فصل: چهارم
قسمت: بیست و سوم
عنوان: وقت رفتن
مهمان: آقای حسنرضا هادیپور
تهیه کننده و مجری: عباس موزون
🎬 بدون نیاز به دانلود در آپـــــــارات ببینیــــد
📺 بدون نیاز به دانلود در تلوبیـــــون ببینیـد
🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۳
#حسنرضا_هادیپور
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔️ @abbas_mowzoon
🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سلام و نور مهربانی خداوند بر شما تابندهتر از همیشه
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#طلوع
#طلیعه
#اطلاع
#مطالعه
#نور
#روشنایی
#صبح
#سلام
#زندگی
#زیبایی
#عشق
#عاشقی
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 و باز سلام و نور مهربانی خداوند بر شما تابندهتر از همیشه
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#نور
#ماه
#طلوع
#روشنی
#راه
#سلام
#تابنده
#مهربانی
#زندگی
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
26.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸۱۷ خرداد سال ۱۳۸۰ ساعت بین ۹ یا ۱۰ شب، بعد از اینکه دور هم جمع شدیم و قرار شد شام حاضر کنیم. صاحبخانه ما همسایهمان بود و آشپزخانه برای استفاده مشترک بود و همسایهمان آن شب مهمان داشتند، برای همین من از مادرم خواهش کردم برای تهیه شام به آشپزخانه نرویم و داخل حریم منزلشان نشویم بهتر است و غذا را روی چراغ علاءالدین گرم کنیم.
به محض اینکه چراغ را روشن کردم، مقداری آتش داخل محفظه را گرفت و از آنجایی که ممکن بود آتش بیشتر شود من خودم اقدام کردم برای بُردن چراغ به بیرون.
چراغ را از پایین گرفتم و به سمت درب رفتم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/YMJyO
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
31.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸وقتی بویایی من کار میکرد، بوی دود و سوختگی، بوی لباس سوخته از بدن سوخته را تفکیک میکردم.
حس شنوایی: به تفکیک مکالمات داخل خانه را میشنیدم؛ صحبت خواهر کوچکتر با برادر بزرگتر و تفکیک صدای هر کدام و حتی صدای تلویزیون را.
🔸دید و نگاهم بُعد باز داشت. با یک ارتفاع چهار متری زاویه ۹۰ درجه داخل خانه را میدیدم که داداشم هول و شوکه شده بود و داخل چهارچوب (ایستاده بود) مرا نگاه میکرد...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/gNQzt
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
33.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸تا لحظهای که دیگر آتش خاموش شد، ذهنم درگیر بود. یکهو این حس بد را احساس کردم که سنگین شدم. آن حسی که بالا فارغ از همه چی بود دید داشت، راحت بود، حس دردی نداشت، حس سنگینی در ابتدا القاء شد؛تا رسیدم به فاصله نیم متری جسمم یک روزنهای از نور به اندازه یک سکه باز شد و بیشتر هم نشد. وقتی نزدیک این نور رسیدم یک نگرانی من را گرفت که شما با ۱۶۰-۱۵۰ سانت قد و ۵۰ کیلو وزن، چطور میتوانی از این روزنه زد شوی؟!!
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/cynoK
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
28.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸صدایی پشت سر من توجه منو جلب کرد. من که برگشتم به پشت سر نگاه کردم یک موجودی رو دیدم که انسان نبود ولی مثل ما چشم داشت، گوش داشت... کم مو، چشمهای درشت و صدای خیلی خشن...
🔸دیدم به زبون ما حرف میزنه: «میخوای همینجا بمونی؟ بیا از اینجا بریم اون سمت نرو»
چند لحظهای مقاومت کردم که با این نَرَم.
یه مسیری رو باهاش رفتم. هی شرایط سختتر میشد؛ سنگلاخ میشد؛ خار میشد... ولی اون داشت به من میگفت نه بیا. متوجه شدم که داره دروغ میگه...
لحظهای که ناامید شدم، یه ندایی پشت سرم شنیدم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/CG6Hr
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
29.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸هر چقدر نزدیکتر میآمد، احساس میکردم که یه اسبه با یه اسبسوار. اون اسب واقعا قد بلند و هیکل بزرگی داشت و اون شخصی هم که بالای اسب نشسته بودند، واقعا هیبتشان هیبت عظیمی بود...
🔸تا اینکه میشه گفت ایشان به فاصله ده متری من رسید و توقف کرد.
یه لحظه دیدم سرشو از پشت اسبش آورد به من نگاه کرد و یه جملهای گفتش که هنوز که هنوزه منو تحت تأثیر قرار میده...
منو به اسم کوچک صدا کرد، انگار که سالها منو میشناسه:
«محسن تو اینجا چکار میکنی؟!....»
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/IfbRj
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
29.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸زمانی متوجه شدم که تو چه زمانی هستم که از پشت اسب اومد بیرون... مَشکش رو دیدم، اونجا یه نهیبی به من زد ، مگه میشه ؟! مگه میشه همچین شخصیتی رو تو به چشم ببینی؟
انگار به من بدون اینکه صحبت کنه گفت ؛آره خودمم اینجا کربلاست روز عاشورا ، برو توام وانستا اینجا
🔸رسالتش این بود که برو تعریف کن برو بگو که اتفاق افتاده، روز عاشورا اتفاق افتاده،کربلا بود
کشیده شدم احساس کردم بیشتر از دو طرف ، دورتادورم یه نوریه یه تونل بود ..
تولدی که لحظه ای میخوام متولد بشم رو دیدم تو اون تونل
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/mzsv6
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
32.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸 فیلم طفولیت و مسیر چیزهایی که برام اتفاق افتاده بود رو دیدم.
تمام مراحل زندگی رو یعنی سفری که رفتم، درس خوندن، مدرسه، بزرگ شدن تا لحظهای که اون لحظه سوختن و صدای جز جز گوشتم
🔸و بعد دوباره اون حس بدی که از اون روزنه کوچیکی که وارد شده بودم من، خیلی حس بدی بود، دوباره داشت بهم دست میداد، فشردگی اصطحکاک بین جسم و یه دیواره خیلی خشن
اون دفعه شما سقوط کردی ایندفعه داری کشیده میشی...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/lb0tq
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم)
🔸اون لحظهای که من توی عفونت بودم و تب کردم و تشنج کردم، من که نبودم جسم بوده که تشنج میکرده، روز قبلش ظاهراً تماس میگیرن با خانواده که چه حالی داره، میگن حالش خیلی بده، ۶۰ درصد سوختگی داره احتمال برگشت نداره
🔸 ایشون (خاله) همسایهها رو، یه همسایه دارن که روحانی هست ایشون و همسایههای دیگه رو جمع میکنن میرن حرم امام رضا (علیهالسلام) توی صحن طبرسی بودن دقیقا من اینو دیدم
من ایشون رو با همسایهها دیدم که «امن یجیب» و دعا میخوندن برای سلامتی من، فکر میکنم یکی از دلایلی که اون شخصیت میگفت تو برمیگردی، اون لحظهای بود که اونجا تو حرم داشتن برای من دعا میخوندن...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/IU09J
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: چهارم
قسمت: بیست و چهارم
عنوان: آتش
مهمان: آقای محسن اسکندری
تهيه کننده و مجری: عباس موزون
🎬 بدون نیاز به دانلود در آپـــــــارات ببینیــــد
📺 بدون نیاز به دانلود در تلوبیـــــون ببینیـد
🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۴
#محسن_اسکندری
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔️ @abbas_mowzoon
🆔️ @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 امروز هم تا صبح چشم به راه نور، از نور گفتیم...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#نور
#روشنایی
#صبح
#سلام
#الیس_صبح_بقریب
#والصبح_اذا_تنفس
#زندگی_پس_از_زندگی
#زندگی
#عباس_موزون
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
27.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و پنجم فصل چهارم)
🔸صبح کمی حالم خوب نبود ناراحت بودم
وقتی داشتم میرفتم بنّایی، گفتم: مادر من را حلال کن؛ ۳ خرداد ۱۳۹۰ روز مادر بود.
در خیابان سعدی داشتم میرفتم، سر چهارراه که میرسم یک خط واحد بود منم سرعتم کمی بیشتر بود، گفتم رد هستم، اتوبوس به من زد و پرت شدم سرم به زمین خورد موتورم آتش گرفت و کامل از هوش رفتم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/QHh9M
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۵
#عبدالکریم_حاجیزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
30M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و پنجم فصل چهارم)
🔸وقتی به گناهانم رسیدم، بدنم آتش گرفت، آتش میگرفت و خاموش میشدم...
آتش آن دنیا چند برابر اینجاست؛
کسانی بودند که درخواست میکردند خدایا ما را برگردان جبران میکنیم، دیگر این کار را نمیکنیم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/KAp2F
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۵
#عبدالکریم_حاجیزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و پنجم فصل چهارم)
🔸آنجا که بودم اسمم هر جا در دنیا آورده میشد آنجا حاضر میشدم. مثلاً مادرم گریه میکرد اسمم را میبرد، حاضر میشدم. زن عمو که به مادرم دلداری میداد بچه ات خوب میشه برمیگرده آنجا بودم.
🔸آنجا مادربزرگم گفت: پسر کوچکم قرار است بیاید پیشم (دایی علی) وقتی برگشتم چیزی نگفتم؛ فقط به همسرم گفتم این دایی من فوت میکند ولی به مادرم نگویی.
دایی علی بعد اینکه کرونا گرفت و از بیمارستان برگشت به خانه فوت کرد...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/fysgS
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۵
#عبدالکریم_حاجیزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و پنجم فصل چهارم)
🔸یک لحظه رفتم جایی که باغ بود. بهتر بود از باغ قبلی، امامان را، حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) و حضرت محمد(صلاللهعلیهوآله) را دیدم (آن راهنما معرفی میکرد)
فکر نمیکردم برگردم. به من گفتند: میخواهیم یک هدیه با مادرت بدهیم چون روز مادر است...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/GeMu4
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۵
#عبدالکریم_حاجیزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: چهارم
قسمت: بیست و پنجم
عنوان: طعم میوه
مهمان: آقای عبدالکریم حاجیزاده
تهیه کننده و مجری: عباس موزون
🎬 بدون نیاز به دانلود در آپـــــــارات ببینیــــد
📺 بدون نیاز به دانلود در تلوبیـــــون ببینیـد
🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی)
⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۵
#عبدالکریم_حاجیزاده
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔️ @abbas_mowzoon
🆔️ @abbas_mowzoon_links
26.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸زمستان سال ۱۳۹۴ روز شنبه قرار بود همایشی شرکت کنم ذهنم کامل درگیر آن همایش بود. همانطور که سر جایم دراز کشیده بودم، حس کردم روی شکمم گرمایی هست. گرمایی غیرطبیعی که این گرما یکدفعه پخش شد زیر دندههایم و آرام آرام بالا میآمد. حس کردم نیرو یا فشاری از سمت پهلوهایم دندههایم را فشار میدهد...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/g7YHv
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
35.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸گرما به گوشهایم رسید، یک لحظه صداهای موجود اطرافم متوقف شد! انگار مانعی روی گوشهایم بود و این مانع برداشته شد و به جایش نمیدانم چه بگویم؛ ندا، صدا یا نوا بود، نجوا مانندی که جدید هست ولی گویا ناآشنا نیست، قبلا جایی شنیده باشم شبیه خاطره خییییلی خییییلی دور،
این صدا شبیه به کلمات قرآنی بود و قابل فهم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/PyiAn
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸زمان که متوقف شد، مثل کات کردن، گویی دو چیز از هم جدا شده، انگار از مکانی به مکان دیگری رفتم.
اینبار فضایی که درونش بودم متضاد بودند، یک رنگ سیاه و سفیدی که سیاهیاش بیشتر بود نوعی خاکستری (نه این خاکستری که اینجا میبینیم) انگار این خاکستری بودن با آن فضا مناسبت داشت...
🔸 هیچ ذهنیتی از خودم که چه کسی هستم نداشتم، یا اینجا چه میکنم؟! اصلاً هیچ خاطرهای از خودم یا اتفاقاتی که چند دقیقه قبل از آن بود را هم نداشتم، انگار ذهنم خالی بود...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/XP958
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
31.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸زمان معنا و مفهوم نداشت که بگویم به اندازه چند سال، چند ماه یا چند قرن، انگار زمان فقط به درد همین دنیا میخورَد، گویی آنجا نیازی بهش نیست.
و باز برخوردی اتفاق افتاد، حضور واقعی خودم را حس میکردم، ولی فضای اتاق بود همان اتاق خواب! با تمام آن وسایل و شرایط عادیاش.
🔸به صورت مایل مانند به فاصله ۱متر، ۱متر و نیم جسم خودم را میدیدم و باز برایم سئوال نشد من که اینجا ایستادم چه کسی هستم؟! آن که آنجا خوابیده چه کسی هست!!.
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/H0QpF
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
30.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸یک پایی را دیدم سفید و نورانی ولی با نگاه کردن به آن میدانستم پای یک انسان نیست، اولین درک من از دیدن پا از پنجه تا پاشنهاش بود که روی شکم من داشت فشار میآورد، (با پنجه پا روی شکمم را فشار میداد) همان لحظه گفتم پس بخاطر این پا بود که گرما احساس میکردم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/Ymsef
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
26.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸یک جاده سفید نورانی میدیدم که انتهایش را نمیدیدم انگار انتهایی نداشت، انگار یک ذرات معلق نورانی وجود داشتند که این جاده بواسطه این ذرات بوجود آمده بودند، دانه دانه ذرات جان داشت، مثل ما آدمها میدانستند چه و که هستند، دارای شعور بودند و هر کدام شخصیت جداگانهای داشتند، ولی همزمان یک اتحادی بینشان بود که سبب تشکیل جاده شده بودند...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/GYOAs
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
31.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم)
🔸یک آن جا خوردم که من مُردهام!!
ولی باز باور نمیکردم، نمیخواستم باور کنم و انگار یک جوری خودم را دلداری میدادم که اینها خواب است. با خودم گفتم (روحم را بیاورم به جسمم ملحق کنم بیدار بشم) ولی نمیتوانستم چنین کاری کنم، چون اصلاً روح در کنترل آن موجود بود که هنوز نمیدانستم آن چیست؟!!
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/jmJwn
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۶
#زهره_ابراهیمی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links