eitaa logo
308 دنبال‌کننده
50 عکس
20 ویدیو
1 فایل
کانالی برای بیان تأملات عباس حیدری‌پور در موضوعات فرهنگی و اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
🛎اخیراً یادداشتی به قلم فاضل دغدغه‌مند جناب دکتر مهدی جمشیدی درباره کتاب «چیستی و نحوه وجود فرهنگ» اثر استاد سیدیدالله یزدان‌پناه در فضای مجازی منتشر گردید. تصمیم به پاسخش را حسب فهم خود و به عنوان عضوی از گروه تدوین داشتم که یادداشت دوم رسید. 🤲در ابتدا از اینکه این اثر درحال ملاحظه و بررسی است به نوبه خود خدای متعال را شاکرم. 📌تأکید می‌کنم آنچه تقدیم می‌شود، فهم این حقیر است و ادعای انتساب به استاد یزدان‌پناه و امضای ایشان نسبت به برداشت‌هایم را ندارم. ۱- در یادداشت نخست ادعایی مطرح می‌شود که به نظرم داوری منصفانه‌ای نیست؛ اینکه آنچه در تمامیت کتاب آمده است «زیر سایۀ» تأملات استاد مطهری به سر می‌برد و انگارۀ جدیدی را پدید نیاورده و آنچه به اجمال و اختصار توسط استاد شهید بیان شده، در این کتاب تفصیل یافته است و حتی چیزی متفاوت از «صورت‌بندیِ مطهری» از مسئله نیست. طبعاً اثرپذیری از صاحبان فکر پیشین، عیبی نیست که این اثر بخواهد از آن بگریزد، چنان‌که خود در ص 86 ذیل عنوان «پیشینۀ اثر» به اثرپذیری از کتاب جهان‌های اجتماعی استاد پارسانیا ازحیث کمک در پدیدآوری ادبیات اندیشه اشاره کرده، درعین‌حال پدیدآیی اصل اندیشه را به سال‌های بسیار دورتر و در ملاحظه کتاب جامعه و تاریخ علامه مطهری می‌داند. اما سؤال این است که میزان این اثرپذیری چقدر است؟ آیا کتاب جدید با همه تفصیلش در این نقطه بسط یافته است یا اینکه پرسش مرکزی کتاب جامعه و تاریخ درباره هویت جامعه و امکان انحلال آن به جمع افراد انسانی، تصویری از هویت خاص اجتماعی در ذهن استاد یزدان‌پناه شکل داده است؟ به نظر می‌رسد این کتاب بیش از این تأثیری نگذاشته است و درواقع جرقه‌ای برای فهم غیرفردی از عرصه اجتماعی بوده است اما درباره هویت فرهنگ، سخنی از آن کتاب برگرفته نشده است. البته جناب دکتر جمشیدی، اثر جدید را به واسطه ندیدن کتاب «نظریۀ فرهنگی استاد مطهری» به سخنی نرم و مؤدبانه، نواخته است و حال آنکه آن اثر دست‌کم توسط این حقیر در همان سال‌ 1393 ملاحظه و تا حدی برای برجسته‌سازی محتوا مخطوط شد و حتی در مباحثه‌ای با حضور تعدادی از دانشجویان و طلاب ارجمند، گزارش گردید. اکنون نیز پس از دیدن این یادداشت جناب جمشیدی مراجعه‌ای مجدد نمودم و دیگرباره بر همان قضاوت این دوران مبنی بر این‌که نسبت وثیقی بین محتوای دو اثر از حیث تأثر جدی دومی از اندیشه فرهنگی استاد مطهری نیست، بازگشتم. ۲- یکی از پایه‌های مهم کتاب مورد بحث، وجودشناسی فرهنگ است و به تعبیر جناب استاد رشاد این اثر جناب استاد یزدان‌پناه وارد این «دشوارترین» حوزه فرهنگ‌پژوهی شده است؛ کاری که به تعبیر استاد رشاد خود ایشان در ارائه‌های فلسفه فرهنگ‌شان چندان واردش نگردیده بودند. حال اگر عزیزی مدعی تأثر این اثر جدید از آثار پیشین شهید مطهری در حوزه فرهنگ است، باید نشان دهد «وجودشناسی فرهنگ» در آثار استاد شهید را کجا یافته است؟ ۳- یکی از عناصر اساسی که تقریر کتاب بر آن بنا شده است، بحث «معنا و معناداری» است؛ مدعی محترم هم باید بتواند نشان دهند که فهم از فرهنگ مبتنی بر مسئله معنا و معناداری در کدام آثار معلم شهیدمان بوده است؟ ۴-در متن کتاب ذیل رابطه فرد و جامعه در ص 253 -یعنی همان بحثی که کتاب جامعه و تاریخ استاد مطهری جرقه اندیشه را زده است- در مقام نقد آمده است: «شهید مطهری در تبیین این رابطه، از «منِ اجتماعی» استفاده می‌برد. تبیین ویژه شهیدمطهری از «منِ اجتماعی»، اثر جامعه در فرد یا به‌تعبیر دیگر حضور جامعه در فرد را شرح می‌دهد...از نظر ایشان من اجتماعی، حقیقت حلول‌کرده از جامعه در فرد است. باید دقت نمود که «منِ اجتماعی»، خود «جامعه» نیست. تبیین شهید مطهری در این بحث به‌رغم دیدگاهش بیش از آنکه تحلیل جامعه باشد، مربوط به فرد و حضور جامعه در فرد است.»؛ از این حیث نیز خوب است معلوم شود، تا چه میزان این نقد را قبول دارند؟ یعنی از نظر استاد یزدان‌پناه با اینکه شهید مطهری قائل به نوعی هویت مستقل از جمع جبری افراد است ولی نتوانسته‌اند این هویت جمعی را در هنگام توضیح رابطه فرد و جامعه به خوبی پدیدار کنند و حال آنکه اثر استاد یزدان‌پناه به نظر می‌رسد بخشی از تلاشش از عهده برآمدن چگونگی ساخت این هویت متمایز از افراد دست‌کم در ناحیۀ توضیح هویت فرهنگ، باشد. ۵-درباره همان کتاب جامعه و تاریخ خوب است به یاد آوریم: این کتاب هم اساس اندیشه‌اش را از مباحث علامه طباطبایی در تفسیرش می‌گیرد. در آنجا نیز شیوه بحث البته متکی به نقل و قدری با تحلیل عقلی است. اما تحلیل مستقل عقلی به میان نیامده است. ادامه دارد....ان‌شاءالله. 🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانش‌آموخته حوزه علمیه قم @abbas_heidaripour
🖋پاسخ دوم به یادداشت‌های دکتر مهدی جمشیدی درباره کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ(۲) 📍در پاسخ نخست، ضمن اشاره به اینکه قضاوت آقای دکتر جمشیدی درباره کتاب مبنی بر اینکه «به‌شدّت متأثّر از علامه مرتضی مطهری -رضوان‌الله‌تعالی‌علیه- است، تا آنجا که باید گفت او در «زیر سایۀ» تأمّلات استاد مطهری به سر می‌برد و «انگارۀ جدید»ی را پدید نیاورده است... به‌هرحال، رهیافت کتاب، چیزی متفاوت با «صورت‌بندیِ مطهری» از مسأله نیست و نوآوری‌هایش را باید در حوزه‌های دیگر طلب کرد.»، قضاوتی خارج از صواب است، نشانه‌هایی بر غلط بودن آن ذکر نمودم. و اینک ادامه آن مباحثه: ۱- طبیعتاً ایرادی بر دکتر جمشیدی عزیز نیست اگر به‌خاطر انس و تنفس پیاپی در آثار شهید مطهری، مشغول نسبت‌سنجی این اثر جدید با آثار معلم شهید باشند، اما باید به خاطر داشته باشند، هم معلم شهید و هم استادشان علامه طباطبایی و همین‌طور استاد دیگرشان حضرت امام(ره) همگی ذیل تفکر صدرایی زیسته‌اند. حال اگر مشابهت‌هایی از حیث چگونگی تأمین پایه‌های تحلیل در مسائل اجتماعی می‌یابند این به معنای اخذ از دیگری نیست بلکه هم‌اکنون و بلکه پیش‌تر دسترسی به صدرا برای متفکران و اهل فلسفه و عرفان مرتبط با فلسفه صدرایی، فراهم بوده است و درواقع ما با یک «پارادایم» مواجه هستیم که تفکر عقلی ایشان در ایران را متمایز از گونه‌های دیگر تفکر ساخته است. جناب استاد یزدان‌پناه هم از طریق اساتیدی چون مرحوم آیت الله حسن زاده آملی(ره) و نیز آیت الله جوادی آملی(حفظه الله) به این سنت فکری متصل‌اند گرچه خود نوآوری‌ها و ابتکارات خاص خود را هم دارند. ۲- بر سبیل مطایبه عرض می‌کنم: اگر ندیدن کتابی که در نُه سال پیش درباره شهیدمطهری منتشر شده عیبی برای این اثر جدید باشد، ازباب هرآنچه را که از دیگران ناپسند می‌دانی برای خود هم ناپسند بدان(!)؛ ندیدن متن همین کتابی که در حال نقد و بررسی است هم، نادرست است یا دست‌کم ندیدن همان صفحه‌ای که مورد خدشه قرار گرفته است، ناپسند است. در یادداشت دوم ایراد گرفته بودند که چرا فرهنگ را «انباشت» دانسته‌اید و «انباشت» فرهنگ نیست. دقیق فرموده‌اند؛ اما صاحب اثر «چیستی و نحوه وجود فرهنگ» در همان ص ۳۰۰ آورده است: «فرهنگ انباشت معنا ۱ ...» در پاورقی ذیل ۱ آمده است:«۱. خواهد آمد که مراد «معانی انباشته‌شده» است.» و بعد به همین وعده در دو صفحه بعد عمل کرده ذیل عنوان "انباشت معنا" آمده است: « منظور از انباشت معنا در این تعریف حاصل مصدری(معنای انباشت شده) است. ازاین‌رو مصدر(عملیات انباشت معنا) و نیز معنایی که در حال انباشت است و هنوز انباشت آن حاصل نشده را نمی‌توان فرهنگ نامید.» ۳- یک نکته بسیار جانبی: فرموده‌اند کتاب نظریه فرهنگی استاد مطهری سال ۱۳۹۲ منتشر شده است و حال آنکه نخستین چاپ این اثر در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به بازار عرضه شده است(مطابق آنچه که در شناسنامه این اثر می‌بینیم). به نظرم این عدم دقت‌های جناب آقای جمشیدی ریشه در آن دارد که بسیار سریع مشغول ورق زدن و یادداشت‌نویسی بر این اثر شده‌اند. ۴- دربند دوم یادداشت دوم خود آورده‌اند که "انباشته‌شدگی" هم مهم نیست زیرا فرهنگ دو نوع است گاه فقیر و ضعیف و گاه قویم و غنی. درپاسخ باید گفت این وصف اشعار به خود فرهنگ ندارد بلکه وصف معنایی‌ست که شرط برآمدن فرهنگ است نه وصف خود فرهنگ. زیرا فرهنگ فقیر و ضعیف هم باید تراکمی از انباشت معنا داشته باشد، حتی فرهنگ نوپدید هم حاوی انباشت معنایی است. و به تعبیر صاحب اثر جدید «فرهنگ با یک گزاره، معنا و یا احساسات شکل نمی‌گیرد. هزاران امر معنایی انباشت شده...» و نیز هم ایشان در بحث «مشارکت، معیار شکل‌گیری جامعه» که عامل تراکم و انباشت معنایی است می‌آورند که «ازاین‌رو دو نفر که در یک اتوبوس بین‌شهری هم‌سفرند، یک جامعه را شکل نمی‌دهند. این دو حداکثر لحظاتی خوش با هم داشته‌اند.... تحقق جامعه هنگامی است که مشارکت به حد رسوخ برسد، به این معنا که به شراکت گذاشتن معانی و پدیده‌های عینی در عینیت خارجی پیاده شده، رسوخ پیدا کند. » و شاهد مکمل آنکه، صاحب اثر به تاریخمندی و به قول جناب دکتر جمشیدی به ضعف یا قوت تاریخی فرهنگ‌ها توجه داشته‌اند. چراکه در صف ۵۷۱ اساساً از دو نوع فرهنگ سخن گفته‌اند: فرهنگ‌های نوپدید و فرهنگ‌های قدکشیده از دل تاریخ. درواقع مشکل در حیطه تصوری است که آقای دکتر جمشیدی از "تراکم" به ذهن آورده‌اند. اگر تراکم تاریخی را تراکم طولی بدانیم، در اینجا سخن از تراکم در عرض و در یک زمان واحد است و این از قضا شرط تحقق فرهنگ است. ادامه دارد....ان‌شاءالله. به قلم عباس حیدری پور؛ دانش‌آموخته حوزه علمیه قم @abbas_heidaripour
پاسخ سوم به یادداشت دکتر مهدی جمشیدی درباره کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ(۳) 🙏پیش از هرگونه ادامه بحث از دو مطلب در دو یادداشت قبلی‌ام از محضر دکتر جمشیدی و نیز خوانندگان عذرخواهم: اول) اینکه از عبارت «منصفانه نیست» در یادداشت اول استفاده کردم؛ طبعاً مراد از این عبارت وجود قصد عامدانه در نزد دکتر جمشیدی گران‎قدر برای نسبت دادن امری بدون اعتقاد به آن نبوده است بلکه ایشان از روی بررسی و اعتقاد خود، واقعاً اثر مورد بحث را بر پایه انگاره‌های استاد مطهری یافته‌اند. واضح است که "منصفانه نبودن" در هر دو وجه(اعلام نظر صادقانه‌ای که مطابق واقع نمی‌دانیمش و می‌گوییم این نظر منصفانه نیست و نیز اعلام نظر غیرصادقانه‌ای که طبعاً بازمطابق واقع نمی‌دانیمش) به کار می‌رود ولی به همین میزان که ممکن است شائبه اراده انتساب عدم صدق در کاربست این واژه به وجود آمده باشد، عذرخواهی را ضروری می‌سازد. درواقع مراد همان مطابق واقع نبودن این داوری دکتر جمشیدی، دست‌کم از نظر حقیر است. دوم) بابت آنچه در در یادداشت دوم در بندهای دوم و سومش نگاشته شده و لحن ایراد مطالب قدری از مسیر احترام دور شده و صمیمیت بیش از حد یافته و رعایت شأن جناب دکتر آن طور که شایسته بوده، انجام نگرفته، عذرخواهی می‌کنم. ⏪در مطلب اول در پاسخ یادداشت‌های دکتر جمشیدی نوشتم که قضاوت ایشان مبنی بر ابتنای اثر کتاب چیستی و نحوه فرهنگ بر انگاره‌های شهید مطهری درست نیست و شواهدی برای آن ذکر کردم. اما از آنجا که در یادداشت دومشان، خود ایشان به متن این اثر جدید ورود کرده بودند، عمدتاً حقیر هم در یادداشت دوم به نقد، این برداشت‌های ایشان پرداختم. اکنون ادامه نقد یادداشت‌های ایشان: ۱.در بند ۳ یادداشت دومشان نگاشته‌اند که اتفاق و اجماع مهم‌تر از انباشت‌شدگی است. اولاً همچنان‌که توضیح داده شد انباشت‌شدگی شرط قوام فرهنگ است. بی‌انباشت‌شدگی معانی، فرهنگی ظهور نمی‌کند. ثانیاً به‌هیچ روی در این اثر جدید، (حسب به تعبیر ایشان) به اجماع و همراهی و اتفاق و به تعبیر خود کتاب «تقبل» و «پذیرش» و «تسالم» عمومی بی‌توجهی نشده است؛ در کل کتاب از تقبل ۶۸ بار، از تسالم ۱۰ بار، از پذیرش ۱۵۸بار(کلمه پذیرفته هم جداگانه ۵۰ بار، کلمه...) سخن گفته شده است. آن قدر این شرط پذیرش و تقبل در اثر جناب استاد حین تدوین پررنگ بود که این حقیر بارها سعی کردم با تعابیر دیگر از شدت به‌چشم آمدن آن بکاهم. البته خالی از لطف نیست که یادآوری کنم در تعریف فرهنگ در همان ص ۳۰۰ سخن از قید "به‌شکل عمومی" آمده است و در ص ۳۰۳ و ۳۰۴ این قید که همان اتفاق و اجماع است، مورد توضیح و بررسی مفصل قرار گرفته است. ۲.در بند یادداشت دوم، دکتر جمشیدی متذکر شده‌اند: «مقصود از "غالب" و "حاکم" بودن، این نیست که باید فقط آنچه که به‌طور مطلق در "همۀ جامعه"، مستقر است را فرهنگ دانست، بلکه چه‌بسا "پاره‌های جامعه" نیز "ارزش‌های فرهنگیِ خاص" داشته باشد و در این حالت باید از "خُرده‌فرهنگ" سخن گفت. پس خصوصیّت "عمومیّت" نیز، شرط مطلق نیست». اینجا سه نکته مطرح است یکی بحث از معنای اتفاق و پذیرش عمومی در یک جامعه و دیگری خرده‌فرهنگ و سوم نتیجه‌ای که گرفته‌اند. هر دو نکته اول یکی در همان ص ۳۰۴(درباره عدم ضرورت غالب بودن و نه شمول صددرصدی در همه موارد تقبل عمومی) و دیگری در صفحه ۲۵۴ و ۲۵۵(درباره خرده ‌فرهنگ) مورد غفلت نبوده است. (البته درباره دومی، مواضع دیگری هم اشاره شده است مانند ص ۵۹۲). ۳.اما نتیجه‌ای که می‌گیرند: " چون چیزی به نام خرده فرهنگ در میان است پس خصوصیت عمومیت نیز شرط مطلق نیست"؛ اشکال این سخن و لازمه‌اش این خواهد شد که جامعه متشکل از خرده فرهنگ‌های متداخل است و هیچ حیث وحدتی در کار نیست و اگر از فرهنگ این جامعه سخن گفته می‌شود کاملاً امری فرضی و اعتباری در میان است! به عبارت دیگر پذیرش خرده فرهنگ یک مطلب درست است ولی نباید آن را تا آن اندازه گسترد که وحدت فرهنگ یک جامعه را خدشه‌دار کند؛ حتماً هر جامعه‌ای در مجموعه‌ای از معانی اشتراک و تقبل واحد دارند. پس عمومیت شرط مطلق است والا فرهنگ واحد، فرضی و غیرواقعی خواهد شد. ادامه دارد...ان شاءالله 🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانش‌آموخته حوزه علمیه قم @abbas_heidaripour
پاسخ چهارم به یادداشت دوم دکتر مهدی جمشیدی(۴) 🔰در یادداشت سوم دو بحث انباشت معانی به عنوان شرط ضروری شکل‌گیری فرهنگ و نیز نسبت خرده فرهنگ و تقبل عمومی نسبت به معانی فرهنگی، مورد بررسی قرار گرفت. اکنون ادامه مباحث ناظر به یادداشت دوم دکتر جمشیدی تقدیم می‌گردد: ۱. در بند ۵ یادداشت دوم اشکال شده است که فرهنگ فقط فاهمه عمومی نیست زیرا فرهنگ منحصر در امر ذهنی نیست و هم شامل امر فهم‌شونده است و هم از نوع خلقیات و روحیات و هم از نوع رفتارها و کردارها. درپاسخ باید گفت اولاً صاحب اثر توضیح داده‌اند که دلیل استفاده‌شان از تعبیر فاهمه عمومی این است که می‌خواهند از فهم فرهنگ به مثابه امر ذهنی فاصله بگیرند.(ص ۳۰۴-۳۰۵). از زاویه دیگر، صاحب اثر در ص ۱۴۰ تا ۱۴۳ مراد خویش از کلمه معنا و گسترۀ مرادشده از آن را توضیح می‌دهد از جمله می‌گوید: «معنا در اصطلاح ما گسترده‌تر از مفاهیم ذهنی است و شامل تمایلات، احساسات و عواطف نیز می‌گردد... برخی تصور می‌کنند که اطلاق معنا بر امور عاطفی به کج‌تابی زبان باز می‌گردد؛ درحالی‌که این امور حقیقتاً جزئی از ساحت معنا هستند...اراده و تمامی مراحل قبل از آن را جزء ساحت معنا می‌شماریم...به هر روی معنا در این اصطلاح اوضاع و احوالی را که هنگام فعل در نفس روی می‌دهد در بَرمی‌گیرد. این اوضاع و احوال شامل بینش‌ها و باورها، ارزش‌ها، اطلاعات، تعلقات، تعشقات و عواطف، نفسانیات، اهداف، عادات، و الگوهای ذهنی، رفتارهای مهارتی و هرچه قبل از عمل است و در عمل سریان پیدا می‌کند، می‌شود.» بدین‌ترتیب وقتی از معنای حاضر در فاهمه عمومی سخن گفته می‌شود خود معنا با این سعه‌اش را باید در نظر گرفت. از همه این‌ها مهم‌تر آن است که عنوان "عینیت فرهنگ" از ص ۳۱۱ تا ص ۳۲۲ یک سرفصل مستقل را به خود اختصاص داده است و برهمین اساس می‌توان گفت از نظر استاد یزدان‌پناه حتی فرهنگ وارد عرصه عینی می‌گردد. در این مورد، بیشتر خواهم نوشت. ۲. اما بازگردیم به این‌که اگر ما بودیم و تنها تعریف ص ۳۰۰ آیا می‌توانستیم بگوییم صاحب اثر فرهنگ را امر ذهنی می‌داند زیرا از فاهمه عمومی سخن گفته است. پاسخ ساده است؛ اجازه بدهید تعریف ص ۳۰۰ را ذکر کنیم: «فرهنگ انباشت معنا به‌شکل عمومی در فاهمه عمومی و در کنش‌های اجتماعی و ساخت عینی اجتماعی است.»؛ واضح است که حتی اگر فاهمه را مساوی ذهن بگیریم –که آوردیم از منظر صاحب اثر این‌گونه نیست- بازهم باید گفت از نظر ایشان، فرهنگ حتی در ‌کنش‌های اجتماعی و نیز ساخت‌های عینی اجتماعی وجود دارد. پس خلاصه آنکه، از توضیحات بند قبل و حاضر این نوشتار آشکار است که از ایراد آقای دکتر جمشیدی در بند ۵ یادداشت دومشان موجه نیست. (ایرادشان این بود که فرهنگ فقط در فاهمه نیست و نشان دادیم که استاد یزدان‌پناه فرهنگ ورای فاهمه را هم پذیراست و به علاوه فاهمه را به معنایی بسیار گسترده‌تر از ذهن می‌گیرد). ادامه دارد....ان‌شاءالله 🖊 به قلم عباس حیدری پور؛ دانش‌آموخته حوزه علمیه قم @abbas_heidaripour
پاسخ پنجم(۵) به یادداشت دکتر مهدی جمشیدی دربارۀ کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ ❇️ در پاسخ اول به یادداشت نخست دکتر جمشیدی تلاش کردم برخی از وجوه تفاوت انگاره‌های فرهنگ‌شناسانه کلان استاد یزدان‌پناه با معلم شهیدمان، شهید مطهری، معرفی کنم که از جمله آن: 1️⃣ورود کتاب جدید استاد یزدان‌پناه به «وجودشناسی فرهنگ»، و 2️⃣انجام تحلیل بر پایه «معنا و معناداری» و نبود هیچ‌یک از این دو ورود در آثار شهید مطهری بود. به علاوه به داوری کتاب جدید درباره 3️⃣عدم کفایت تحلیل شهید از جامعه مبتنی بر «منِ اجتماعی» اشاره گردید. اینک به یک تفاوت‌ دیگر اشاره می‌شود: 4️⃣روح‌وارگی فرهنگ در نزد شهید مطهری و تلقی متفاوت استاد یزدان‌پناه: ۱.استاد یزدان‌پناه در سراسر اثر جدیدشان با تلقی روح‌واره از فرهنگ مخالفت کرده، آن را ناکافی می‌دانند زیرا از نظر ایشان «فرهنگ تنها در ساحت باطنی و درونی جامعه نمی‌ایستد بلکه در کنش و ساختار اجتماعی هم موج می‌زند و گاه به صورت یک متن مورد پذیرش عمومی، صورتی عینی نیز می‌یابد. ازاین‌رو تعابیری چون روح و بدن نیز برای تبیین این نحوۀ وجود چندان رسا نیستند.»(ص ۸۳)، نیز ذیل بحث «جامعه و فرهنگ» آورده‌اند که:«جامعه به‌سان ساحت انسانی، ساحت‌های عینیِ مادی و ساحت‌های روحی دارد. فرهنگ به‌سان روح جامعه است و همانند روح در عینیت مادی جامعه حضور دارد....البته فرهنگ ویژگی‌هایی دارد که تعبیر روح برای آن نمی‌تواند کامل باشد. رابطه فرهنگ و جامعه، بیش از رابطه روح و بدن است و استفاده از تعبیر روح جامعه برای فرهنگ تنه از باب تمثیل می‌تواند صحیح باشد.»(ص ۲۶۱) یا در جایی دیگر ذیل بحث «روح و جسم جامعه» آورده‌اند:«به اشتراک‌گذاشتن معنا، روح جامعه و مشارکت عینی، بدن آن را شکل می‌دهد. البته ادبیات روح و بدن کافی نیست. نوعی درهم‌تنیدگی میان مشارکت عینی و مشارکت معنایی وجود دارد که امکان توضیحش براساس ادبیات روح و بدن نیست.»(ص ۲۶۹-۲۷۰ ). نیز ذیل بحث «فرهنگ و روح جامعه» آورده‌اند: «لازمۀ قائل شدن به عمق فاهمه پذیرش نوعی«روح جامعه» است... این عمق فاهمه، باطن و روح جامعه محسوب می‌شود... جالب این است که برخی فرهنگ‌شناسان و جامعه‌شناسان در بحث از فرهنگ در همین نقطه توقف کرده‌اند و فرهنگ را صرف روح جامعه دانسته‌اند زیرا تلقی ایشان از فرهنگ منحصر در اندیشه و احساسات و مانند این دو بوده است. ولی فرهنگ علاوه بر این روح، حاصل سرریز روح در سطوح بعدی(اعم از پدیده‌های فرهنگی متصل به روح) که معنا در آن‌ها موج می‌زند و سپس امور فرهنگی منفصل از روح که یا معانی در آن‌ها عینیت یافته(مانند امور اِبرازی منفصل) و یا در آن‌ها موج می‌زند، نیز هست.»(ص ۵۳۷-۵۳۸) و نیز ذیل زیرتیتر بعدی افزوده‌اند:«سطح سوم فاهمۀ عمومی و فرهنگ، عملاً به معنای پذیرش هویت عینی، مستقل، غیرذهنی و غیر روحی فرهنگ و فاهمۀ عمومی می‌باشد....این همه در حالی است که غافلان از این ساحت، خود بر اثرگذاری پدیده‌هایی مانند فیلم، متن مرجع، نماد و مانند آن‌ها معترف هستند.»(ص ۵۳۸) ۲.تا اینجا نشان داده‌ایم که دو تلقی از فرهنگ وجود دارد؛ یکی فرهنگ را روح جامعه می‌داند و دیگری با این تلقی مخالف است. حال پرسش این است که استاد یزدان‌پناه با این تلقی نسبتاً مشهور از فرهنگ و جامعه که فرهنگ را روح جامعه و شخصیت آن می‌داند چه می‌کند؟ درواقع ایشان روح جامعه را همان روح فرهنگ می‌داند. به عبارت دیگر چون فرهنگ را دارای لایه‌های متعدد و ازجمله یک لایه باطنی(عمق فاهمه) می‌دانند، همین لایه باطنی را روح فرهنگ می‌دانند. پس فرهنگ روح جامعه نیست بلکه بخشی از آن، روح جامعه است. البته درباره هویت و به تعبیری شخصیت جامعه و فرهنگ، این را نه فقط روح فرهنگ بلکه چگونگی بسط روح در لایه‌های بعدی یعنی لایه میانی و لایه رویین فرهنگ می‌دانند؛ «دلیل اینکه هویت منحصر در لایۀ بنیادین نیست آن است که پیش از این گذشت؛ لایۀ بنیادین در لایه‌های پایین‌تر به گونه‌های متفاوت می‌تواند آشکار شود و حتی سلیقه‌های اجتماعی در شکل بسط لایۀ بنیادین مؤثرند.»(ص ۴۸۹-۴۹۰) درباره اینکه مبنای این تلقی متفاوت از فرهنگ به چه چیز برمی‌گردد ان‌شاءالله در یادداشت‌های بعدی نکاتی تقدیم خواهد شد. 🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانش‌آموخته حوزه علمیه قم @abbas_heidaripour
پاسخ ششم(۶) به یادداشت دکتر مهدی جمشیدی درباره کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ 🔃 در نوشته‌های قبلی به "چهار" تفاوت تلقی استاد یزدان‌پناه از فرهنگ در مقایسه با نظریات شهید مطهری اشاره شد. در این نوشتار تفاوت پنجم گزارش می‌شود: 5⃣ مخالفت با تلقی از فرهنگ به‌مثابه امر صرفاً معنوی: ۱. نویسنده کتاب «نظریه فرهنگی استاد مطهری» یکی از مبانی نظری فرهنگ‌شناسی شهید مطهری را «غیرمادی دانستن اجزای فرهنگ»(ص۷۷) دانسته‌اند و توضیح داده‌اند که این تلقی در گرو تلقی روح‌وار از فرهنگ است که باعث نفی پدیده‌ای به نام «فرهنگ مادی» می‌گردد. و در انتها هم در مقام پاسخ به این پرسش که درباره برخی اجزای مادی و محسوس فرهنگ با این تلقی غیرمادی چه می‌توان گفت، پاسخ داده‌اند: «چنین مقولاتی، «تظاهرات و تجلیات فرهنگ» هستند و نه خود «فرهنگ»»(ص۷۸) و یا در مقدمه این اثر، با تفکیک بین «امر فرهنگی» و «فرهنگ»، مفهوم اولی را اعم از فرهنگ می‌گیرند و می‌نویسند:«بسیاری از واقعیت‌های جهان اجتماعی ذاتاً جزئی از «فرهنگ» به‌شمار نمی‌آیند، اما به‌سبب اینکه عرضاً، «دلالت فرهنگی» دارند، «امر فرهنگی» قلمداد می‌شوند...»(ص۵۰-۵۱) ۲. در نقطه مقابل این تلقی، تلقی صاحب اثر جدید است که در یادداشت پیشین گذشت که نه ریشه این سراسر معنوی دیدن یعنی تلقی روح‌وار از فرهنگ را پذیرفته است و نه خود این معنوی بودن فرهنگ را: غیر از آنچه که در پاسخ چهارم دربارۀ ورای فاهمه بودن فرهنگ در کنش‌ها و ساخت‌های عینی اجتماعی از نظر ایشان مورد اشاره تفصیلی قرار گرفت، سرفصل اختصاصی با عنوان «عینیت فرهنگ» ذیل فصل چهار کتاب طی صفحات ۳۱۱ تا۳۲۲ و به‌ویژه تیتر نحوۀ وجود مجرد-مادی فرهنگ(۵۳۵-۵۳۷) به خوبی نظر مغایرشان مبنی بر اختصاص فرهنگ به امور معنوی را نشان می‌دهد. در اینجا دو پرسش وجود دارد. اول اینکه) کدام مبنای فلسفی از عینیت فرهنگ پشتیبانی می‌کند؟ دوم آنکه) با وجود عدم انکار برخورداری امور مادی از جهت فرهنگی، توضیح و تفسیر قائلان به معنوی بودن تام و تمام فرهنگ، از کدام پشتوانه فلسفی بهره‌مند است؟ ۳. پشتوانه فلسفی عینیت فرهنگ: پشتوانه اصلی این اندیشه، تلقی صدرایی از نسبت روح و بدن است. البته این تلقی ریشه در تلقی خاصی دارد که اندیشه دینی و عرفانی و بالتبع فلسفی از نسبت باطن و ظاهر، در میراث فکری ما ایجاد نموده است(فعلاً از پایه اصلی بحث می‌گذریم). در نگاه صدرایی چون «بدن نازلۀ روح» است(تعابیر روح متجسد و جسد متروح در سنت فکری ما شناخته شده است)، نفْسِ انسانی می‌تواند با همه احوالات خویش در مرتبۀ نازله‌اش -که بدن است- حاضر شود. به‌علاوه براساس اندیشه «اتحاد عمل و عامل»، هر فعل انسانی امتداد و بلکه گسترش نفس به وراء وضع پیشین خویش است و حتی چه به لحاظ موقف و چه به لحاظ امتداد می‌توان از مبنایی چون «غرق در خارج بودن روح» سخن گفت. بدین‌ترتیب آنچه در درون آدمی می‌گذرد، می‌تواند در فعل متصل و منفصل او(در امور منفصل ازجمله به خاطر اینکه معلول شیء، منعکس‌کننده احوال شیء است) حاضر شود. در کتاب جدید استاد یزدان‌پناه، تقریر این مسئله به‌خلاف این سطور که به‌سرعت اشاره شد، تفصیلاً از جمله در صفحات ۱۵۸ تا ۱۶۲ و نیز صفحات ۵۲۹ تا ۵۳۷ آمده است. ۴. همچنان‌که در نقل قول بند ۱ نوشتار حاضر مشاهده می‌شود چون نمی‌توان حیث فرهنگی بسیاری امور مادی را انکار کرد، قائلان به معنوی بودن تمام‌عیار فرهنگ باید راه‌چاره‌ای بیابند؛ راهی که دکتر جمشیدی یافته‌اند تفکیک بین امر فرهنگی از خود فرهنگ یا تفکیک پدیده دارای دلالت فرهنگی از خود فرهنگ یا به تعبیری دیگر تفکیک بین «تظاهرات و تجلیات خود فرهنگ» از فرهنگ است. آیا این راه‌ها، مبنایی فلسفی می‌تواند داشته باشد؟ منشأ این دلالت چیست؟ به عبارت دیگر حیث فرهنگی امر مادی و عینی که حسب فرض آن را جزو فرهنگ نمی‌دانیم از کجا برمی‌خیزد؟ یا به تعبیر دیگر چگونه امری مظهر و تجلی‌گاه فرهنگ می‌گردد؟ از باب حدس عرض می‌کنم که چون حسب فرض، نه در این اشیاء و نه در آن چیزهایی که همراه آن‌هاست، چیزی وجود ندارد؛ تنها مستمسک، جعل و اعتبار است. و اگر این‌گونه باشد، آیا این، تلاشی برای بازخوانی نظریه علامه طباطبایی در حوزه اعتباریات نخواهد بود؟ و اگر هست، تفاوت تقریر مورد پسند از آنچه امثال دکتر مصلح درمورد نظریه اعتباریات علامه اظهار داشته‌اند، در کار دیده شده است یا خیر؟ البته در کتاب «نظریه فرهنگی استاد مطهری» خبری از جست‌وجوی پاسخ این پرسش‌ها نیست و ازاین‌رو، اینکه قائلان به غیرمادی بودن فرهنگ، بدین حدس‌ها و لوازمشان راضی‌اند یا خیر، نامعلوم است. امید که به‌زودی در این باب اگر تأمل و توسعه‌ای وجود دارد فضای مباحثات مرتبط، از آن برخوردار شود. ادامه دارد...ان شاءالله 🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانش‌آموخته حوزه علمیه قم @abbas_heidaripour
پاسخ هفتم(۷) به یادداشت دکتر مهدی جمشیدی درباره کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ 🔄پس از اشاره به پنج تفاوت انگاره‌های مطرح در کتاب جدید استاد سیدیدالله یزدان‌پناه با روایت کتاب نظریه فرهنگی استاد مطهری از فرهنگ‌شناسی ایشان، اکنون به تفاوت ششم اشاره می‌گردد: 6️⃣مخالفت با انسجام درونی اجزای فرهنگ با یکدیگر ۱. نویسنده کتاب نظریه فرهنگی استاد مطهری ضمن برجسته‌کردن «انسجام درونی اجزای فرهنگ با یکدیگر» به عنوان یکی از مبانی نظری فرهنگ‌شناسی استاد مطهری، ذیل آن آورده‌اند: «فرهنگ دربردارنده اجزا و عناصری است که یک مجموعه منسجم را تشکیل می‌دهند نه یک مجموعه متفرق. به بیان دیگر، اجزای فرهنگ پیوند و اتصال منطقی با یکدیگر دارند و تضاد و تعارضی میان آن‌ها نیست. آنچه که این انسجام درونی را سبب می‌شود، حاکمیت «روح واحد» بر مجموعه عناصر فرهنگ است... این ایده بر «همگونی درونی اجزای سازنده فرهنگ با یکدیگر» دلالت دارد؛ ازاین‌رو، فرهنگ درعین‌حال که یک «ساختار واحد» است، از نظر اجزای درونی، همگون است.»(ص ۸۱-۸۲) ۲. در مقابل استاد یزدان‌پناه به نظر می‌رسد نگاهی متفاوت دارد. می‌خوانیم:«بسط فرهنگ و گسترش آن ممکن است دلایل عقلانی و منطقی تمام‌عیاری نداشته باشد.»(ص ۳۴۲)، یا «عقلانیت در فرهنگ، عقلانیت فلسفی نیست و می‌تواند فرهنگ به اشتباه چنین کرده باشد و با آن زندگی کند.»(ص ۴۴۲) یا «آنچه در فرهنگ مهم است شکل‌گیری فهم عمومی اجتماعی است و این فهم ضرورتاً روندی عقلانی یا منطقی ندارد.»(ص ۴۴۶) یا در مقام توضیح نسبت لایه میانی با لایه بنیادین می‌خوانیم:«این لایه هم بسط همان لایۀ بنیادین است البته بسط معقول فرهنگی(آن‌گونه که جامعه می‌فهمد) و نه بسط فلسفی(نه آن‌گونه که لوازم و نتایج نفس‌الامری اقتضا می‌کند)؛ زیرا در تبدیل یک اندیشه کلان به‌شکل سبک زیست ویژه، الزاماً پاسخ واحد و گونه واحد وجود ندارد...این بسط ممکن است حتی براساس سلیقۀ اجتماعی یا مجموعه‌ای از عوامل دیگر شکل گرفته باشد»(ص ۴۵۰-۴۵۲) یا درج نموده‌اند که: «فرهنگ از احکام فیلسوفانه، بسط‌های منطقی و شکل‌یافتۀ ذهنی ما تبعیت نمی‌کند. در این تحلیل می‌باید میان وضعیت فرهنگ معطوف به تمدن و فرهنگ غیرمعطوف به تمدن تفاوت قائل شد؛ زیرا در وضع غیرتمدنیِ فرهنگ، ممکن است فرهنگ خودی از فرهنگ غیر، عناصری را دریافت کند و درعین‌حال صدسال هم این عنصر ناهمگون بلکه متعارض در کنار عناصر قبلی زیست داشته باشد»(ص ۴۵۴-۴۵۵) یا درباره لایه ظاهری فرهنگ نوشته‌اند:«در لایۀ سوم و رویین هم نوعی بسط معقول فرهنگی لایه‌های بالاتر فرهنگ(اول و دوم) در میان است، اما بسطی که لزوماً به گونه، شکل و مدل واحد نیست؛.. از این‌رو با فرض مشابهت دو جامعه در لایه‌های بنیادین و میانی فرهنگ، الزاماً لایۀ ظاهری و رویین یکسانی نخواهند داشت.»(ص ۴۵۶) و نیز ذیل عنوان «تقدم رتبی لایه‌ها[ی فرهنگ] و امکان تأخر شکل‌گیری لایۀ بنیادین» آورده‌اند: «در توصیف لایه‌های فرهنگ حتی در نام‌گذاری، نوعی ترتب رتبی بین لایه‌ها تصویر شد چنانکه ابتدا لایۀ بنیادین و سپس دو لایۀ میانی و ظاهری قرار می‌گیرد، اما چنین تقدم رتبی به معنای این نیست که در هر شرایطی ابتدا لایۀ بنیادین شکل می‌گیرد و بعد لایه‌های دوم و سوم؛ ای‌بسا یک جامعه با تفاهم و تعلقی به یک امر –آن هم در لایه ظاهری- تکون، انسجام و هویت خود را گره می‌زند و سپس براساس همین امر، لایه‌های قبل‌تر را ایجاد می‌کند...لذا امکان تأخر شکل‌گیری لایۀ بنیادین از لایه‌های بعدی به‌راحتی قابل اذعان است.»(ص۴۷۳-۴۷۶) یا ذیل عنوان «انسجام‌طلبی فرهنگ علت بنیادسازی و بنیادخواهی فرهنگ» آورده‌اند:«نوع فرهنگ‌ها طالب انسجام معانی متفاهم خود هستند و لذا بین لایه‌های فرهنگ ارتباط رتبی وجود دارد و در شرایطی که فرهنگ فاقد لایه‌ای بنیادی‌تر است به سمت تولید و فراهم‌کردن بنیاد می‌رود. فرهنگ، خواهان انسجام لایه‌های رویین خود با این بنیادها است و با یافتن بنیادهای متناسب، آرام می‌گیرد. به‌عبارتی هر فرهنگی بعد از تمام تکانه‌ها و تنش‌ها باید آرام بگیرد؛ امری که در لایۀ بنیادین رخ می‌دهد.»(ص ۴۷۷)، مهم‌تر آنکه در ذیل عنوان بعدی(«روی‌دادن اصلاح نهایی فرهنگ در فرهنگ تراز تمدنی») نگاشته شده است: «هرگاه فرهنگ تعارضی در خود بیابد به‌واسطۀ انسجام‌طلبی درصدد اصلاح و تعمیر برخواهد آمد. هر میزان بسط فرهنگی افزوده شود عناصر غیرمتلائم بیشتر خود را نمایان می‌سازد...در وضعیت تمدنی که لازمۀ آن بسط فوق‌العادۀ فرهنگ است، عملاً این تناقضات و عدم تلائمات بیش از هر زمان دیگر آشکار می‌شود...وضعیتی که ممکن است به‌لحاظ زمانی پانصد سال یا صدسال یا کمتر و بیشتر به درازا بکشد و حتی ممکن است برخی فرهنگ‌ها وارد آن نشوند و عملاً فرصت بسط کافی نیابند.»(ص ۴۷۹). ادامه دارد...ان‌شاءالله 🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانش‌آموخته حوزه علمیه قم @abbas_heidaripour
پاسخ هشتم(۸) به یادداشت دکتر مهدی جمشیدی درباره کتاب چیستی و نحوه وجود فرهنگ ⏭در پاسخ قبل به بحث تفاوت نظرگاه اثر جدید و نگاه استاد مطهری حسب روایت کتاب ارزشمند«نظریه فرهنگی استاد مطهری» درباره «انسجام فرهنگ» پرداختیم و عملاً با نقل قول مشبع از متن کتاب جدید استاد یزدان‌پناه، این تفاوت را آشکار کردیم. این تفاوت البته تفاوتی ظریف و همزمان مهم در توصیف و فهم فرهنگ است. ☑️اگر بخواهیم به استناد نقل قول‌های تقدیمی نتیجه‌گیری کنیم، موارد زیر قابل ذکر است: ۱. همچنان‌که پیداست نقاط تمایز عبارت است از اینکه: اولاً) گرچه استاد یزدان‌پناه نوعی انسجام را برای فرهنگ می‌پذیرد اما بیش از اینکه بخواهد از انسجام قطعی فرهنگ سخن بگوید از انسجام‌طلبی فرهنگ سخن می‌‌گوید و فرق بین انسجام به‌عنوان یک نتیجۀ حاضر و آماده و انسجام‌طلبی به‌عنوان یک فرایند جاری در فرهنگ بسیار واضح است. ثانیاً) هر فرهنگی همیشه و در هر موقفی در وضعیت انسجامی قرار ندارد. ای‌بسا فرهنگ‌ها که عناصر معارض را با هم جمع می‌سازند و درعین‌حال تفطنی به وجود این عناصر ندارند، یعنی متفاهم عمومی عدم انسجام را نمی‌بیند ولی درواقع با حضور عناصر معارض و نامنسجم مشغول زیست است. ثالثاً) حد اعلای انسجام وصف برخی فرهنگ‌هاست؛ فرهنگ‌هایی که در موقف تمدنی قرار دارند. اما فرهنگی که به موقف تمدنی نرسیده است به این حد از انسجام نیز نمی‌رسد. رابعاً) روند انسجام‌یافتن فرهنگ هم ضرورتاً با تقدم شکل‌گیری لایه‌های عمیق‌تر فرهنگ آغاز نمی‌شود. خامساً) با این تفاصیل ضمن پذیرش انسجام‌طلبی فرهنگ‌ها می‌توان از تشکیکی بودن انسجام در فرهنگ‌ها سخن گفت؛ شدت و حدت انسجام در برخی فرهنگ‌ها بیش از دیگر فرهنگ‌هاست. سادساً) همان‌گونه که خود فرهنگ سیال و پویاست، انسجام هر فرهنگ هم سیال و پویا خواهد بود. با بسط فرهنگ شدت انسجام افزایش خواهد یافت. البته درصورت ورود عناصر معارض جدی و عدم تفطن و توجه فرهنگ، ممکن است مسیر معکوس شده، از انسجام فرهنگ نسبت به موقف و زمان پیشین کاسته شود. ۲. وجود برخی تعارض‌های نفس‌الامری در فرهنگ(علی‌رغم شخصیت خاص آن فرهنگ) به‌ویژه با قید عدم تفطن اصحاب فرهنگ بدان تعارض، پدیده‌ای غریب نیست. بر سبیل مثال، در کنش و زیست فرد انسانی هم، چنین است. یعنی با اینکه انسان هویت و شخصیت واحد دارد و هر شخصی منحصر به فرد است، اما این باعث نمی‌شود تمام کنش‌های او(چه جوانحی و چه جوارحی) کاملاً یک‌پارچه و منسجم گردد. به‌عنوان مثال گاه از فرد مؤمن، گناه سر می‌زند و گاه از شخص کافر، فعل نیکو. مضمون آیات و روایات هم شاهد بر چنین وضعی است. در فرهنگ هم، حتی با اذعان به شخصیت خاص آن فرهنگ، ضرورتاً انسجام و هماهنگی تام و تمام نیست و حتی وجود عناصر معارض قابل اذعان است. البته شخصیت واحد سعی می‌کند این فقدان تعارض‌ها را پس بزند ولی ضرورتاً در هر لحظه و هر موقف تمام تعارض‌ها حذف نمی‌شود زیرا یا فرهنگ بدان تفطن ندارد یا پس‌زدن آن گاه امری تدریجی است و به خاطر عمق پدیده فرایندی زمان‌بر خواهد بود و در این اوان طبعاً انسجام کمتری در میان است. ۳. باتوجه به اینکه در نوع فرهنگ‌ها حداکثر می‌توان از انسجام‌طلبی سخن گفت و نه انسجام بالفعل، به‌شکل اولی هم نمی‌توان مدعی تشکیل یافتن فرهنگ از عناصر همگون شد. زیرا انسجام اعم از همگونی است چه اینکه عناصر ناهمگون(و نه معارض) هم در یک هیئت ترکیبی وحدت‌یافته خالق انسجام خواهند بود. 💠جمع‌بندی پاسخ‌ها: نقطه تأکید این مجموعه پاسخ‌های هشت‌گانه به دو یادداشت دکتر مهدی جمشیدی این بوده که نشان دهد برخلاف ادعای یادداشت اول ایشان -که کتاب جدید استاد یزدان‌پناه را صرف بسط نظریه فرهنگی استاد مطهری ره تلقی نموده است-، کتاب جدید دست‌کم در شش موضوع اساسی با نگاه‌های فرهنگ‌شناسانه استاد مطهری متفاوت است. این امر با ارجاع به متن کتاب جدید و مقایسه با نظریات استاد مطهری حسب گزارش کتاب نظریه فرهنگی استاد مطهری صورت گرفت. به‌علاوه در پاسخ دوم تا چهارم هم تلاش شد ایرادات دکتر جمشیدی در یادداشت دومشان بر تعریف اولیه عرضه‌شده در کتاب جدید در صفحه ۳۰۰ این کتاب، پاسخ داده شود. 🌾لازم است در پایان این هشت‌گانه از آقای دکتر مهدی جمشیدی که با لطف خویش موجبات این گفتگوی مکتوب را فراهم نمودند و همچنین باعث ایجاد انگیزه برای علاقه‌مندان فرهنگ‌شناسی کلان جهت پی‌جویی این اثر جدید گشته‌اند، کمال امتنان را داشته باشم. 🤲از خدای متعال برای ایشان و قلم دغدغه‌مندشان تداوم توفیقات و اثرگذاری بیش‌ازپیش برای صلاح و اصلاح جامعه‌مان را خواهانم. 🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانش‌آموخته حوزه علمیه قم @abbas_heidaripour
🌾🥀معجزۀ مظلومیت ۱. داستان مبارزه موسی ع و فرعونیان، داستانی پربسامد در کتاب هدایت ماست. شاید سرّ این همه تکرار وجود خطرات مشابه در مسیر هدایت بشر باشد ازاین‌رو می‌توان برای اکنون و زمانۀ حاضر هم از این ماجرا درس‌ها گرفت. در مطالعه مواجهات حضرت موسی ع و فرعون به‌وضوح متوجه می‌شویم که فرعون خدای جنگ روانی است و با نکرائی خاص (نکراء مفهومی است که حضرت امیر ع برای توصیف تدابیر شیطانی معاویه استفاده می‌فرمایند و از کاربست کلمه عقل درباره آن پرهیز می‌‌کنند) پی‌درپی درصدد مقابله با احتجاجات موسی و هارون علیهما السلام است. اکنون درصدد نشان دادن این وجه از تلاش‌های فرعونیان نیستیم. ۲. سه صحنه پیاپی را مرور کنیم: 🐉⚡️صحنۀ اول: موسی ع معجزات را به میدان می‌آورد. این معجزات آن‌چنان واضح و دهشتناک است، فرعون را نگران می‌کند که مبادا اطرافیان درباری به‌سوی موسی ع متمایل شوند؛ به ایشان خطاب می‌کند: إِنَّ هَذَا لَساحِرٌ عَلِيمٌ/ يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِۦ فَمَا ذَا تَأْمُرُونَ/(شعراء: ۳۴ و۳۵)؛ او با ستودن موسی ع و همزمان انتساب او به سحر و به بازی گرفتن مشورت ایشان هم درصدد یافتن راه‌حل است و هم شکستن رعب و اعجابی که در جان‌های درباریان نشسته است. راه‌حل ظاهراً پاسخ می‌دهد: پس از مشاجرات و پچ‌وچچ می‌گویند فعلاً مهلتی بگیر و بعد برو سراغ هر ساحری توانمندی در اقصی نقاط کشور و آن‌ها را به نزد خود بخوان.... صحنۀ دوم: مقابله بزرگ ساحران فرعونی با موسای یکه و تنها آغاز می‌شود. اما موسی ع به اعجاز الهی بر ساحران غلبه می‌کند و ساحران که حقانیت موسی را دریافته‌اند به سجده می‌افتند و می‌گویند به رب العالمین ایمان آوردیم. فرعون که صحنه نبرد را اکنون دوبار باخته است؛ هم در میدان نبردی که خود پیشنهاد داده و در حضور مردم مغلوب شده است و هم نیروی انسانی که نوک پیکان مقابله‌اش بودند، عصبانی در موضعی خدایی قرار گرفت و ایشان را توبیخ(!) می‌کند که چرا بدون اجازۀ او ایمان آورده‌اند؟ بلکه تهدید می‌کند که دست‌ و پای شما را به صورت معکوس قطع خواهم کرد و بر تنه درختان خرما خواهم آویخت. 🌴صحنۀ سوم: (به گزارش روایات و به استناد برخی قرائن قرآنی) تازه مؤمنان(یا دست‌کم برخی از ایشان) با دست و پای قطع‌شده بر تنه درختان مصلوب می‌گردند. ❓۳. یک پرسش جدی: چرا خدای موسی ع که آن همه اعجاز در دست و بازوی موسی ع قرار داده است؛ همان اعجازهایی که باعث می‌شود فرعون جرأت مقابله با موسی ع را نداشته باشد، اینک به کمک ساحرانی که حال مؤمنانی پاکباز شده‌‌اند، نمی‌آید و آن‌ها را در دستان فرعونیان رها می‌سازد؟ 🛎به‌زعم نگارنده، خدای متعال در این صحنه‌ها دوبار معجزه نموده است؛ یک‌بار معجزه‌ای است که به عصای موسی ع به‌ظهور رسانده است و بار دیگر معجزه‌ای است که با این مؤمنان پاکباز بر سر دار و دست و پای قطع‌شده‌شان به میدان آورده است. درواقع فرعون در این صحنه سه بار شکست می‌خورد نه دو بار. یک بار وقتی است که عصای موسی ع سحر سحره را باطل می‌کند، دفعه دوم وقتی است که خود ساحران فرعونی به خداوند ایمان می‌آورند و دفعه سوم و از همه مهم‌تر وقتی است که با بریده شدن دست و پای خویش بر صدق ایمان و باورمندی به عالم آخرت و محدودیت عالم دنیا را برای همیشه تاریخ فریاد می‌زنند. این مؤمنان با مظلومیت خویش چیزی را آشکار کردند که حتی عصای موسی به این وضوح قادر به نمایاندن آن نشده بود. آری این 🥀«معجزۀ مظلومیت» ایشان بود که صدقشان و باورشان را آشکار کرد؛ اگر معجزه‌ای موسوی ایشان را از دست فرعون نجات می‌داد، هرگز معجزۀ مظلومیت محقق نمی‌شد. و البته ایشان به خواست خود آماده تجلی این معجزه شده بودند؛ همان‌وقت که درقبال تهدید فرعون پاسخ دادند: مهم نیست، ما به‌سوی پروردگارمان بازمی‌گردیم.(الشعراء: ۵۰) یا به تعبیری دیگر گفتند: هرچه خواهی بکن، نهایت کار تو در همین دنیا خواهد بود(طه: ۷۲) و هیچ دسترسی به آخرت نداری.... و البته خدای متعال با الدرجات العُلی از ایشان استقبال نمود. ۴. اغتشاشات اخیر ابعاد فراوان دارد اما جنگ روانی و شناختی و ترکیبی آن برجسته بود. باطل السحر این جنگ همه‌جانبه ازجمله معجزۀ مظلومیت بود. شهدایی که معصومانه و مظلومانه با بربریت و سبعیت تمام به شهادت رسیدند؛ از شهید آرمان علی‌وردی که حاضر نشد کمترین انفعالی نسبت به ارزش‌هایش نشان دهد، تا شهید سیدروح‌الله عجمیان که برای دفاع از مقام زنان عفیفه خود را قربانی نمود، تا شهید حمید پورنوروز و شهید حمزه علینژاد و شهید دانیال رضازاده و شهید حسین زینال‌زاده و ... که هریک وجوهی از اعجاز مظلومیت را در آستین داشتند. 🤲درجات بلندمرتبه الهی، گوارای وجود این اعجازگران قرن باد. 🖋به قلم عباس حیدری پور؛ دانش‌آموخته حوزه علمیه قم @abbas_heidaripour
⚡️قال الله الحکیم فی محکم کتابه: وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْر 🌿عنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ اللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا. از امام صادق ع در تفسیر فرات کوفی نقل است که در تفسیر آیه نخست سوره قدر فرمود: الیله فاطمه(س) است و القدر، الله تبارک و تعالی است. پس هرکسی که فاطمه(س) را به درستی بشناسد، پس به یقین شب قدر را درک کرده است. و فاطمه(س) از آن‌رو فاطمه نامیده شده است که خلائق از معرفتش منقطع و بریده شده‌اند. 💫*وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْر*
📌در پی دیدار رئیس جمهور چین از عربستان و صدور بیانیه مشترک، برخی تحلیل‌های حاد مبنی بر پشت‌کردن تام و تمام چین به ایران شکل گرفته است. در این زمینه باید به نکات زیر توجه کنیم: ۱) چین قدرت نوظهوری است که حسب پیش‌بینی‌ها به زودی در بسیاری از عرصه‌های اقتصادی و تکنولوژیک از امریکا پیشی خواهد گرفت. بر همین اساس امریکا نیز علی‌رغم برخورداری از روابط گستردۀ تجاری با این کشور، چین را اصلی‌ترین چالش خود تشخیص داده است. این تشخیص در نهادها و مجموعه راهبردی ایالات متحده حتی در سند امنیت ملی امریکا، انعکاس یافته است و بنابراین دولت‌های جمهوری‌خواه یا دموکرات نمی‌توانند به این مطلب بی‌تفاوت باشند. ۲) بر همین پایه است که تخلیه غرب آسیا جزیی از برنامه تمرکز امریکا بر چین گزارش شده است. تخلیه‌ای که گرچه بخشی از آن ریشه در شکست تاریخی امریکا در اداره کشورهایی همچون عراق و افغانستان دارد ولی خطر چین هم در این امر و تلاش برای تمرکز بر آن، نیمه دیگر جدی ماجرا است. شاهد مطلب، سوق یافتن برخی کشورهای حوزه جنوبی خلیج فارس به برقراری ارتباطات جدی با رژیم مجعول صهیونیستی به دلیل فقدان احساس امنیت ناشی از فقدان حضور ایالات متحده یا ضعیف‌تر شدن قدرت آن در غرب آسیاست. ۳) پس از روی کارآمدن دموکرات‌ها در دور کنونی، این حزب با دعاوی حقوق بشری‌ همیشگی‌‌اش و نیز پشتیبانی بیشتری که در عمل نسبت به رژیم صهیونیستی دارد، هم به‌منظور سوق دادن بیشتر دولت‌های عربی-اسلامی به برقراری روابط عادی‌تر با رژیم مذکور، و هم برای اعمال فشار بر رژیم سعودی از جنبه‌های حقوق بشری، تعاملی غیرمنعطف‌تر را با عربستان آغاز نمود. دولت عربستان نیز احساس نمود که ایالات متحده تکیه‌گاه استوار همیشگی نیست به‌ویژه اینکه در جریان تحولات کشورهای عربی در سال‌های اخیر حس خالی کردن صحنه توسط امریکا، به‌وضوح القاء شده بود. ۴) نسل جدید حاکمان سعودی مانند نسل قبل از آنجا که پشتوانه داخلی قدرت ندارند بنابراین مجبورند همچنان بر قدرت‌های خارجی تکیه کنند. البته ایشان نوعی بندبازی و امتیازگیری را در عالم سیاست روز به ویژه در فضای تضعیف قدرت ایالات متحده آموخته‌اند. اما نکته مهم این است که آیا ایشان می‌خواهند پایگاه قدرت خود را به چین تغییر دهند؟ این امری بسیار بعید است و حداکثر، چین برای ایشان فضای امتیازگیری در حاشیه اصل تعاملشان با امریکا را فراهم خواهد ساخت. به عبارت دیگر، اساس و متن ارتباط عربستان و امریکا همچنان محفوظ خواهد ماند ولی در حاشیه، بازی‌های جدیدی رقم خواهد خورد. ۵) نوع تحلیل‌ها از حادثه مورد بحث، مبتنی بر این پیش‌فرض است که عربستان و چین در این رابطه فعال مایشاء هستند و حال آنکه یک طرف دیگر این رابطه امریکاست. برپایه خطری که امریکا از چین احساس می‌کند طبیعی است که این روند تعامل جاده‌ای یک‌طرفه به سوی ماه عسل مشترک چین و عربستان نخواهد بود، به‌ویژه اینکه اگر دولت بعدی در امریکا دولتی جمهوری‌خواه باشد، و البته وضعیت پایگاه اجتماعی تضعیف‌شده دموکرات‌ها پس از ناکارآمدی‌های بایدن به خوبی این امر را محتمل نشان می‌دهد. در این شرائط اگر با گزینه‌ای مانند ترامپ ورق برگردد، ترامپ به خوبی توانایی القای حامی بودن و همزمان دوشیدن گاو شیرده عربستان را دارد و همین برای بازگشت جدی‌تر عربستان به دامان تکیه‌گاه تاریخی‌اش کافی خواهد بود. طبیعی است که نباید فراموش کنیم عربستان یک کشور معمولی نیست بلکه کشوری با ذخایر انرژی قابل توجه است که امریکا در کشاکش خود با چین به راحتی این کشور را واگذار نخواهد نمود. در این صورت عربستان همواره نمی‌تواند چین را راضی کند چراکه به اصطلاح دو پادشاه در یک ملک نگنجند. ۶) اما اصل این انذار که کشورها بر اساس منافع ملی خویش عمل می‌کنند نکته‌ای درست است و البته صحنه سیاست خارجی صحنه‌ای سیال است که گرچه روابط راهبردی بین کشورها در پایداری بیشتر تعاملات کشورها مؤثر است اما خود روابط راهبردی هم ماهیاتی سیال دارد مگر اینکه این روابط به عقبه‌های فرهنگی و تاریخی جدی‌تری پیوند بخورد. @abbas_heidaripour
🌾"ما شهیدان را از دست نداده‌ایم، بلکه به دست آورده‌ایم" 🌿1️⃣ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ(نحل:۹۶)(آنچه نزد خداست باقی است) 🌿2️⃣و لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون(آل عمران: ۱۹۶)(کشتگان در راه خدا را مرده نپندارید؛ ایشان در نزد پروردگارشان هستند و روزی داده می‌شوند) 🌾"ما شهیدان را از دست نداده‌ایم، بلکه به دست آورده‌ایم"(شهید بهشتی) @abbas_heidaripour
از تاریخ دستان تا دستان تاریخ‌ساز ۱)«دست» در ادبیات قرآنی بار معنایی فراوانی دارد. گاه به صورت مفرد و گاه با تعبیر «دو دست» و گاه با تعبیر «دستان» از آن یاد شده است. این کاربست‌ها تا ۱۲۰ بار هم قابل شمارش است و نکته جالب اینکه در آن‌ها اشاره به معنای مادی از دست در کمترین شمار است. برخی خصوصیات دست عبارت است از «ساختن و اقدام»، اینکه عمده اعمال آدمی با دست اوست، اینکه آنچه را می‌سازد در پیش روی اوست و «حاضر» و در دسترس است و اینکه می‌تواند ساخته‌وپرداخته خویش را به هر امر و شخصی اختصاص دهد و «تقدیم» نماید. بنابراین استفاده از کلمه «دست» برای اشاره به معانی مختلفی چون «قدرت و تسلط»، «امر در دسترس»، حتی «امری که در آینده به آن می‌رسیم»(چون چیزی که توسط فرد ساخته می‌شود باز هم توسط او قابل بهره‌برداری در آینده است) و مانند آن‌ها به کار می‌آید. ۲)در قرآن با اینکه برای خداوند از تعابیری چون شنیدن، دیدن، غضب، انتقام، تأسف و مانند آن‌ها استفاده شده است، ولی اضافه‌شدن کلماتی به خداوند متعال که در کاربست ظاهری و متداول دنیوی دلالت بر عضو بودن دارند، اندک‌تر است. دو مورد برجسته یکی اضافۀ عین(چشم و چشمان) و دیگری اضافۀ ید(دست به‌شکل‌های مختلف) به خداوند متعال است. که البته اضافه ید به خداوند یا برخی صفاتش مانند رحمت(با اسم و ضمیر) به بیش از سه برابر اضافه عین به خداوند(ضمیر) می‌رسد. اینکه خداوند در قرآنش با اینکه بر مثل و مانند و شبیه نداشتن حضرتش تأکید کرده ولی هم‌زمان چنین کاربست‌هایی را از واژگانی مانند «دست» به میان آورده‌ است، نشان می‌دهد معنای اراده‌شده از دست، فراتر از معنای ظاهری است. و البته این کلمه هم دارای چنین ظرفیت معنایی فوق‌العاده‌ای هستند. ۳) در چنین فرهنگی است که «دست» به نمادی جدی و عمیق بدل شده است؛ دستان اباالفضل ع واگویه «ایثار»ی بی‌بدیل و کمربستگی هدف است، خود دست‌دادن به نشانه «سلام» و یا به نشانه «بیعت»، دست بر سر یتیم کشیدن به نشانه «محبت»،دستان حضرت زهرا سلام الله علیها که مورد بوسه پیامبر واقع شده است که هم نشانه محبت به «مقام دختر» است و هم توجه به مقام منیف صدیقه طاهره س است، «دستان» جعفربن‌ابیطالب که بال پروازش در ملکوت الهی گشت تاآنجاکه در این پرواز ملقب به طیّار گردید و بسیاری موارد دیگر. ۴) اساساً می‌توان تاریخ بشر را تاریخ دستان نامید زیرا آدمی در وجه جمعی خویش و به اختیار و اراده‌اش، با دستانش در کار ساخت جامعه و فرهنگ و تاریخ و تمدن است و حتی آنچه را که ساخته است در آن زیست می‌کند و بر آینده‌اش در حیات روزمره مؤثر است. تصرف و ساخت و حتی پیش‌برد دانش از مجرای دستان صاحب علم، یا جنگیدن و بازکردن گره‌ها، همه با دست صورت می‌بندد. و البته گونه‌های تاریخ به تفاوت رویکرد و هدف دستان، متنوع و مختلف است؛ همان‌گونه که دستانی در مسیر باطل‌، مشغول مسدود کردن مسیر حق‌اند و باید از تصرف در عالم بریده گردند(تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ(مسد:۱)) ،باید دستانی باشند که مسیر حق را بگشایند(قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْديكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنين(توبه: ۱۴)) بدین‌ترتیب: ۵) باید از دستانی سخن‌ گفت که تاریخ را در ورای جریان روزمرگی‌هایش به پیش می‌برند، مسیر آن را عوض می‌کنند و آن را ارتقاء می‌بخشند؛ این‌ها دستان تاریخ‌سازند و ازاین‌رو تاریخ را درحقیقتش باید تاریخ این دستان دانست نه دستانی که فقط "اینک" را به پیش می‌برند؛ دستان بستۀ علی ابن ابی‌طالب ع گرچه به‌ظاهر تصرفی نکرد اما بستر رشد و ابتلاء عظیم الهی را در تاریخ فراهم نمود، دستان و بازوی زهرای اطهر که زیر ضربات ستم کبود گردید، دست‌نکشیدن از ولی الهی را برای همیشه تاریخ آموزگار شد، دستان عباس‌بن‌علی ع وفا و عهد و استقامت را شرمنده ساخت، و اکنون از آن زمان که دستان روح‌الله بر فراز سرهای شیدا، تاریخ ایران را زیر سایه ولایت‌الله کشید، دوباره حدیث دستانِ تاریخ‌ساز، سازی نو نواخته است؛ دستان جهادگران و مجاهدان دست حسین خرازی دستان بسته غواص‌ها و گاه یک دست هم برای این همه بس است، چون تاریخ و تحملش را هم باید انصاف داد: دست سیدعلی دست آرتین و دست بریده و سوختۀ حاج قاسم تاریخ برای ما، بازهم مرثیۀ «دست» و مظلومیت «دست» و البته اقتدار «دست» و امیدآفرینی «دست» است... دست حق یارتان! @abbas_heidaripour
🔰حاج قاسم در فاصلۀ بین دو سخنرانی 1️⃣از 2️⃣ اخیراً دو برش از دو سخنرانی حاج قاسم دیدم. اولی، سخنرانی او در مراسم تودیعش از فرماندهی سپاه کرمان و به‌تبع طلیعه مسؤلیتش در سپاه قدس بود و دومی آخرین سخنرانی او در جمع فرماندهان سپاه از سراسر کشور. هر دو سخنرانی در محیط رسمی و با حضور نظامیان و در قالب یک مراسم نظامی رخ داده بود. اجازه دهید هر دو را مرور کنیم: اولی) این سخنرانی در شرائطی صورت گرفته است که حاجی بارها از پذیرش مسؤلیت جدید سرباز زده تا به خاطر این تعویق‌ها، دیگری را به این مسؤلیت بگمارند. اما در ذهن حاجی چه می‌گذرد که این پیشنهاد را پس زده است. این را در همان دقایقی از سخنرانی تودیعش می‌توان فهمید. او با حالتی احساسی و گریان توضیح می‌دهد «من با تمام وجود(به خاطر این جابجایی) نگران دو موضوع معنوی هستم و نمی‌توانم آن را از خودم دور کنم. اولین موضوع که از دیگری مهم‌تر است تودیع مهم‌ترین دورۀ عمرم محسوب می‌شود، دوره‌ای دل‌انگیز و جست‌وجوگرانه؛ چه خوش بود که اگر این دوران به شهادت ختم می‌شد اما تقدیر به‌گونه‌ای دیگر رقم خورد. افسوس که جامانده منم. و نکته دیگری که من را نگران می‌کند، زیارتگاه‌هایی است که در این شهر داشتم[اینجا هق‌هق گریه شانه‌های حاجی را به‌شدت تکان می‌دهد] که والله با کمتر امامزاده‌ای آن‌ها را عوض می‌کردم؛ پیرزن‌ها، پیرمردها، بچه‌یتیم‌هایی که عشق وجودی من بودند و من همه امیدم به دعای آن‌ها بود و افتخارم این بود که از دعای آن‌ها بهره‌مند می‌شدم.» در این هنگام یادداشتی به دست حاج قاسم می‌دهند. او با اندک فاصله‌ای یادداشت را می‌خواند. مضمون آن، دعوت حاجی است که «بر احساساتتان غلبه کنید» و بعد ایشان در پاسخ می‌گوید: «والله این همه وجود من است والله احساسات تنها نیست. والله اعتقاد درونی من است.» دومی) حاج قاسم در این سخنرانی که در بیست‌وسومین مجمع عالی فرماندهان و مسؤلان سپاه در مهرماه ۱۳۹۸ و چندماه قبل از شهادتش انجام شده، درصدد تبیین خصوصیات متمایزساز سپاه است، ایشان نقطۀ کانونی را انجام کار بر مبنای «عمل مقدس» معرفی کند و آن را مقابل «عمل بزرگ» و حتی «عمل استراتژیک» قرار می‌دهد و می‌گوید این‌ها ماندگار نیست. از اسکندر و نادر مثال می‌زند که گرچه کار بزرگ کردند و حتی ملتی را خوشحال کردند ولی ملتی دیگر از ایشان متنفر است. او مثالِ عمل مقدس را عمل امام حسین ع می‌داند که در آن خودخواهی و خودمحوری و جاه‌طلبی و خویشاوندپروری راه ندارد. او عمل مقدس را برخاسته از روح حماسی و انقلابی می‌داند و تا این روح نباشد خالق این عمل نخواهد بود؛ لذا افراد فاقد این روح ممکن است بتوانند عمل بزرگ و حتی راهبردی مرتکب شوند اما عمل مقدس و تاریخ‌ساز و اسوه ،به جا نخواهند گذاشت. سرچشمه این عمل مقدس را غیرت، شجاعت، عظمت، حقیقت و دفاع از حق می‌داند. می‌گوید «هویت عمل مقدس ندیدن خود است» مرتکب عمل مقدس «دیگران را می‌بیند و تنها چیزی که نمی‌بیند خود است». حاج قاسم به شب‌های عملیات مثال می‌زند که در آن منیت و خودیت وجود نداشت و باز می‌گوید: «عمل مقدس یعنی خودفراموشی». نکته جالب این است که در این سخنرانی حاج قاسم مکرر به یادداشتش مراجعه می‌کند و برای مرور سرفصل‌هایی که برای ارائه تنظیم کرده است مکرر عینک مطالعه‌اش را به چشم می‌زند. در این سخنرانی خبری از غلیان احساسات و اشک ریختن نیست گرچه در آخر این فراز به ناگاه یک جوشش درون حاجی شکل می‌گیرد و البته این بار خود حاجی عنان احساس را به‌کلی در دست دارد. تفاوت این دو سخنرانی در چیست؟ موهای سپید حاج قاسم در این سخنرانی و موهایی سیاهی که در سخنرانی اول به چشم می‌آیند آیا تمام تفاوت این دو سخنرانی است؟ یا اینکه غلیان احساس در یکی و کنترل احساس در دیگری و سخنرانی به سبک رسمی در یکی و سخنرانی به سبک غیررسمی در دیگری تنها تفاوت است؟ ادامه در متن بعدی... @abbas_heidaripour
🔰حاج قاسم در فاصلۀ بین دو سخنرانی 2️⃣از 2️⃣ ۱) ما با یک شخصیت واحد روبه‌رو هستیم. او البته در صیرورت ارتقایی است. عشق به شهادتش ابداً کمرنگ نشده است. شاید در ابتدا تصور می‌کرد با پذیرش فرماندهی سپاه قدس مجبور است به اقتضای کار ستادی، از تپه‌ها و کوه‌هایی که در سپاه کرمان هر روز و شب در پی شهادتش آن‌ها را می‌گشت و امنیتشان را تأمین می‌کرد، تا حد زیادی فاصله بگیرد. او نگران است که مبادا این مسؤلیت جدید او را از شهادت دور کند. او البته به خوبی تقدیرات الهی را می‌فهمد و می‌داند که خدا در هر جا و هر زمان می‌تواند نعمت شهادت را به شهدایش برساند اما حاجی به خودش غرّه نیست و می‌داند گاه مسؤلیت‌ها می‌تواند حجاب رشد باشد. البته او نشان داد اهل خرق حجاب است، حتی حجاب‌هایی نورانی چون مسؤلیت سپاه قدس در نظام انقلابی ایران. ۲) حاجی در سپاه کرمان گویی در طی سالیانی، سبکی از فرماندهی را که آمیخته به خدمت متواضعانه نسبت به مستضعفان و مظلومان بود برای خویش پدید آورده بود. سبکی که روحش را صیقل می‌داد و از قِبَل خدمت به خلق‌الله جان تشنه‌اش را سیراب می‌کرد. او نگران بود که مبادا با پذیرش مسؤلیت جدید نتواند این سبک را حفظ کند، نکند از موضع خدمت به خلق فاصله بگیرد و نتواند به خلق خداوند از نزدیک خدمت کند. اما سیره او در سپاه قدس نشان داد، روح بی‌قرارش نه تنها در قالب‌ها زندانی نمی‌شود بلکه قالب‌ها را تبدیل به کالبدهای رهوار پذیرای این روح می‌کند. او در سپاه قدس گسترۀ خدمت خاکسارانه‌اش را افزود و البته این باعث نشد هم‌استانی‌هایش را فراموش کند. ۳) حاج قاسم در میانه هر دو سخنرانی یک شخصیت است. در اولی تشنگی به خدمت را با احساسات وجودی خود متبلور می‌سازد و در دیگری ادبیات پخته و پرورده‌ای را در تبیین این خدمت که جان‌مایه‌اش ندیدن خود است، به میان می‌آورد. در تجربه تاریخی عرفان، عرفان قرون نخستین که با ادبیاتی مجمل و سرشار از عشق و محبت به میان می‌آید در قرون بعدی ادبیاتی فاخر و انسجام‌یافته به خود می‌گیرد و قدرت توصیف تفصیلی از خود می‌یابد و البته وجه معرفتی‌اش قدرتمند می‌گردد. فاصله این دو سخنرانی حاجی را می‌توان با این پدیده تاریخی مقایسه کرد. جالب است که حاجی در خلوت‌ها و گفتگوهای غیرکاری در مدت فرماندهی بر سپاه قدس بارها در قامت یک آموزگار معنوی ظاهر می‌شود و با کلامش از زبان اهل معنا، شهدا و روایات و حتی اشعار معنوی، نه تنها داعی به عالم معنا می‌گردد بلکه نکات و ظرایفی را هم آموزش می‌دهد. ۴) اینکه چرا حاجی پیرزنان و پیرمردان و یتیمان و دعای خیرشان و حضورش در نزد ایشان را بالاتر از بسیاری امامزادگان می‌بیند و بر این دریافت و ارزش‌گذاری از قسم جلاله «الله» برای بیان اطمینانش استفاده می‌کند، جای تأمل دارد. شاید او در رسیدگی به آن مظلومان و مستضعفان خود را مشغول خدمت و خاکساری می‌داند اما به درستی گمان دارد که در مقام زائر ای‌بسا این حال انکسار و خاکساری در تمامیتش دست ندهد. شاید در مقام مقایسه بتوان آنچه را که حاج قاسم زیارت امامزادگان می‌بیند مشابه قنوت دانست و آنچه که در خدمتش می‌یابد مشابه حال سجده در نظر گرفت تا فهم این فاصله‌گذاری و ترجیح حاج قاسم روشن شود. هر دو خوب و نیکویند اما در یکی با اینکه اظهار ذلت رخ می‌دهد ولی این اظهار به‌شکلی راست‌قامت و ایستاده انجام می‌شود و اما در دیگر بالاترین عضو(سر) نیز بر خاک قرار می‌گیرد و این حال و صورت تناسبی تمام با مقام بندگی دارد. ۵)در هر دو سخنرانی ما با چیزی مواجه می‌شویم که می‌توانیم آن را تقابل میان فرهنگ سازمانی و سازمان فرهنگی یا رسمیت و صمیمیت یا تقابل میان عقلانیت رسمی و عقلانیت وجودی، یا عقل عرفی و عقل استعلایی و یا...نامید. وقتی کسی به حاجی در سخنرانی تودیعش تذکر می‌دهد که بر احساساتش غلبه کند، لابد این غلیان احساسات را شایسته چنین مراسمی نمی‌داند و حال آنکه پاسخ حاجی این است که این‌ها عین وجود من و عین اعتقادات من است. در سخنرانی دوم اما حاجی همین واقعیت وجودی خویش را با بیانی فاخر و متکی بر مبانی مکتبی تئوریزه می‌کند. در این سخنرانی او حتی به فکرهایی که تا سطحِ قابلِ تجلیلِ راهبردی برآمده‌اند طعنه‌ و تعریضی بسیار پنهان می‌زند و البته قصد آن را هم ندارد ولی درعمل درحال نقد فرهنگ و فکری است که عظمت و بزرگی را در فعل بزرگ و راهبردی می‌بیند و ای‌بسا این را در پوششی ظاهری از دین انجام می‌دهد یا بین آنچه می‌اندیشد و دینداری تعارضی نمی‌بیند اما بالعکس حاجی داعی به فعل مقدس است، فعل بزرگ در نظر حاجی آن است که هیچ خودخواهی در آن نباشد. فکر، ذکر، و حتی فرماندهی حاج قاسم همواره ترجمانی از این جملات پیر خمین ره است:« خدایا! ما بندگانی هستیم که هیچ نداریم، ما هیچیم، و هرچه هست تویی.» @abbas_heidaripour
پدر شهید حسین بواس که تنها پسرش را تقدیم دفاع از حرم نموده است با لبخند می‌گوید: در خمس یک پنجم مال را می‌دهند، زکات باید به حد نصاب برسد، من اما تمام مالم را دادم. امام خمینی(ره): شما خانواده‌‏هاى شهدا با شهادت افتخارآفرينان اين مرز و بوم به جهان فهمانديد كه از همه عزيزان در راه اسلام خواهيد گذشت. شما چشم و چراغ اين ملتيد، خداوند يارتان باد. شما با ايثار فرزندان و جوانان و عزيزان خويش به همه نشان داديد كه توطئه‌‏هاى داخل و خارج نخواهد توانست بر اين ملت مصمم پيروز شود. (۲۲ بهمن ۱۳۵۹) @abbas_heidaripour
در فکر بودم در شب شهادتش چه تصویری از او منتشر کنم تا شاید من هم بگویم در خیل دوستدارانش هستم؛ تصویری جدی از یک فرمانده میدان؟ تصویری خندان از پدری مهربان که غرق در لذت دیدن و مجاورت فرزندان شهداست؟ تصویر فرزندی که بر پای مادرش سر نهاده است؟ یا تصویر فرزندی که کف پای پدرش را می‌بوسد؟ یا تصویر سربازی مقابل ولی امرش وقتی که دستی را به نشانه اطاعات نظامی بالا آورده و دستی دیگری را به نشانه ارادت بر قلبش نهاده؟ یا تصویر دیگرش چون یک طفل خود را در میان دستان پرمهر ولی‌اش غرق کرده است؟ یا تصویرش وقتی که در عزای بهترین فرزندان عالم، حسین‌بن علی(ع) یا مادرش(س) زانوی غم در بغل گرفته؟ یا تصویرش وقتی که در میان مجاهدان حق، مژده پیروزی حقیقی می‌دهد؟ یا تصویر نمازش وقتی که در مناجات با معبود غرق است؟ یا تصویرِ تصویرش در دست‌های پیرزن روستای قاسم‌آباد؟... تصویرهای حاج قاسم بدون آنکه بخواهم آن‌ها را مرور کنم در قلبم منعکس ‌می‌شود و می‌یابم که من هم همانند ایرانیان و بسیاری از غیرایرانیان شیفته این مرد هستم؛ خدا را شکر که من هم یکی از ایشان هستم. ...اما دست‌نوشته آخر حاج قاسم را به حال آخرین لحظات حیات دنیایی او نزدیک‌تر یافتم.... در این تصویر اثری از خط حاج قاسم هست ولی دیگر خبری از بدن مطهرش نیست.. اینک دست‌خط او و بلکه خط او میراث ماست....ای‌کاش من هم چنین پاکباز جرأت مواجهه با حقیقتی را داشته باشم که حاجی یک عمر عاشقش بود...ای کاش رشحه‌ای از عشق او به معبودش هم در جان من بنشیند... ✋حاجی دست من را هم بگیر @abbas_heidaripour
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این لحظات، لحظات تحقق این دعا در سه سال پیش است. این تصاویر یک دنیا معنا دارد. حاجی هیچ‌وقت اهل خودنمایی نبود...ولی اینجا هم باز بی‌تکلفی و تواضع حاجی خودنمایی می‌کند. يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي @abbas_heidaripour
این دو کالبد تا آخر با هم ماندند....تا در آخر با هم یکی شدند.... رضوان الهی گوارای وجودشان @abbas_heidaripour
۱) شهید مطهری در کتاب نفیس جاذبه و دافعه علی ع، ابتدا مردمان را به چهار دسته تقسیم می‌کند؛ آنان‌که نه جاذبه دارند و نه دافعه، دسته نخست‌اند که شهید ایشان را بی‌اثر و بی‌خاصیت می‌داند. اما آنان‌که فقط جاذبه دارند و هیچ دافعه‌ای ندارند، نقد شهید به ایشان آن است که اگر محبت با حقیقت توأم نباشد ارزشی ندارد و اگر با حقیقت توأم شد، مسلکی می‌گردد و مسلک، خواه‌ناخواه ‌عده‌ای را دفع خواهد کرد؛ ایشان دسته دوم‌اند. دسته سوم کسانی هستند که فقط دافعه دارند، از نگاه شهید و براساس مبانی دینی، ایشان ناتوان‌ترین افراد انسانی‌اند. می‌ماند دسته چهارم که هم جاذبه دارند و هم دافعه. از نظر استاد مطهری انسان‌های مسلکی که عقیده‌ای دارند و در راه عقیده خویش فعالیت می‌کنند، همین دسته‌اند. ۲) سپس این دسته چهارم را چندگونه می‌دانند؛ گاه جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاه هر دو ضعیف و گاهی متفاوت است. از نظر ایشان افراد باشخصیت آنان‌اند که جاذبه و دافعه‌شان هر دو قوی است. وجود این قوت باعث می‌شود این‌گونه افراد را صاحب شخصیت بدانیم نه آن‌که قابل ستایش بدانیم. و البته می‌افزایند که در دنیای انسانی(به‌خلاف مغناطیس مادی) این افراد هم‌سنخ هستند که با جاذبه همدیگر را جذب و افراد غیرهم‌سنخ یکدیگر را دفع می‌کنند. چنان‌که شخصیت صاحب عدالت و شرف، عناصر خیرخواه و عدالت‌جو را به‌سوی خویش جذب می‌کند و هواپرستان و پول‌پرستان و منافقان را از خویش طرد می‌کند و شخصیت جانیان، جنایتکاران را به خویش جذب و نیکان را از خود دور می‌کند. ۳) شهید مطهری سپس حضرت امیر ع را هم دارای جاذبه و هم دافعه، آن هم در حد اعلایش معرفی کرده، صریحاً می‌گویند: «علی مردی دشمن‌ساز و ناراضی‌ساز بود. این یکی دیگر از افتخارات بزرگ اوست. هر آدم مسلکی و هدف‌دار و مبارز و مخصوصاً انقلابی که در پی عملی‌ساختن هدف‌های مقدس خویش است و مصداق قول خداست که: يُجَٰاهِدُونَ فِی سَبِيلِ ٱللَّهِ وَ لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَآئِمٍ (در راه خدا می‌کوشند و از سرزنش سرزنشگری بیم نمی‌کنند.)[این‌گونه است](مائده:۵۴)». ۴) اینکه یک نشریه مهد به‌اصطلاح آزادی که ذکر نام نحسش شایسته پرداخت کفاره است، در وهن شخصیتی چون سیدعلی خامنه‌ای حفظه الله تعالی حد اعلای جد و جهد پلید خویش را به میدان آورده است، امر غریبی نیست زیرا این همان نشریه‌ای است که به ساحت زیباترین مخلوق الهی یعنی حضرت ختمی مرتبت(ص) اسائه ادب نمود و پلشتی خویش را آشکار نمود. و اگر این مجموعه پلید اینک همان مسیر را درباره رهبر انقلاب اسلامی پیموده، براساس آنچه از شهید مطهری آموختیم، سند طیب باطن و وجود ویژگی‌هایی است که ارواح پلید و شیطانی آن را تاب نمی‌آورند. ازاین‌رو چنین عملی به نظر نگارنده این سطور بیش از آنکه سبب عیب و ایرادی برای سید ما باشد، در باطن و واقعیت خویش حاوی تجلیلی برجسته از اوست؛ اینک نیروهای شریر، دیگر نمی‌توانند با سکوت خویش درباره سیدعلی و سانسور اخبار مرتبط با او، آوای حق‌خواهانه او و انقلابی که آن را رهبری می‌کند از گوش طالبان حق بپوشانند؛ عظمت انقلاب ما و رهبرانش اینک آن‌چنان عالم‌تاب است که جز اظهار موضع آشکار آن‌چنان که شایسته باطن خبیث شیاطین است، چاره دیگری برای ایشان نمانده است و ایشان همان چیزی را آشکار کرده‌اند که در درون خویش انباشته نموده‌اند؛ از کوزه همان برون تراود که در اوست. حال که به تعبیر قرآن از شدت خشم بر ما عَضُّوا۟ عَلَيْكُمُ ٱلْأَنَامِلَ مِنَ ٱلْغَيْظِ، پاسخ آن است که خود قرآن فرموده است: قُلْ مُوتُوا۟ بِغَيْظِكُمْ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ ( آل عمران: ۱۱۹) @abbas_heidaripour
🚩🏴در رسای مادر پسران دیشب در حرم حضرت معصومه(س) هیئت سینه‌زن عرب اشعاری می‌خواند. مصرعی از این اشعار، دنیایی از حزن و غم را به دل‌ها می‌بارید. این مصرع لحظۀ دفن ام‌البنین(س) را تجسم می‌کرد که اینک کمکی از چهار فرزندش در میان نیست. 🔳 منْ نَزَلَتْ لَحْدَها....اَتُریدُ اَرْبعَ وَلَدِها ▪️ای آنکه در لحد ام‌البنین قرار گرفته‌ای...آیا برای دفنش چهار فرزندش را به کمک می‌خواهی؟ أَلاَ لَعْنَةُ ٱللَّهِ عَلَی ٱلظَّلِمِينَ(هود: ۱۸) @abbas_heidaripour
🎇نورباران: روز چهارشنبه ۲۸ دی‌ماه ۱۴۰۱ در معیت برخی عزیزان، نمایشگاه هنرمند «متعهد» عبدالحمید قدیریان را در محل فرهنگسرای نیاوران بازدید کردم؛ این حضور برای من بیش از اینکه بازدید از یک نمایشگاه هنری باشد، طعم تذکر و ذکر یافت؛ مفاهیمی که در آثار قدیریان تمثل و تجسد پیدا کرده بود، از جنس یادآوری «عهدی» است که در تار و پود هستی از گذشته تا آینده در جریان است. عهدی که اگر آن را بشناسی و بدان بپیوندی، جزوی از آن خواهی شد، «عهدی» که گرچه در زمان نیز جاری است ولی هم‌زمان ورای زمان نیز هست. به همین دلیل «دعوت» جزو اولین مضامینی است که به صورت وجودی بین بازدیدکننده و آثار او شکل می‌گیرد؛ دعوت برای پیوستن به نور. قدیریان را به همین خاطر «متعهد» نامیدم زیرا دل در گرو آن «عهد» دارد و آثارش هم یادآوری آن «عهد» است پس می‌توان از «دعوت» درباره‌شان سخن گفت. مفهوم «نور» مقابل ظلمت در آثار او بیشترین تأکید را یافته است. این نور البته مستغنی از این تقابل، در بسیاری تابلوها مانند تابلویی که صحنه بهشت را روایت می‌کند یا مجسمه‌ای که «هبه»ی مادرانه فرزند را به چشم آورده است، خود مستقل از هرچیز دیگر میان‌دار همه چیز است؛ در این تابلوها و آثار، همه چیز نورانی و علوی است. آثار قدیریان گاه روایت‌گر یک وضع هستی‌شناسانه و گاه روایت‌گر یک وضع انسان‌شناسانه است و البته این دو در جاهایی با هم ترکیب جدی یافته است. هستی‌شناسی او یک هستی‌شناسی نوری است و انسان‌شناسی او لحظات نسبت انسان با نور از «تردید» در پیوستن بدان(تابلو صحنه چشم دوختن حربن یزید ریاحی) تا «برگرفتن» نور، «شیدایی» و حتی «گشودگی» درونی بعد از تسلیم به نور یا درمیانه نور «بودن» یا «گسترش» یافتن را روایت می‌کند. او به خلاف رسم معهود هنرمند نقاش و مجسمه‌ساز که فقط با آثارشان تکلم می‌کنند، با سخنانی ادبی و مختصر در کنار آثارش هم تخاطب می‌کند؛ خود این جملات گرچه شرحی بر آثار تجسمی اوست ولی جنسی ادبی و هنری دارد و گاه مضمونی فراتر از خود اثر یافته است که در ضرب میان آن دو، عمق دنیای زیبای درونی قدیریان را بهتر مجسم می‌سازد. الهامات و یافته‌های او در این محاکات نورانی‌اش، رنگ و بوی جدی معرفتی دارد؛ جایی او بین «و انحر» و «و الفجر» پیوند دیده است و جایی دیگر، سرهای بریده کربلاییان را بر فراز نی‌ها، مصداقی از «اصحاب الکهف و الرقیم» که «کانوا من آیاتنا عجبا» بودند، شناخته است. زهرای اطهر و مادر هستی به همراه کربلاء و شهادت دو مضمون دیگر پربسامد در آثار اوست که البته نه در کناره مضامین پیشین که با مضامین پیش‌گفته به‌ویژه اینکه مجلا و مجرای نور و هدایت نوری هستند ترکیب شده است. ازاین منظر ترکیب موفق بین شخص و معنا؛ شخص جزیی و معنای کلی یکی از ویژگی‌های دیگر آثار اوست. همچنان‌که زمان و فرازمان هم در این آثار پیوند جدی یافته‌اند. به همین خاطر او از تصویرگری اشخاص اینجایی و این‌زمانی استیحاشی ندارد زیرا می‌تواند پیوند ایشان را با امر استعلایی به چشم آورد و بلکه ایشان را مظهر آن می‌داند. قدیریان خود را هنرمند صرف نمی‌داند بلکه هنرمند-پژوهشگر معرفی می‌کند؛ این رویکرد او برای فهمیدن و محاکات همزمان، قدرت ویژه‌ای به پرداخت آثارش داده است. حضور و ایفای نقش در ساخت دو فیلم «ملک سلیمان» و «مریم مقدس» برای رسیدن به این رهیافت -آن‌چنان که از روایت خود او پیداست- باید به‌عنوان یک نقطه عطف تلقی کرد. او البته با آثارش زندگی می‌کند و در پیوند با آن‌ها خود را می‌یابد؛ به عبارت دیگر او به خوبی توانسته است یک پیوستار هنرمندانه بین پژوهیدن و هنرورزی همزمان و البته در قالب مصادیق واحد آثار هنری پیدا کند؛ امری که باعث شده است بین این دو مقوله گسستی نبیند؛ همان‌گونه که در متن آثارش نیز مرزی بین این دو وجود نداشته، هر دو سویه باعث یک وحدت متعالی شده‌اند. نکته مهم این است که اعتقادات او یک اعتقادات فردگرایانه و خودمحور از حکایت معنویت نیست که فقط نسبت یک فرد انسانی با حقایق نوری را مورد تمرکز قرار دهد بلکه جامعه و جمع در گسترۀ دنیوی و اخروی‌اش برای او بسیار جدی است. به همین خاطر، تاریخ و حوادث آینده آن البته در پرتو فلسفه نوری‌اش هم بخش دیگری از آثار اوست، تا آنجا که به تعبیر حجت الاسلام دکتر بابایی، «مفهوم‌پردازی» هم کرده است؛ دو نمونۀ برجسته بنابه بیان دکتر بابایی که ازقضا از منظر «الهیات تاریخی» و نه حتی «فلسفه تاریخ» در کارهای او دیده می‌شود یکی «دیّار» در بخش ظلمانی و دیگری«لشکر شهداء» در بخش نورانی هستی‌شناسی اوست. همه دوستداران هنر متعهد و انقلابی و بلکه هر آنکه دغدغه پاکیزگی و یافت معنای استعلایی را دارد، به دیدن این نمایشگاه دعوت می‌کنم. @abbas_heidaripour
در این صحنه از تابلو عبدالحمید قدیریان، دو امر به خوبی مجسم شده است: 1️⃣«تردید» حرّ که البته خیزش او و سمت نگاه و کلاه‌خود برگرفته‌اش به خوبی نشان می‌دهد که او تا حد زیادی انتخابش را کرده و لحظاتی دیگر پاهایش را از ظلمت خارج خواهد کرد. البته سرّ این امر را باید در این آیۀ شریفه جست‌وجو کرد: الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور؛ ایمان حرّ در ادبش نسبت به امام و مادر هستی متجلی شد و این ایمان او را وارد ولایت الله تعالی نمود. و 2️⃣«بی‌اثری» گرما و روشنایی عالم ظلمت که حتی اطراف خویش را گرم و روشن نمی‌کند اما اهالی ظلمت جز همین وهم و دلخوشی بدان چیزی دیگری ندارند. در جنگ احد که کار بر مسلمانان سخت شده بود و ابوسفیان به بت‌های خود بالیده بود پیامبر ص در پاسخ به این نبرد روانی دستور دادند، پاسخ داده شود: الله مولانا و لا مولا لکم. این بی‌کسی و بی‌پناهی و سرگردانی چه خوب اینجا تصویر شده است. @abbas_heidaripour
برداشت آزادی از سخنان حجت الاسلام فاضل در روز نخست ماه رجب المرجب برخی وقت‌ها حسرت می‌خوری که چرا فلان فرصت را مغتنم نشمردی؛ ضبط نکردن صحبت‌های امروز حجت‌الاسلام در بین دو نماز ظهر و عصر یکی از آن حسرت‌هاست و طبعاً آنچه اینجا گزارش می‌شود حال‌وهوای معنوی و معرفتی کامل را منعکس نمی‌سازد: ۱) معمول است که در خداحافظی کاری، مراسم تکریم می‌گیرند و هر از چندی به مناسبت‌هایی افراد یکدیگر را تکریم می‌کنند ولی اولین کسی که ما را تکریم کرده است خود خدای متعال است: لقد کرّمنا بنی آدم. ۲) در همان آیه لقد کرّمنا در انتهای آن می‌فرماید: فضّلناهم علی کثیرٍ ممّن خلقنا تفضیلاً. مفسران گفته‌اند مراد از این کثیر، همه مخلوقات دیگر است. و جلوه این تفضیل را در امر به ملائکه مقابل انسان که اسجدوا لآدم(و جالب اینکه این تعبیر در قرآن کریم ۵ بار آمده است) می‌بینیم. ۳) ولی خدایی که این همه آدمی را اکرام کرده است، دستور داده که در مقابل خودش مواجهه ذلیلانه و خاضعانه داشته باشیم و نماز هم جلوه همان ذلت نفس انسانی است و باید این طور باشد، و در احکام نمازی که این همه بر آن تأکید شده، گفته شده است اگر لازم است برای تهیه آب وضو، هزینه کنیم باید این کار را انجام دهیم اما اگر این خرید و مانند آن مستلزم تحقیر و ذلت انسان باشد، حکم تبدیل می‌شود به اکتفاء به تیمم. یعنی خدایی که این همه به نماز و مقدمات آن اهمیت داده، حتی حاضر نیست که انسان برای نماز هم ذلیل شود. ۴) همین خدا یک استثنای دیگر دارد؛ واخفض لهما جناح الذلّ من الرحمة؛ یعنی درباره پدر و مادر مثل خودش استثنا قائل شده است. پدر و مادر جلوۀ خالقیت و ربوبیت و رازقیت الهی هستند و باید از این مسیر به توحید رسید. البته ذلت برای پدر و مادر باید توأم با رحمت و لینت باشد نه آنکه یک ذلت خشک و خشن و درواقع استکباری و تصنعی. ۵) نکته مهم دیگری که باید فراموش نکرد آن است که در زیارت عاشوراء عرضه می‌کنیم: بابی انت و امی؛ یعنی نه تنها خودم بلکه پدر و مادری که من در مقابلشان ذلیل هستم فدای تو ای ولیّ الهی! این را به امام حسین ع و به حضرت ولی‌عصر عج و هر ولیّ الهی باید بگوییم. ۶) حالا خود ولیّ الهی در مقابل حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها موضعش چیست؟ یک جمله از حضرت ولی‌عصر عج این را روشن می‌کند و یک جمله از حضرت امیر ع: 🌾حضرت حجت عج می‌فرماید: اِنَّ لی فِي ابنةِ رسول اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ .یعنی حضرت زهرا س اسوۀ اولیای الهی است و 🌾حضرت امیر ع در پاسخ حضرت رسول ص که زهرا(س) را چطور دیدی،بیان می‌کند: نِعمَ العونُ علی طاعةِ الله. ۷) و در قرآن داریم تعاونوا علی البرِّ و التقوی و اگر حضرت زهرا س نعم العون است باید در مسیر حق و تقوی بسیار به آستان حضرت زهرا س چنگ بزنیم و دامن حضرت را رها نکنیم. @abbas_heidaripour