میآورد. این معجزات آنچنان واضح و دهشتناک است، فرعون را نگران میکند که مبادا اطرافیان درباری بهسوی موسی ع متمایل شوند؛ به ایشان خطاب میکند: إِنَّ هَذَا لَساحِرٌ عَلِيمٌ/ يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِۦ فَمَا ذَا تَأْمُرُونَ/(شعراء: ۳۴ و۳۵)؛ او با ستودن موسی ع و همزمان انتساب او به سحر و به بازی گرفتن مشورت ایشان هم درصدد یافتن راهحل است و هم شکستن رعب و اعجابی که در جانهای درباریان نشسته است. راهحل ظاهراً پاسخ میدهد: پس از مشاجرات و پچوچچ میگویند فعلاً مهلتی بگیر و بعد برو سراغ هر ساحری توانمندی در اقصی نقاط کشور و آنها را به نزد خود بخوان....
صحنۀ دوم: مقابله بزرگ ساحران فرعونی با موسای یکه و تنها آغاز میشود. اما موسی ع به اعجاز الهی بر ساحران غلبه میکند و ساحران که حقانیت موسی را دریافتهاند به سجده میافتند و میگویند به رب العالمین ایمان آوردیم. فرعون که صحنه نبرد را اکنون دوبار باخته است؛ هم در میدان نبردی که خود پیشنهاد داده و در حضور مردم مغلوب شده است و هم نیروی انسانی که نوک پیکان مقابلهاش بودند، عصبانی در موضعی خدایی قرار گرفت و ایشان را توبیخ(!) میکند که چرا بدون اجازۀ او ایمان آوردهاند؟ بلکه تهدید میکند که دست و پای شما را به صورت معکوس قطع خواهم کرد و بر تنه درختان خرما خواهم آویخت.
🌴صحنۀ سوم: (به گزارش روایات و به استناد برخی قرائن قرآنی) تازه مؤمنان(یا دستکم برخی از ایشان) با دست و پای قطعشده بر تنه درختان مصلوب میگردند.
❓۳. یک پرسش جدی: چرا خدای موسی ع که آن همه اعجاز در دست و بازوی موسی ع قرار داده است؛ همان اعجازهایی که باعث میشود فرعون جرأت مقابله با موسی ع را نداشته باشد، اینک به کمک ساحرانی که حال مؤمنانی پاکباز شدهاند، نمیآید و آنها را در دستان فرعونیان رها میسازد؟
🛎بهزعم نگارنده، خدای متعال در این صحنهها دوبار معجزه نموده است؛ یکبار معجزهای است که به عصای موسی ع بهظهور رسانده است و بار دیگر معجزهای است که با این مؤمنان پاکباز بر سر دار و دست و پای قطعشدهشان به میدان آورده است. درواقع فرعون در این صحنه سه بار شکست میخورد نه دو بار. یک بار وقتی است که عصای موسی ع سحر سحره را باطل میکند، دفعه دوم وقتی است که خود ساحران فرعونی به خداوند ایمان میآورند و دفعه سوم و از همه مهمتر وقتی است که با بریده شدن دست و پای خویش بر صدق ایمان و باورمندی به عالم آخرت و محدودیت عالم دنیا را برای همیشه تاریخ فریاد میزنند. این مؤمنان با مظلومیت خویش چیزی را آشکار کردند که حتی عصای موسی به این وضوح قادر به نمایاندن آن نشده بود. آری این 🥀«معجزۀ مظلومیت» ایشان بود که صدقشان و باورشان را آشکار کرد؛ اگر معجزهای موسوی ایشان را از دست فرعون نجات میداد، هرگز معجزۀ مظلومیت محقق نمیشد. و البته ایشان به خواست خود آماده تجلی این معجزه شده بودند؛ همانوقت که درقبال تهدید فرعون پاسخ دادند: مهم نیست، ما بهسوی پروردگارمان بازمیگردیم.(الشعراء: ۵۰) یا به تعبیری دیگر گفتند: هرچه خواهی بکن، نهایت کار تو در همین دنیا خواهد بود(طه: ۷۲) و هیچ دسترسی به آخرت نداری.... و البته خدای متعال با الدرجات العُلی از ایشان استقبال نمود.
۴. اغتشاشات اخیر ابعاد فراوان دارد اما جنگ روانی و شناختی و ترکیبی آن برجسته بود. باطل السحر این جنگ همهجانبه ازجمله معجزۀ مظلومیت بود. شهدایی که معصومانه و مظلومانه با بربریت و سبعیت تمام به شهادت رسیدند؛ از شهید آرمان علیوردی که حاضر نشد کمترین انفعالی نسبت به ارزشهایش نشان دهد، تا شهید سیدروحالله عجمیان که برای دفاع از مقام زنان عفیفه خود را قربانی نمود، تا شهید حمید پورنوروز و شهید حمزه علینژاد و شهید دانیال رضازاده و شهید حسین زینالزاده و ... که هریک وجوهی از اعجاز مظلومیت را در آستین داشتند. 🤲درجات بلندمرتبه الهی، گوارای وجود این اعجازگران قرن باد.
🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانشآموخته حوزه علمیه قم
@abbas_heidaripour
⚡️قال الله الحکیم فی محکم کتابه:
وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْر
🌿عنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ اللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا.
از امام صادق ع در تفسیر فرات کوفی نقل است که در تفسیر آیه نخست سوره قدر فرمود: الیله فاطمه(س) است و القدر، الله تبارک و تعالی است. پس هرکسی که فاطمه(س) را به درستی بشناسد، پس به یقین شب قدر را درک کرده است. و فاطمه(س) از آنرو فاطمه نامیده شده است که خلائق از معرفتش منقطع و بریده شدهاند.
💫*وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْر*
📌در پی دیدار رئیس جمهور چین از عربستان و صدور بیانیه مشترک، برخی تحلیلهای حاد مبنی بر پشتکردن تام و تمام چین به ایران شکل گرفته است.
در این زمینه باید به نکات زیر توجه کنیم:
۱) چین قدرت نوظهوری است که حسب پیشبینیها به زودی در بسیاری از عرصههای اقتصادی و تکنولوژیک از امریکا پیشی خواهد گرفت. بر همین اساس امریکا نیز علیرغم برخورداری از روابط گستردۀ تجاری با این کشور، چین را اصلیترین چالش خود تشخیص داده است. این تشخیص در نهادها و مجموعه راهبردی ایالات متحده حتی در سند امنیت ملی امریکا، انعکاس یافته است و بنابراین دولتهای جمهوریخواه یا دموکرات نمیتوانند به این مطلب بیتفاوت باشند.
۲) بر همین پایه است که تخلیه غرب آسیا جزیی از برنامه تمرکز امریکا بر چین گزارش شده است. تخلیهای که گرچه بخشی از آن ریشه در شکست تاریخی امریکا در اداره کشورهایی همچون عراق و افغانستان دارد ولی خطر چین هم در این امر و تلاش برای تمرکز بر آن، نیمه دیگر جدی ماجرا است. شاهد مطلب، سوق یافتن برخی کشورهای حوزه جنوبی خلیج فارس به برقراری ارتباطات جدی با رژیم مجعول صهیونیستی به دلیل فقدان احساس امنیت ناشی از فقدان حضور ایالات متحده یا ضعیفتر شدن قدرت آن در غرب آسیاست.
۳) پس از روی کارآمدن دموکراتها در دور کنونی، این حزب با دعاوی حقوق بشری همیشگیاش و نیز پشتیبانی بیشتری که در عمل نسبت به رژیم صهیونیستی دارد، هم بهمنظور سوق دادن بیشتر دولتهای عربی-اسلامی به برقراری روابط عادیتر با رژیم مذکور، و هم برای اعمال فشار بر رژیم سعودی از جنبههای حقوق بشری، تعاملی غیرمنعطفتر را با عربستان آغاز نمود. دولت عربستان نیز احساس نمود که ایالات متحده تکیهگاه استوار همیشگی نیست بهویژه اینکه در جریان تحولات کشورهای عربی در سالهای اخیر حس خالی کردن صحنه توسط امریکا، بهوضوح القاء شده بود.
۴) نسل جدید حاکمان سعودی مانند نسل قبل از آنجا که پشتوانه داخلی قدرت ندارند بنابراین مجبورند همچنان بر قدرتهای خارجی تکیه کنند. البته ایشان نوعی بندبازی و امتیازگیری را در عالم سیاست روز به ویژه در فضای تضعیف قدرت ایالات متحده آموختهاند. اما نکته مهم این است که آیا ایشان میخواهند پایگاه قدرت خود را به چین تغییر دهند؟ این امری بسیار بعید است و حداکثر، چین برای ایشان فضای امتیازگیری در حاشیه اصل تعاملشان با امریکا را فراهم خواهد ساخت. به عبارت دیگر، اساس و متن ارتباط عربستان و امریکا همچنان محفوظ خواهد ماند ولی در حاشیه، بازیهای جدیدی رقم خواهد خورد.
۵) نوع تحلیلها از حادثه مورد بحث، مبتنی بر این پیشفرض است که عربستان و چین در این رابطه فعال مایشاء هستند و حال آنکه یک طرف دیگر این رابطه امریکاست. برپایه خطری که امریکا از چین احساس میکند طبیعی است که این روند تعامل جادهای یکطرفه به سوی ماه عسل مشترک چین و عربستان نخواهد بود، بهویژه اینکه اگر دولت بعدی در امریکا دولتی جمهوریخواه باشد، و البته وضعیت پایگاه اجتماعی تضعیفشده دموکراتها پس از ناکارآمدیهای بایدن به خوبی این امر را محتمل نشان میدهد. در این شرائط اگر با گزینهای مانند ترامپ ورق برگردد، ترامپ به خوبی توانایی القای حامی بودن و همزمان دوشیدن گاو شیرده عربستان را دارد و همین برای بازگشت جدیتر عربستان به دامان تکیهگاه تاریخیاش کافی خواهد بود. طبیعی است که نباید فراموش کنیم عربستان یک کشور معمولی نیست بلکه کشوری با ذخایر انرژی قابل توجه است که امریکا در کشاکش خود با چین به راحتی این کشور را واگذار نخواهد نمود. در این صورت عربستان همواره نمیتواند چین را راضی کند چراکه به اصطلاح دو پادشاه در یک ملک نگنجند.
۶) اما اصل این انذار که کشورها بر اساس منافع ملی خویش عمل میکنند نکتهای درست است و البته صحنه سیاست خارجی صحنهای سیال است که گرچه روابط راهبردی بین کشورها در پایداری بیشتر تعاملات کشورها مؤثر است اما خود روابط راهبردی هم ماهیاتی سیال دارد مگر اینکه این روابط به عقبههای فرهنگی و تاریخی جدیتری پیوند بخورد.
@abbas_heidaripour
🌾"ما شهیدان را از دست ندادهایم، بلکه به دست آوردهایم"
🌿1️⃣ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ(نحل:۹۶)(آنچه نزد خداست باقی است)
🌿2️⃣و لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون(آل عمران: ۱۹۶)(کشتگان در راه خدا را مرده نپندارید؛ ایشان در نزد پروردگارشان هستند و روزی داده میشوند)
🌾"ما شهیدان را از دست ندادهایم، بلکه به دست آوردهایم"(شهید بهشتی)
#جان_فدا
@abbas_heidaripour
✋از تاریخ دستان تا دستان تاریخساز
۱)«دست» در ادبیات قرآنی بار معنایی فراوانی دارد. گاه به صورت مفرد و گاه با تعبیر «دو دست» و گاه با تعبیر «دستان» از آن یاد شده است. این کاربستها تا ۱۲۰ بار هم قابل شمارش است و نکته جالب اینکه در آنها اشاره به معنای مادی از دست در کمترین شمار است. برخی خصوصیات دست عبارت است از «ساختن و اقدام»، اینکه عمده اعمال آدمی با دست اوست، اینکه آنچه را میسازد در پیش روی اوست و «حاضر» و در دسترس است و اینکه میتواند ساختهوپرداخته خویش را به هر امر و شخصی اختصاص دهد و «تقدیم» نماید. بنابراین استفاده از کلمه «دست» برای اشاره به معانی مختلفی چون «قدرت و تسلط»، «امر در دسترس»، حتی «امری که در آینده به آن میرسیم»(چون چیزی که توسط فرد ساخته میشود باز هم توسط او قابل بهرهبرداری در آینده است) و مانند آنها به کار میآید.
۲)در قرآن با اینکه برای خداوند از تعابیری چون شنیدن، دیدن، غضب، انتقام، تأسف و مانند آنها استفاده شده است، ولی اضافهشدن کلماتی به خداوند متعال که در کاربست ظاهری و متداول دنیوی دلالت بر عضو بودن دارند، اندکتر است. دو مورد برجسته یکی اضافۀ عین(چشم و چشمان) و دیگری اضافۀ ید(دست بهشکلهای مختلف) به خداوند متعال است. که البته اضافه ید به خداوند یا برخی صفاتش مانند رحمت(با اسم و ضمیر) به بیش از سه برابر اضافه عین به خداوند(ضمیر) میرسد. اینکه خداوند در قرآنش با اینکه بر مثل و مانند و شبیه نداشتن حضرتش تأکید کرده ولی همزمان چنین کاربستهایی را از واژگانی مانند «دست» به میان آورده است، نشان میدهد معنای ارادهشده از دست، فراتر از معنای ظاهری است. و البته این کلمه هم دارای چنین ظرفیت معنایی فوقالعادهای هستند.
۳) در چنین فرهنگی است که «دست» به نمادی جدی و عمیق بدل شده است؛ دستان اباالفضل ع واگویه «ایثار»ی بیبدیل و کمربستگی هدف است، خود دستدادن به نشانه «سلام» و یا به نشانه «بیعت»، دست بر سر یتیم کشیدن به نشانه «محبت»،دستان حضرت زهرا سلام الله علیها که مورد بوسه پیامبر واقع شده است که هم نشانه محبت به «مقام دختر» است و هم توجه به مقام منیف صدیقه طاهره س است، «دستان» جعفربنابیطالب که بال پروازش در ملکوت الهی گشت تاآنجاکه در این پرواز ملقب به طیّار گردید و بسیاری موارد دیگر.
۴) اساساً میتوان تاریخ بشر را تاریخ دستان نامید زیرا آدمی در وجه جمعی خویش و به اختیار و ارادهاش، با دستانش در کار ساخت جامعه و فرهنگ و تاریخ و تمدن است و حتی آنچه را که ساخته است در آن زیست میکند و بر آیندهاش در حیات روزمره مؤثر است. تصرف و ساخت و حتی پیشبرد دانش از مجرای دستان صاحب علم، یا جنگیدن و بازکردن گرهها، همه با دست صورت میبندد. و البته گونههای تاریخ به تفاوت رویکرد و هدف دستان، متنوع و مختلف است؛ همانگونه که دستانی در مسیر باطل، مشغول مسدود کردن مسیر حقاند و باید از تصرف در عالم بریده گردند(تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ(مسد:۱)) ،باید دستانی باشند که مسیر حق را بگشایند(قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْديكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنين(توبه: ۱۴)) بدینترتیب:
۵) باید از دستانی سخن گفت که تاریخ را در ورای جریان روزمرگیهایش به پیش میبرند، مسیر آن را عوض میکنند و آن را ارتقاء میبخشند؛ اینها دستان تاریخسازند و ازاینرو تاریخ را درحقیقتش باید تاریخ این دستان دانست نه دستانی که فقط "اینک" را به پیش میبرند؛
دستان بستۀ علی ابن ابیطالب ع گرچه بهظاهر تصرفی نکرد اما بستر رشد و ابتلاء عظیم الهی را در تاریخ فراهم نمود، دستان و بازوی زهرای اطهر که زیر ضربات ستم کبود گردید، دستنکشیدن از ولی الهی را برای همیشه تاریخ آموزگار شد، دستان عباسبنعلی ع وفا و عهد و استقامت را شرمنده ساخت،
و اکنون از آن زمان که دستان روحالله بر فراز سرهای شیدا، تاریخ ایران را زیر سایه ولایتالله کشید، دوباره حدیث دستانِ تاریخساز، سازی نو نواخته است؛
دستان جهادگران و مجاهدان
دست حسین خرازی
دستان بسته غواصها
و گاه یک دست هم برای این همه بس است، چون تاریخ و تحملش را هم باید انصاف داد:
دست سیدعلی
دست آرتین
و دست بریده و سوختۀ حاج قاسم
تاریخ برای ما، بازهم مرثیۀ «دست» و مظلومیت «دست» و البته اقتدار «دست» و امیدآفرینی «دست» است...
دست حق یارتان!
#دست
#جان_فدا
@abbas_heidaripour