eitaa logo
عباس موزون.کانال رسمی
51هزار دنبال‌کننده
901 عکس
1.9هزار ویدیو
3 فایل
✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانشگاه: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران مدیر: عباس موزون ادمین کانال: @My_Eita_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت اول فصل دوم) 🔸آن روحیه کنجکاوی که قبلاً بود نوع دیگری شده بود، ورق برگشته بود من بر یک دنیای دیگری که اصلا با تعریف فیزیکایی که خوانده بودم فرق داشت، رنگ‌های سبزی که می‌دیدم با رنگ سبز اینجا فرق داشت 🔸رنگ‌ها هم اضافه شده بود که بگید من نمی‌شناختم؟ نور، با اینکه همه نور زیاد بود همه انعکاس نور بود، نور اینجا کِدِر است ولی نور آنجا واضح بود. آبی آسمانی‌ش خاص بود بدون هیچ آلودگی (بهشت را دیدم) 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/DSK4x 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت اول فصل دوم) 🔸گاهی هوس می‌کردم برگردم بیمارستان و شروع می‌کردم به کشف کردن چراها برای خودم 🔸همسرم برام قرآن می‌خوند و قرآن خواندن باعث می‌شد حس خوب پیدا کنم، حس نور در اطرافم حس می‌کردم آنچه موجب می‌شد من را زنده کند انگیزه‌ای که این انرژی را حمل می‌کند (قرآن خواندن‌ها) دعا کردن‌ها بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/e4Hpr 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت اول فصل دوم) 🔸بر اساس تجربه‌ام الان اینجا ما خوابیم و آنجا بیداریم چون وسیله‌ای در اختیار داریم که محدودیت سرعت ندارد، رایگان به تو‌ می‌دهند با اراده خودت این خیلی فرق دارد با اینکه من خودم را محدود کردم به یک خانه که ارتفاع‌ش چند صد متر بالاتر از سطح دریاست و (می‌گویم زندگی این است) جایی بودم که نیاز به شوفاژ یا بخاری و زلزله‌نگار و استانداردها نبود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/04Vxz 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت اول فصل دوم) 🔸لحظاتی که از کُما می‌خواستم بیرون بیام، خیلی عذاب می‌کشیدم، دیگران خوشحال بودند اما من نه، درد وحشتناکی داشتم باید امکاناتی رو که داشتم کنار می‌گذاشتم، دوباره برگردم یک عالم درد و عارضه بخاطر فریادهایی که از دردها داشتم در بخش اعصاب و روان بستری بودم 🔸تنها انگیزه برام فرزندان و خانواده‌ام بودند که برگردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/nIhlA 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
‏💠 نقاشی مادر 🔸برگه‌ی یکم: نقاشی حضرت مادر است. 🔸برگه‌ی دوم: متحرک‌سازی نقاشی توسط بنده 🔸برگه‌ی سوم: پیام پر مهر حضرت مادر برای بنده پی‌نوشت: ۱. دریابیم آن را که خاک کف پایش جایگاه بهشت است. ۲. عزیزانی که مادر محترمشان از پیکر بیرون رفته لطفا: الف) به جای سوز و گداز و غمالودگی برای مادر محترم خویش کارهای نیک هدیه بفرستند. ب) آگاه باشند که مادر همیشه هست و ناظر فرزند است. ج) دیدارها نیز ان شاء الله تازه خواهد شد. در بهترین شرایط به خواست خدا. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸من از یک مدت قبل می‌دانستم بیمار شدم با خدا راز و نیاز می‌کردم که با مشکلاتم (بیماری سرطان) چه کنم؛ می‌دانستم قرار است بمیرم و از مرگ هم می‌ترسیدم فکر می‌کردم چه اتفاقی برای من رخ میده؟ در این حین از آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کمک خواستم 🔸بعد از درخواست کمک از آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یک لحظه احساس کردم خانه سقف ندارد چون ایشان متصل کننده بین زمین و آسمان هستند دیدم درب آسمان به رویم باز شد و اسب سپید بالدار خیلی زیبایی دیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/KEg17 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸آن اسب وقتی پاهایش را خم کرد شما متوجه می‌شوی چقدر محترمانه با شما برخورد می‌کند یا شما را دوست دارد و یا سلامی که از عالم غیب باشد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/oexfJ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸 بعد از دیدن اسب بالدار زیبا یک صدای ملکوتی خاص شنیدم که یک جمله را می‌گفت: به تو بشارت باد که به آرامش ابدی خواهی رسید... 🔸سپس روحم آزاد شد، یک نوع رهایی مطلق داشتم (انگار کره زمین را از روی دوشم برداشتند) از بالا جسمم را دیدم با چند متر فاصله و بعد قبرستانی را دیدم چند ردیف قسمت بالا پُر بود و اولین قبر سمت راست قبر من بود با سرعت وارد قبر شدم و به همان سرعت زیاد بالا رفتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ezcsG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸وقتی از قبر به سمت بالا می‌رفتم نیروی عظیمی مرا به سمت خودش می‌کشید (مثل اینکه بُراده‌ای آهن باشم که آن نیروی عظیم مرا به سمت خودش می‌کشد) سرعتم زیاد بود رسیدم به آسمانی پُر ستاره نورهایی از کنارم عبور می‌کردند حس پرواز داشتم‌ 🔸وقتی این مراحل را طی کردم رسیدم به فضایی گسترده لایتناهی که فقط نور بود، نور، نور نور آبی روشن که شاید می‌شد تمام رنگ‌ها را در آن دید وقتی رسیدم موج‌ پیدا کرد انگار قطره‌ای بودم که به دریایی پیوسته باشم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/5eivG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸قبل تجربه از سفر روحی هیچ‌ اطلاعی نداشتم، وقتی تجربه کردم به فکر فرو رفتم که من کجا رفتم چه دیدم کجا بودم؟ 🔸وقتی به آن نور گسترده لایتناهی رسیدم عشق عمیقی درک کردم و احساس می کردم که به اصل خودم یا به خانه برگشتم گرمی خاص، عشق خاص و دوست داشتنی عمیق، عشق حقیقی را آنجا درک کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/yIKC5 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸وقتی از بالا نگاه می‌کردم یک حوض بسیار بزرگ دیدم یک استخر بزرگی به رنگ‌ آبی خیلی خوشرنگ آنجا گویی جسم داشتم آمدم سمت حوض و قدم می‌زدم 🔸یک سطر پایین‌تر آمدم یک باغ دیدم اینجا هم مقداری طول کشید تا برسم به بالای حوض و آمدم سمت راست حوض آقایی ایستاده بودند چهارشانه (صورتی نمی‌دیدم) با یک شیلنگ قطور درخت‌ها را آب می‌داد اینجا برای من آشنا بود و حس خوبی داشتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/GMCFh 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸داشتم قدم می‌زدم و آن باغ و درختان‌ش رو می‌دیدم به خیابانی رسیدم آقایی ایستاده بودند بسیار زیبا (می‌توان گفت فرشته بود) زیبایی‌ش با هیچ یک از صورت‌های دنیایی قابل مقایسه نبود 🔸یک ظرف بلوری دستشان بود، درون آن طرف سیب‌های زرد و قرمز بود جنس سیب‌ها از نور بود و نورشان به بیرون ظرف می‌تابید خطاب به مردم شهر گفتند: چه کسی سیب می‌خواد؟ که آقایی از منزل‌شان بیرون اومد که سیب بگیرد 🔸در آن شهر حس خوبی داشتم آنجا شهر آرامش بود، آرامش ابدی می‌تواند آنجا باشد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Or643 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸مرحله بعد مسجدی دیدم که فکر می‌کنم مراسم ختم من بود که دخترم و خواهرم کنار هم نشسته بودند و‌ برگشتم از بالا خودم را دیدم، دیدم کاملاً بازتر شده بود حتی توده بدخیم داخل بدنم را می‌دیدم و بعد وارد جسمم شدم 🔸بعد برگشتم بی اختیار استغفرالله می‌گفتم که شاید نباید از خدا ناامید می‌شدم و به دنبال درمان رفتم و وقتی آمپول‌های زرد و قرمز شیمی درمانی را دریافت می‌کردم یاد آن سیب‌های زرد و قرمز می‌افتادم و مراحل بهبودی طی شد و در نهایت سلامت شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/4Vgjm 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸اواخر اردیبهشت سال ۱۳۸۲ با شروع امتحانات ترم آخر لیسانس خبر وفات یکی از دوستانم را شنیدم (چند ماه قبل برای خدا نامه می‌نوشتم که من برای خدا می‌میرم) می‌گفتم خدایا چرا اینطور شد؟ با خدا با تندی حرف می‌زدم و این اتفاق را باور نداشتم 🔸روضه واحدی که از شهادت امام حسین(ع) شروع می‌شد به شهادت امام رضا(ع) ختم می‌شد گذاشتم و ۷ ساعت دور اتاق می‌چرخیدم و بعد ۷ ساعت رسماً بی‌جان شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/0pWDy 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸یک پلان‌هایی که خداوند برای من تصویر کرد، نوری بود که برای من مفهومی از لبخند خدا رو تصویر کرد؛ همه چیز برای من معنا می‌شد و درک می‌کردم 🔸گفتم خدایا ببخش پدر و مادرم گریه می‌کنند من نمی‌تونم برم به من نشان دادند (اینطور تفهیم شد) که مرگم بعد از وفات پدر و مادرم باشد که نبینند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/jYbN8 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸تجربه دوم دوران کرونا بود سرماخوردگی داشتم سه روز تب داشتم خوب می‌شدم دوباره سرم می‌زدم یک روز خوب بودم روز بعد دوباره تب می‌کردم تا روز ششم تصمیم گرفتم برای استراحت به منزل مادرم برم. 🔸قرص تب‌بر خوردم و حالم در ظاهر خوب بود، گفتم برای پنج شنبه راهی رامسر بشیم با همسرم و خواهرم و خواهرزاده‌هام رفتیم و در راه تب کردم و سرفه‌ها شدید شد، با مراجعه به پزشک و عکس‌برداری تشخیص کرونا داده شد و از سفر برگشتیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Oj9mf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸بعد از برگشتن از سفر شب به خانه رفتم و شروع کردم به نوشتن وصیت‌نامه، آماده بودم، پذیرفته بودم دنبال آن نور بودم دوست داشتم دوباره آن نور را ببینم 🔸با اورژانس تماس گرفتیم و به بیمارستان رفتیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/g8Kvo 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸جهان به تمام معنا سیاه شد نقطه مقابل آن نور و بعد از آن سفری در حضور خداوند بودم، امّا این نور سیاه بود اصلا آن نور طلایی روشن شادی بخش نبود. سرد بود باد می‌آمد، طوفان بود ولی چشمانم در آن تاریکی می‌دید... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/tcWmv 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸قدرت خداوند، رشد سنگ‌‌ها از دل هم نشان می‌داد مثل باز شدن غنچه ولی سنگ 🔸 فاصله‌های من مثل سال نوری بود (چیزی متفاوت از ماه و سال ما) ابعاد از کیلومتر و سانتی‌متر که در جهان هست بیرون بود... 🔸انگار من بالای یک قله باشم و رشد سنگ‌ها را ببینم، سنگ‌ به این شکل خلق می‌شد در عین ابهتی که داشت نشان دادن این جریانات اما احساس امنیت داشتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/hRcnG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links