eitaa logo
عباس موزون.کانال رسمی
51هزار دنبال‌کننده
899 عکس
1.9هزار ویدیو
3 فایل
✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانشگاه: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران مدیر: عباس موزون ادمین کانال: @My_Eita_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دو هفته است شب‌ها تا صبح بیداریم... اینها لطف و مهربانی خداست با ما... به درگاهش شکر و سجده بابت هر سختی و آسانی... خداوندا همکارانم را جزو تلاشگران راهت بپذیر ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
💢سلسله جلسات دفاعیه رقابت علمی پژوهشی نخبگانی کشوری حل مسئله 🔻اساتید ارزیاب 🔸حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر علی شیروانی 🔹دکتر عباس جوارشکیان 🔻جلسه پنجم: محور فلسفه و تجربیات نزدیک به مرگ 🔸بازخوانی تحلیلی تجربه ی مرور زندگی در تجربیات نزدیک به مرگ بر اساس مبانی حکمت متعالیه 🔻ارائه دهنده 🔹حجت‌الاسلام سید جواد حبیبی خراسانی ⏰پنجشنبه ۱۰ اسفند، ساعت ۱۴:۳۰ مشهد مقدس، مجتمع فرهنگی آفتاب ولایت 💠رقابت علمی‌پژوهشی نخبگانی حل مسئله °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ●○●○●○●○●○●○●○ 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
🔸هم اکنون در حال برگزاری 💢سلسله جلسات دفاعیه رقابت علمی پژوهشی نخبگانی کشوری حل مسئله 🔻اساتید ارزیاب 🔸حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر علی شیروانی 🔹دکتر عباس جوارشکیان 🔻جلسه سوم: محور فلسفه و تجربیات نزدیک به مرگ 🔸نگاهی به کارکرد اصل «تجرد ادراک» و «تجرد نفس» در حل چالش‌ها و مسائل مرتبط با «تجربیات نزدیک به مرگ» 🔻ارائه دهنده 🔹حجت‌الاسلام سعید فامیل دردشتی 📆پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ 💠رقابت علمی‌پژوهشی نخبگانی حل مسئله 🌐https://eitaa.com/joinchat/141558014Cad85f8362d °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ●○●○●○●○●○●○●○ 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
💢سلسله جلسات دفاعیه رقابت علمی پژوهشی نخبگانی کشوری حل مسئله 🔻اساتید ارزیاب 🔸حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر علی شیروانی 🔹دکتر عباس جوارشکیان 🔻جلسه چهارم: محور فلسفه و تجربیات نزدیک به مرگ 🔸بررسی میزان واقع نمایی تجربیات نزدیک به مرگ 🔻ارائه دهنده 🔹جناب آقای حسین خوردوستان 📆پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ 💠رقابت علمی‌پژوهشی نخبگانی حل مسئله 🌐https://eitaa.com/joinchat/141558014Cad85f8362d °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ●○●○●○●○●○●○●○ 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
🔸هم اکنون در حال برگزاری 💢سلسله جلسات دفاعیه رقابت علمی پژوهشی نخبگانی کشوری حل مسئله 🔻اساتید ارزیاب 🔸حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر علی شیروانی 🔹دکتر عباس جوارشکیان 🔻جلسه چهارم: محور فلسفه و تجربیات نزدیک به مرگ 🔸بازخوانی تحلیلی تجربه ی مرور زندگی در تجربیات نزدیک به مرگ بر اساس مبانی حکمت متعالیه 🔻ارائه دهنده 🔹حجت الاسلام جواد حبیبی خراسانی 📆پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ 💠رقابت علمی‌پژوهشی نخبگانی حل مسئله 🌐https://eitaa.com/joinchat/141558014Cad85f8362d °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ●○●○●○●○●○●○●○ 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
28.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل چهارم) 🔸سال ۸۸ بود، ۳۱ شهریور ۸۸ رفتیم تعمیرگاه ماشین رو تحویل بگیرم همینطور که داشتم طرف اوستا کریم می‌رفتم، یه لحظه دیدم یه نفر پشت سرم هاتفی بود با صدای دلنشین و خوب که احساس کردم این صدا آشناست، احساس کردم این صدا رو قبلاً شنیدم گفت: آقای حسن رضا داری می‌میری آماده شو برای مردن... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/yAxX4 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل چهارم) 🔸من تقریباً فاصله‌ام تا ماشین ۲۰ متر ۳۰ متر بود چون بالا که نگاه می‌کردم ماشین رو کوچیک می‌دیدم بعد که مقداری اومدم بغل ماشین دیدم که به اصطلاح خودم رو صندلی عقب ماشین خوابیدم و اخوی به سرعت داره به طرف بیمارستان می‌ره 🔸 رفتم تو یه عالم دیگه. تو اون دنیایی که رفتم مانده بودم چکار کنم یه لحظه احساس ترس کردم وحشت کردم. دیدم همون هاتف که قبلاً صدام کرده بود ندا می‌داد، دوباره اومد پیشم با صدای خوشحال‌تر گفت که: آقای حسن رضا آسمون هفتم منتظرته حرکت کن برو پیش خدا، پرواز کن... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/40n5I 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
36.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل چهارم) 🔸چیزی که هنوز هنوزه حسرتش رو می‌خورم، اون شیرینی پرواز روح بود. هرچی بیشتر نزدیک خدا می‌رفتم این لذت بیشتر می‌شد. هر آسمونی زیبایی خودش رو داشت. هر آسمونی گل‌های خودش رو داشت که رنگ گل‌ها با رنگ گل‌های زمینی فرق می‌کرد. 🔸 یه لحظه تو آسمون سوم بود یا چهارم بود احساس تنهایی کردم یه لحظه برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم دیدم نه بابا! غیر خودم شاید صدها روح دیگه پشت سر من دارن پرواز می‌کنند. نگاه کردم دیدم یکی از ارواح آشناست همسایه خودمونه... تا آسمون پنجم رو رد کردیم دیگه حرکتم کم شد و قدرت پرواز رو خدا ازم گرفت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Kwn3Q 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
29.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل چهارم) 🔸 وقتی که خواهش‌های من اثر نداد، بعد قبول نکردن، یه بار دیگه آسمون برای من تاریک شد، دیگه نفهمیدم تا زمانی‌که چشم‌هامو باز کردم، دیدم که دکتر کردنژاد با همین اخوی‌ام آقا خسرو بالا سر من هستند. 🔸بعد گفتم که داداش خسرو آیا حاج نقی شاه حسینی به رحمت خدا رفتند؟ گفت: تو از کجا می‌دونی؟ کی بهت گفته؟ گفتم: من یه آسمون دو آسمون با مرحوم پرواز داشتیم با هم، هم صحبت بودیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/SeRZg 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
26.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم) 🔸۱۷ خرداد سال ۱۳۸۰ ساعت بین ۹ یا ۱۰ شب، بعد از اینکه دور هم جمع شدیم و قرار شد شام حاضر کنیم. صاحبخانه ما همسایه‌مان بود و آشپزخانه برای استفاده مشترک بود و همسایه‌مان آن شب مهمان داشتند، برای همین من از مادرم خواهش کردم برای تهیه شام به آشپزخانه نرویم و داخل حریم منزلشان نشویم بهتر است و غذا را روی چراغ علاءالدین گرم کنیم. به محض اینکه چراغ را روشن کردم، مقداری آتش داخل محفظه را گرفت و از آنجایی که ممکن بود آتش بیشتر شود من خودم اقدام کردم برای بُردن چراغ به بیرون. چراغ را از پایین گرفتم و به سمت درب رفتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/YMJyO 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
31.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم) 🔸وقتی بویایی من کار می‌کرد، بوی دود و سوختگی، بوی لباس سوخته از بدن سوخته را تفکیک می‌کردم. حس شنوایی: به تفکیک مکالمات داخل خانه را می‌شنیدم؛ صحبت خواهر کوچکتر با برادر بزرگتر و تفکیک صدای هر کدام و حتی صدای تلویزیون را. 🔸دید و نگاهم بُعد باز داشت. با یک‌ ارتفاع چهار متری زاویه ۹۰ درجه داخل خانه را می‌دیدم که داداشم هول و شوکه شده بود و داخل چهارچوب (ایستاده بود) مرا نگاه می‌کرد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/gNQzt 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
33.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم) 🔸تا لحظه‌ای که دیگر آتش خاموش شد، ذهنم درگیر بود. یکهو‌ این حس بد را احساس کردم که سنگین شدم. آن حسی که بالا فارغ از همه چی بود دید داشت، راحت بود، حس دردی نداشت، حس سنگینی در ابتدا القاء شد؛تا رسیدم به فاصله نیم متری جسمم یک روزنه‌ای از نور به اندازه یک سکه باز شد و بیشتر هم نشد. وقتی نزدیک این نور رسیدم یک نگرانی من را گرفت که شما با ۱۶۰-۱۵۰ سانت قد و ۵۰ کیلو‌ وزن، چطور می‌توانی از این روزنه زد شوی؟!! 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/cynoK 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
28.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم) 🔸صدایی پشت سر من توجه منو جلب کرد. من که برگشتم به پشت سر نگاه کردم یک موجودی رو دیدم که انسان نبود ولی مثل ما چشم داشت، گوش داشت... کم مو، چشم‌های درشت و صدای خیلی خشن... 🔸دیدم به زبون ما حرف می‌زنه: «میخوای همینجا بمونی؟ بیا از اینجا بریم اون سمت نرو» چند لحظه‌ای مقاومت کردم که با این نَرَم. یه مسیری رو باهاش رفتم. هی شرایط سخت‌تر می‌شد؛ سنگلاخ می‌شد؛ خار می‌شد... ولی اون داشت به من می‌گفت نه بیا. متوجه شدم که داره دروغ می‌گه... لحظه‌ای که ناامید شدم، یه ندایی پشت سرم شنیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/CG6Hr 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
29.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم) 🔸هر چقدر نزدیک‌تر می‌آمد، احساس می‌کردم که یه اسبه با یه اسب‌سوار. اون اسب واقعا قد بلند و هیکل بزرگی داشت و اون شخصی هم که بالای اسب نشسته بودند، واقعا هیبتشان هیبت عظیمی بود... 🔸تا اینکه می‌شه گفت ایشان به فاصله ده متری من رسید و توقف کرد. یه لحظه دیدم سرشو از پشت اسبش آورد به من نگاه کرد و یه جمله‌ای گفتش که هنوز که هنوزه منو تحت تأثیر قرار می‌ده... منو به اسم کوچک صدا کرد، انگار که سال‌ها منو می‌شناسه: «محسن تو اینجا چکار می‌کنی؟!....» 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/IfbRj 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
29.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم) 🔸زمانی متوجه شدم که تو چه زمانی هستم که از پشت اسب اومد بیرون... مَشکش رو دیدم، اونجا یه نهیبی به من زد ، مگه میشه ؟! مگه میشه همچین شخصیتی رو تو به چشم ببینی؟ انگار به من بدون اینکه صحبت کنه گفت ؛آره خودمم اینجا کربلاست روز عاشورا ، برو توام وانستا اینجا 🔸رسالتش این بود که برو تعریف کن برو بگو که اتفاق افتاده، روز عاشورا اتفاق افتاده،کربلا بود کشیده شدم احساس کردم بیشتر از دو طرف ، دورتادورم یه نوریه یه تونل بود .. تولدی که لحظه ای میخوام متولد بشم رو دیدم تو اون تونل 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/mzsv6 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links